eitaa logo
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
9.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.6هزار ویدیو
50 فایل
روزانه #تفسیری کوتاه از آیات کلام‌الله مجید رو باهم مرور میکنیم (به ترتیب از اول قرآن😍) ‌ ‌🟢 مجموعه تبلیغات بعثت👇 eitaa.com/joinchat/304153330C2ebf875a87 تبلیغات ارزان و پربازده👆👆 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
#کلام_معصوم (علیه السلام) 💟 امام صادق علیه السلام؛ در مورد تأثیر عمیق یاد مرگ بر بیداری روح و جان آدمی می فرماید: 🍁 #یاد_مرگ خواهشهای باطل را از دل زایل می کند و ریشه های #غفلت را می کَند و دل را به وعده های الهی قوی و #مطمئن می گرداند و طبع را رقیق و نازک می سازد و عَلَمهای هوا و هوس را می شکند و آتش #حرص را فرو می نشاند و دنیا را #حقیر و بی مقدار می سازد.» 💟 @QURAN_SOUND114
🚨 ولی خب شکرگزاری یه انسان مومن کجا و شکرگزاری یه انسان بی قید و بند کجا! 🚨 شکرگزاری از سر کجا و شکرگزاری از سر و کجا...! برای خدا خیلی مهمه که انسان عمیقا نعمتاش رو ببینه و شکر کنه. اینکه همه نعمتا رو ببینه نه فقط نعمتای سطحی رو. 🌺 مثلا توی دعای عرفه میبینید که وجود مقدس امام حسین علیه السلام از خدا بابت یه چیزایی تشکر میکنه که ماها اصلا به فکرمون هم خطور نمیکنه!
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
#داستان_های_اخلاقی سه دام #شیطان👇👇👇👇👇
📌 👈 سه دام 👹 💠 شیطان، موسی را ملاقات کرد و به حضرت عرضه داشت: ای موسی! تویی آن انسانی که خداوند مهربان تو را به رسالت برگزیده و بی واسطه با تو سخن می گوید، روی این حساب از آبروی فوق العاده ای برخورداری، من یکی از مخلوقات خدایم و گناهی را مرتکب شدم و علاقه دارم از آن گناه به درگاه حضرت حق توبه کنم!! به پیشگاه محبوب عالمیان واسطه شو تا توبه ام را بپذیرد. موسی بزرگوار قبول کرد، از خداوند مهربان درخواست کرد: الهی! توبه اش را بپذیر. خطاب رسید: موسی! خواسته ات را قبول کردم، به شیطان امر کن به قبر آدم سجده کند، چرا که توبه از گناه، جبران عمل فوت شده است. 🔹موسی، را دید و پیشنهاد مقصود خلقت را به او گفت. سخت عصبانی و خشمگین شد و با تکبر گفت: ای موسی! من به زنده او سجده نکردم، توقّع داری به مرده او سجده کنم!! سپس گفت: ای موسی! به خاطر این که به درگاه حق جهت من کردی بر من حق دار شدی، به تو بگویم که در سه وقت مواظب ضربه من باش که هرکس در این سه موضع، مواظب من باشد از هلاکت مصون می ماند. ✔️1. به هنگام و ، مواظب فعالیت من باش که روحم در قلب تو و چشمم در چشم تو است و همانند خون در تمام وجودت می چرخم، تا به وسیله تیشه خشم، ریشه ات را برکنم. ✔️2. به وقت قرار گرفتن در میدان ، متوجّه باش که در آن وقت من مجاهد فی سبیل اللّه را به یاد فرزندان و زن و اهلش انداخته، تا جایی که رویش را از جهاد فی اللّه برگردانم! ✔️3. بترس از این که با زن خلوت کنی که من در آنجا واسطه نزدیک کردن هر دو به هم هستم! ⭕️در این داستان عجیب، شیطان به سه برنامه خطرناک اشاره دارد: ، و . 🔅در هر صورت باید گفت: بدون شک، فرار از جهاد، ریشه ای جز به ندارد و امتناع ابلیس از به آدم منشأی غیر حسد نمی تواند داشته باشد و این حسد، درب بسیار بزرگی است که شیطان با ورودش، قدرت تسخیر قلب را پیدا می کند. 📚اثر استاد حسین انصاریان. 🕋🍃 @QURAN_SOUND114
