#شهداےزهرایے💕
شب آخر گفت امشب سفارش شما رو خدمت امام رضا علیه السلام کردم.
از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و بهتون یک سری بزنند شما هم اگر یک وقت مُشکلی داشتین فقط برین خدمت حضرت.
بعد عملیات بدر بالاخره هم آن خبر آمد، به آرزویش که بابتش زجرها کشیده بود رسید.
جنازه اش مفقود شده بود…
همیشه آرزویش بود که به تبعیت از مادرش حضرت زهرا (س) قبرش بی نام و نشان باشد.
به روایت همسر محترمه
🌷
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
#شهداےزهرایے💕
شب آخر گفت امشب سفارش شما رو خدمت امام رضا علیه السلام کردم.
از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و بهتون یک سری بزنند شما هم اگر یک وقت مُشکلی داشتین فقط برین خدمت حضرت.
بعد عملیات بدر بالاخره هم آن خبر آمد، به آرزویش که بابتش زجرها کشیده بود رسید.
جنازه اش مفقود شده بود…
همیشه آرزویش بود که به تبعیت از مادرش حضرت زهرا (س) قبرش بی نام و نشان باشد.
به روایت همسر محترمه
🌷
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
#شهداےزهرایے💕
💠 ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد بلافاصله میگفت: سلام الله علیها.
یکبار در زورخانه مرشد بخاطر #ایام_فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت #حضرت_زهرا کرد.
ابراهیم همینطور که شنا میرفت باصدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد.
روزی که از بیمارستان مرخص شد حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند. ابراهیم گفت وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایند. می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم.
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهداےزهرایے💕
سر مهدی تشنه لب را به زانو گذاشته بودم .
دیدم لب مهدی به هم میخوره؛
گوشم را نزدیک بردم؛ گفت: آقارضا سرم را روی زمین بذار....
بیهوش بودم مهدی با لباس یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد،
گفت: حضرت زهرا(س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی زانوت رو زمین بزاری .
راوی: شهید رضا پور خسروانی
#شهید_مهدی_نظیری
#شهداےزهرایے💕
🌿شفابهدستحضرتزهرا(س)🌿
💠دقیق یادم نیست چند روز از شروع عملیات بیت المقدس گذشته بود، ولی خاطرم هست خبر شهادتش به نجفآباد رسید.
چند ساعت بعد،فهمیدم شهید نشده، شدید مجروح شده بود.
حاجی را بی هوش و خونین رسانده بودند بیمارستان.
آنهایی که همراهش بودند، دیده بودند که او را با سر پانسمان شده، از اتاق عمل آوردنش بیرون.
میگفتند:
خیلی نگذشته بود که دیدیم حاجی به هوش اومد! مات و مبهوت شدیم.
همین که روی تخت نشست، سرنگ سرم رو از دستش درآورد.
با اصرار و با امضای خودش، سر حال و سرزنده از بیمارستان مرخص شد.
نیروها را جمع کرده بود.
بهشان گفته بود:
من تا حالا شکی نداشتم که توی این جنگ، ما برحق هستیم، ولی امروز روی تخت بیمارستان، این موضوع رو با تمام وجودم درک کردم...
💠همیشه دوست داشتم بدانم آن روز، روی تخت بیمارستان چه دیده است.
با اینکه برادر بزرگترش بودم، ولی هیچ وقت چیزی بهم نگفت.
بعد از شهادتش از بعضی از دوستان دوران جنگ شنیدم که احمد آن روز در عالم مکاشفه مشرف شده بود محضر حضرت صدیقه (س)
درواقع حضرت بودند که او را شفا داده بودند،بعد هم بهش فرموده بودند:
برگرد جبهه و کارت را ادامه بده.
✨#شهیدحاجاحمدکاظمی✨
#شهداےزهرایے 💕
💠وقتی ایام فاطمیه میرسید جواد حال و هوای خاصی پیدا میکرد
روضه خواندن که شروع میشد صدای گریه و هق هق جواد در بین بچه های هیئت بلند تر بود از گریه های جواد ما هم حال پیدا میکردیم...💔
جواد رو یه جمله خیلی حساس بود وقتی روضه خوان ناله میزد الهی بشکنه دست مغیره
میان کوچه ها بیمادرم کرد
جواد دیگه تاب نداشت و به سر و صورت خود میزد
آخه جواد خیلی مادری بودآخرش هم نشان از مادرش زهرا(س)گرفت...🌱
🍁شهیدجوادمحمدی🍁
#شهداےزهرایے 💕
~°•○|🌱|○•°~
همسر شهید میثمی میگوید: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا(س) خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه!
وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد.
گریهام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت: تا حالا صبر کردهای، باز هم صبر کن، درست میشه!
حضرت زهرا(س) را خیلی دوست داشت، روضهاش را هم دوست داشت، روضه ایشان را که میخواندند، به سومین زهرا(س) که میرسید، دیگر نمیتوانست ادامه دهد. ترکش که خورد و بردنش بیمارستان، زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا(س) و در این روز به شهادت رسید.
~°•○|🌱|○•°~
#شهداےزهرایے 💕
این شهید ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشت و ذکر مبارک «یا فاطمهالزهرا» همواره بر لبشان بود.
شهید اسلامی وقتی نام حضرت را میشنید، حالی به او دست میداد که وصف شدنی نبود. بارزترین حالتش، خیس شدن چشمها و جاری شدن قطرات اشک بود. آنچنان اشک میریخت که تمام اطرافیان را متأثر میکرد. گویی تمام مصیبتهای آن حضرت را با تمام وجود درک کرده است. توسل به حضرت در کار هم از ایشان جدا نبود. چه مسائل فرهنگی و آموزشی و چه عملیاتهایی که شرکت میکرد، نقطه شروع و پایان کارهایش با توسل به ائمه (ع) و معصومین بهخصوص این بانوی بزرگوار بود.
محمد اسلامی در سال ۱۳۶۳ در منطقه سومار در حادثه بمباران پادگان ابوذر بهشدت از ناحیه چشم مجروح شد؛ مجروحیتی که تا مرز نابینا شدن پیش رفت. پزشکان پس از معاینات دقیق و معالجات متعدد، اظهار کردند که چشمان محمد بیناییاش را از دست داده و کاری از کسی ساخته نیست. این سخن غمی سنگین بر دل محمد نشاند. نه از آن جهت که دیگر چیزی نمیبیند بلکه دوری از جبهه و بسیجیان غصهدارش کرده بود. چند روز بعد از تشخیص پزشکان دوباره به بیمارستان بازگشت و با اصرار آنان را راضی کرد چشمانش را عمل کنند. میگفت: «شما با رمز یا فاطمه الزهرا (س) جراحی را شروع کنید.» محمد با توسل به بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) اشک حیرت را به چشم پزشکان معالج خود نشاند و بینایی خود را باز یافت تا از هدف مقدسش یعنی جهاد در راه خدا باز نماند.
💠هدیہ بہ پیشگاه مقدس بانوے بےنشان و شهداےزهرایے صلواٺ💠
#شهداےزهرایے 💕
شهید محمد غیبی در یکم دی ماه ۱۳۴۱ در شیراز در خانواده ای متوسط چشم به جهان گشود. او فرزند دوم خانواده بود. تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان در رشته تجربی در شیراز گذراند .
دوران تحصيل را تا سوم متوسطه ادامه داد و اين در حالي بود كه كشور اسلاميمان در بحبوحه انقلابی عظيم می رفت تا آخرين ريشههاي فساد و تباهي را از باغ خزان رسيده ميهن بركنده و نظامي الهی و آسماني را بنيان نهد.
او نیز همدوش و همصدا با امت اسلامی و با شركت در تظاهرات و راهپيمائيهای ضد رژيم و با پخش اعلاميههای حضرت امام (ره) دين خود را به اسلام و انقلاب ادا نمود.
پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی از طریق بسیج برای اولین بار به جبهه رفت و پس از آن به عضویت سپاه در آمد. در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد که از او یک پسر به یادگار ماند.
همسرش می گوید:
«محمد بسیار خوش اخلاق بود هیچ گاه حتی در بدترین شرایط لبخندش را فراموش نمی کرد . او علاقه ی شدیدی به پسرمان داشت هرگاه به مرخصی می آمد تمام وقت را با پسرمان می گذراند ولی این مانع رفتن او به جبهه نمی شد.»
شهید محمد غیبی سرانجام در ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ در عملیات کربلای۵ در شب شهادت #حضرت_زهرا (س) پس از خواندن زیارت نامه حضرت به دیدار یار شتافت.
💠هدیہ بہ پیشگاه مقدس بانوے بےنشان و شهداےزهرایے صلواٺ💠