فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ | چند دقیقه روضه ...
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)
🔰 #اطلاعیه | ویژه برنامه ختم جمعی صلوات همراه با قرائت زیارت عاشورا
💠 ختم صلوات همراه با قرائت زیارت عاشورا هدیه به پیشگاه مطهر چهارده معصوم علیهم السلام، خصوصا محضر نورانی حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها و شهدای انقلاب اسلامی علی الخصوص ۱۴ شهید گمنام .
🔻چهارشنبه ۱۱ بهمن ماه ۱۴۰۲
🕰 ساعت ۳:۳۰ عصر
🎙با نوای گرم: برادر مهدیان
‼️‼️ در صورت نامساعد بودن هوا این برنامه در حسینیه ی شهدای گمنام برگزار میگردد .
🌹خواهران خادم الشهدای قرارگاه ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «علیه السلام»
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🇮🇷#پرچم_افتخار | فضاسازی و نصب پرچم پر افتخار ایران اسلامی در آستانه دهه فجر انقلاب اسلامی ایران حرم شهدای گمنام کوه خضر نبی(ع) قم.
#ایران_قوی #پرچم_افتخار #عید_انقلاب
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
📷 #تصویر | طرح ختم جمعی صلوات همراه با قرائت زیارت عاشورا چهارشنبه ی هر هفته ، به همت خواهران خادم الشهداء ، با حضور مجاورین و زائرین در حرم شهدای گمنام برگزار شد.
۱۴۰۲/۱۱/۱۱
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)
31 ژانویه، 15.47.aac
16.53M
🎙 #صوت | ذکر توسل و قرائت زیارت عاشورا با نوای برادر مهدیان در جوار ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «علیه السلام».
۱۴۰۲/۱۱/۱۱
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
🔰 فرا رسیدن ایام فرخنده دههی مبارکهی فجر، دههی پیروزی، دههی رسیدن به اوج بلندی و قدرت، دههی نجات از ظلمت و استثمار بر شما فجر آفرینان مبارک باد.
🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | انتخابات و دفع توطئهها
🇮🇷 فقط به عشق رهبر، به عشق پرچم و به عشق ایران عزیز:
#همه_می_آییم #وطنم_پاره_تنم
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برگزاری دعای کمیل در حسینیه ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی و جوار شهدای گمنام.
۱۴۰۲/۱۱/۱۲
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
#جمعه_ها_معرفی_کتاب
#این_هفته_کتاب_رویای_بیداری
#انتشارات_کتابراه
کتاب رویای بیداری نوشتهی نسرین پرک، روایتگر خاطرات شفاهی خانم زینب عارفی همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی است.
#مقدمۀ_راوی
قرار گذاشتیم که نامِ یکی بشود شهید و دیگری همسر شهید و همسفر شویم تا بهشت.
متن پیش رویتان روایت سیزدهسال زندگی عاشقانۀ من و مصطفی عارفی است؛ زوج معاصری که در یکی از روزهای پایانی سال 1381، مصادف با عید فرخندۀ غدیر خم، قدم در را ه پرپیچوخم زندگی مشترکشان گذاشتند.
روایت از جایی شکل میگیرد که
من در سن 16سالگی، هنگام برگشت از مدرسه، برای اولینبار مصطفی را دیدم. با اینکه فامیل هردومان عارفی بود و نسبت فامیلی داشتیم، تا آن لحظه هرگز یکدیگر را ندیده بودیم. ما برای به هم رسیدن تلاش کردیم، برای با هم بودن سختی کشیدیم، برای عبور از گذرگاههای دشوار زندگی عاشقانه پل ساختیم، از ناهمواریهای راه شکوِه نکردیم، اما برای با هم ماندن......
فرمان خدا را بر احساس خود ترجیح دادیم: «کسانىکه ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند، نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگاراناند.»
ولی افسوس که در برههای از زمان، مصطفی بهتنهایی پلههای ترقی را طی کرد، به کمال رسید و ثمرۀ رسالت دنیوی و اخروی خود را همزمان گرفت و من از همراهی او باز ماندم. او حاصل عمر باعزت و بابرکتش را نه با کسالت و بیحالی، بلکه با مدد از ائمۀ اطهار علیهم السلام درو کرد و نگذاشت ذرهای از آن، در گردباد زمان هدر رود......
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ | معجزه مشارکت
#رهبر_معظم_انقلاب
#امام_خامنهای
#انتخابات_و_حضور_گسترده_مردم
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام خضرنبی(ع)
#شهدا_شفاعت_می_کنند🌹
#روایتی_از_یک_رزمنده
✍ قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام می دادم کشیدن تصاویر شهدا بود. با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج، یکی از فرماندهان بی نظیر لشکر، سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم. یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولاً چند دقیقه ای سکوت می کرد و با خدا خلوت می کرد، بعد هم سر به سجده می گذاشت. من مقابل سید ایستادم، فکر و ذهن او در نماز بود، اصلاً سرش را بالا نیاورد. او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد.
🌷 از طرف لشکر گفتند: «برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.» من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم، قلم و رنگ ها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم. همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد. قبل از خواب، همسرم به من گفت: «اگه می شه این تابلو رو ببر بیرون، می ترسم رنگ روی فرش بریزه.» گفتم: «خانم، هوا سرده، من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم مواظب هستم که رنگ نریزه.» سکوت کامل برقرار شده بود، حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک می ریختم و قلم را روی بوم می کشیدم. تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته. گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سُر خورد و افتاد روی فرش! نمی دانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم، نمی دانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون اما ...
🌷 بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و ... آورد و مشغول شد، اما بی فایده بود! خانم من همین طور که با دستمال به روی فرش می کشید گفت: «خدایا، فقط برای اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا بوده سکوت می کنم.» بعد هم گفت: «میگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت زهرا به زیر می گیرند.» بعد نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: «فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت بکند.»
🌷 صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم. در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم من را صدا کرد. خانواده ایشان را می شناختم؛ خانم رحمان پور همسر یکی از جانبازان جنگی و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی مقدمه گفت: «شما شهید علمدار می شناسید؟!» یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: «بله، چطور مگه؟!» خانم رحمان پور ادامه داد: «من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهره ای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید ما به پیمانی که بستیم عمل می کنیم، شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا (س).»
با ما همراه باشید👇
قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضرنبی(ع)