10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 کارشناس شبکه ایران اینترنشنال: شاه گفت هر کی نمی خواد جمع کنه بره :|
هدایت شده از تحلیل و تبیین
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 #روایت کوتاه شهید حاج قاسم سلیمانی از شهادت شهید «حاج محمدابراهیم همت»
🎙شهید سلیمانی:
همت، همت شما و ما و همهی ایران؛
من دیدمش در جزیرهی مجنون.
فرماندهی ۵۰ نفر آدم شده بود.
فرماندهی یک لشکر بود.
در جنگ پیوسته، یک لشکر متلاشی شده بود.
او فرمانده ۵۰ نفر بود.
به او حمله کردند.
به من گفت می توانی ۲۰ نفر نیرو به من قرض بدهی؟
فرمانده گردانی دم سنگر ایستاده بود، شهید میر افضلی،
به او گفتم برو به همت یک گروهان کمک کن.
همت ترک او نشست و رفت در این مسیر شهید شد.
چند ساعت که روی زمین افتاده بود،
کسی نمیدانست این همت است.
نه درجهای بود.
نه نشانی بود.
نه جایزهای بود.
نه مدالی بود.
نه لوح تقدیری بود.
چه بگویم واقعا از این حادثه عجیب دفاع مقدس؟!
🌷 بازنشر به مناسبت ۱۷ اسفند؛ سالروز شهادت شهید حاج محمدابراهیم همت فرمانده لشگر ۲۷ محمدرسولالله در دوران #دفاع_مقدس
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فتحالفتوح انقلاب، فتح شهرها نیست، تبدیل همتها و خرازیها به اسطورههایی بزرگ و ماندگار است
✏️ رهبر انقلاب اسلامی:
امام خمینی در یکی از آن بیاناتِ بسیار عمیقِ خود بعد از یکی از این فتوحاتِ اوّل کار پیام دادند… که فتحالفتوح، فتح فلان شهر نیست؛ فتحالفتوح، تربیت و تولید یک چنین جوانهایی است؛ این فتحالفتوح است… همّتها، خرّازیها، شما خیال میکنید چگونه بودند؟ شهید همّت که واقعاً یک اسطوره است یا شهید خرّازی که یک اسطوره است، جوانهای معمولی بودند؛ جنگ بود که اینها را تبدیل کرد به این شخصیّتهای برجسته و بزرگ و حقیقتاً ماندگار.
🌷 بازنشر به مناسبت ۱۷ اسفند؛ سالروز شهادت شهید حاج محمدابراهیم همت فرمانده لشگر ۲۷ محمدرسولالله در دوران دفاع مقدس
💻 Farsi.Khamenei.ir
نیمه های شب بود و خسته از فعالیت های روز ، مدتی به گوشی پناه برده بودم. بیشتر از این حوصله گشتن را نداشتم، قصد کردم گوشی را خاموش کنم و بخوابم اما یک پیام چشمان نیمه بازم را کاملا باز کرد!
" اثری جدید از ساسی مانکن خدمت افسران جنگ تعلیم و تربیت... "
هنگام گوش کردن به این ابتذال، نعره های تشرِ وجدانم، سلول به سلولم را نوازش میکرد...
ذهنم مشغول این نبود که از فردا چه دردسر های جدیدی خواهیم داشت، درگیر این بود که وقتی دشمن مشغول تولید این ابتذال بوده،
🔻 من مشغول چه کاری بوده ام؟
🔻 چقدر به فکر تقویت قوای فکری، جسمی، مهارتی، هنری و... خود بوده ام؟
🔻 من چقدر روی خود و هم دانشگاهی هایم سرمایه گذاری کرده ام؟
🔻 درگیر چه مسائلی بودم؟
🔻 مسئله هایی دم دستی و مضحک یا کلان مسائل آموزش کشور؟
🔻 دغدغه ام هماهنگی دسته جمعی برای نرفتن به کلاس بوده یا برنامه ریزی و تولید محتوای مفید؟
🔻 اصلا خودم را افسری در وسط میدان جنگ تعلیم و تربیت میدانستم و میدانم؟
🔻 در جبهه دشمن بازی میکردم یا در جبهه خودی؟
حالا پرسش هایی از این جنس مانند موریانه ذهنم را از درون می خورد...
🔸 خواب به کلی از چشمانم گرفته شده بود؛ یاد حدیثی از مولا با این مضمون افتادم که فرمود: "هنگام جنگ نباید خوابید!"
البته بحث من، بحث خواب الآنم نبود؛ احساس کردم خیلی وقت است در خواب غفلت فرو رفته ام؛ به طوری که اصلا متوجه حضور دشمن در بیخ گوش خود نشده بودم...
متوجه حملات ضرب الاجلی دشمن نشده و نفهمیده بودم اصلا کی کار به اینجا کشیده شده که سنگر دفاعی برایم باقی نمانده است!
با ظرافت و دقت هرچه تمام تر، خاکریز به خاکریز جلو آمده و استفاده اکمل را از غفلت من کرده است...
🚨 فی المجلس وسط جنگی هستیم که رهبر حکیم و فرزانه کشورمان سال های پیش تذکر جدی گرفتن آن را به ما دادند و ما مثل خیلی چیز های دیگر آن را جدی نگرفتیم...
وقتی از دور به کرده هایم نگاه میکنم میبینم علیرغم فعالیت های مختلف جهت فهم این جنگ بزرگ، هنوز مانند طفلکی خردسال تنها اندکی تقلا میکنم و با اولین مواجهه با سختی صدای ضجه و ناله ام تا آسمان هفتم بالا می رود!
فردی بالغ نبوده ام که شانه زیر مسئولیت بدهد و از عمق جانش مایه بگذارد...
به تازگی خاک شلمچه و کانال کمیل را از نزدیک لمس کرده و شنیدم تا آخرین قطره خون پا در رکاب امام زمان بودن و نترسیدن چگونه است اما همچنان ...
🔻به وقت اعتراض صحیح به استادی که از روی شکم سیری وقت کل کلاس را به سخره میگیرد و خاطرات صد من یه غازی اش را تعریف می کند، رگ غیرتم باد نمیکند و اعتراضی نمیکنم؛ چون در دلم ترس این را دارم که خدایی نکرده استاد با من لج کند و آخر ترم مرا بیندازد...
🔻 به وقت شرکت در کارگاه های فرهنگی زبانم به اعتراض نمیچرخد که بگویم "این کارگاه به چه درد من خواهد خورد؟" و فقط به خاطر گواهی ای که میدانم قرار هم نیست در آینده آنقدر ها هم بدردم بخورد؛ شرکت میکنم...
🔻 به وقت انجام فعالیت های کلاسی بی میل رغبت و با کمترین نیرو و انگیزه عمل میکنم و انجام این فعالیت ها را بطالت عمر میدانم نه تمرینی برای رشد خود و آماده شدن در عرصه تعلیم و تربیت...
🔻 به وقت حاضر شدن در کلاس درس دانشگاه، دروس دانشگاه را علم لاینفع میدانم و با کِسِلی و بی رغبتی تمام سر کلاس حاضر می شوم؛ نه با شوق، انگیزه و پیش مطالعه...
🔻 به وقت آماده کردن ارائه کلاسی از دم دستی ترین روش ها استفاده میکنم و ذره ای به خود زحمت فعالیت کامل و تمیز نمی دهم، زیرا فکر میکنم نه استاد برایش مهم است چه قرار است بگویم و نه همکلاسی هایم...
🔻 به وقت...
شرمگینم اما با این وجود، چشمه های انگیزه درونم، غلیان تازه ای پیدا کرده و در رگ و خونم با سرعت و شدت بیشتری به جریان افتاده اند!
گویی جسمم به این درک رسیده که وقت عمل کردن دارد قضا میشود و اگر بیشتر از این دیر بجنبد نتیجه آنطور که باید بشود هرگز نخواهد شد!
🔸 باید کاری کرد...
🔸 باید بیشتر فعالیت کرد...
🔸 باید بیشتر قلم به دست گرفت...
🔸 باید بیشتر مطالعه کرد...
🔸 باید بیشتر مطالبه به حق کرد...
🔸 نمیدانم...باید بیشتر...
🔸 باید کاری کرد انفعال از درونمان رخت ببند و برای همیشه برود...
🔸 باید ریشه های نا امیدیی که در ذهنمان خیلی وقت است پرورش داده اند و داده ایم را بخشکانیم...
🔸 باید به زنگار های خودباختگی مان سمباده خودباوری بزنیم...
🔸 باید های بسیاری هستند که باید انجام بدهیم...
🔻 البته همه باهم و در کنار هم !
تنها یک چیز باقی خواهد ماند، آن هم یک یا علی گفتن و قدمی کوچک برداشتن است...
یا علی مدد 🤍🌱
✍️ سیِّدعلی