تصویر باز شود👆 و 👌 ♡°○°━━°○°━━^━━°○°━━°○°♡ 💓|^ @QURAN_SOUND114 🌱✨
🌸🍃﷽🍃🌸 🔻لباسِ ترس و گرسنگی🔻 ✍ قرآن کریم در آیه ۱۱۲ سوره‌ی نحل، صحبت از سرزمینی می‌کنه که مردمانش رو انکار کردند، و خدا هم لباسِ و بر اونها پوشاند:👇 🕋 وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ (نحل/۱۱۲) 💢 خداوند برای آنان که کفران نعمت می‌کنند، مَثَلی زده است: 💢 سرزمینی که امن و آرام بود، و همواره روزی‌اش از هر جا می‌رسید. امّا نعمتهای خدا را کردند، و خداوند هم بخاطر اعمالی که انجام می‌دادند، لباس و را بر آنها پوشانید. ☝️ اوّلاً قرآن صحبت از چشاندنِ لباس میکنه، نه پوشاندن: 👈 فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ. ✔ این یک استعاره‌ی پیچیده و رمزآلوده، چون لباس چشیدنی نیست، پوشیدنی است! فَأَذَاقَهَا اللهُ👈 یعنی خدا به ذائقه‌اش می‌چشاند. ✔ معلومه که منظور از چنین تعبیری یک پوشش مرئیِ متعارف نیست، بلکه یک پوشش نامرئی است، که آدمی رو از درون گرفتار میکنه، طوری که بیرونش هم تحتِ تاثیر قرار می‌گیره.😨 طبق این آیه شریفه، کسانی که رو انکار کنند، دچار پوششی از جنس و خواهند شد.👌 به رابطه‌ی بین و دقّت کنیم! 👕👚 تار و پودِ این لباس، از و است! ❌ کسی که دارایِ چنین پوششی بشه، هیچ وقت احساسِ و نخواهد کرد. ⚠ این یعنی در کار نیست. هرچه هست و است. ❌ این آیه نمیگه که این افراد چیزی نمی‌خورند و زنده نمی‌مونند، بلکه می‌فرماید که از نعمتِ و دور میشن.✅️ لباسِ 👈 احساس رو ازشون می‌گیره. لباسِ 👈 احساس رو ازشون می‌گیره. ☝️ کسانی که به سهم خودشون راضی نیستند، و صبح تا شب مثل موش‌،🐭 حریصانه به دنبال جمع کردن هستند، دچار این بیماری هستند، حتّی اگر خودشون هم ندونند. ☝️ احساسِ ، همواره این افراد رو به جمع کردن بیشتر تشویق میکنه. حتماً دور و برمون با این افراد روبرو شدیم: ❌ مهم نیست که چقدر ثروت و قدرت داره، مهم بیماری ترس و گرسنگی است، که از درون گریبانش رو گرفته. ❌ چنین کسی هر چقدر هم جمع کنه، باز احساس و میکنه، چون این احساس از درون به کامش چشانده شده (فَأَذَاقَهَا اللهُ)، و روح و روانش رو به تسخیر در آورده.😔 ☝️ منظور از فقط گرسنگیِ غذایی نیست، گرسنگی‌های ذهنی، عاطفی و روحی و... رو هم شامل است. ☝️ هم همینطور. فقط ترس‌های فیزیکی نیست، و ترس‌های روانی و... رو هم شامل میشه. همه‌ی اینها به سبب عملکرد خودشونه: 👈 بِما کانُوا یَصنَعُونَ. 💯 چون و ، فقط یک صفتِ ناپسندِ اخلاقی نیست، بلکه پُر از انرژی‌های منفی و مخرّبه. رفعِ این بیماری فقط یک راه☝️ داره. راهش اینه که علّتِ بیماری، که همون هست، از بین بره. یعنی فرد نعمت کنه.✅️ ⚡️ شکرگزاریِ عملی، انسان رو از چنین پوشش طاقت فرسایی بیرون میاره. شخص باید رو خوب ببینه، و احترام کنه و شاکر باشه. لذا در آیه بعد قرآن می‌فرماید: 🕋 فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن کُنتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (نحل/۱۱۴) 💢 پس، از نعمت‌های حلال و پاکیزه‌ای که خدا به شما روزی داده است بخورید. و شکر نعمت خدا را به جا آورید، اگر او را می‌پرستید. ، ، ، ------------------------------------------- 📡‌ ودرثـواب‌آن‌سهیم‌باشید😊👇 💓|^ @QURAN_SOUND114
❁قـ📖ـرآن کریـم(تفسیر نور)❁
🔰🔰🔰🔰🔰 #قرآن کریم، اولین و عالی ترین دستاویز برای #پیشگیری و #درمان بیماری‌های روانی را » #یاد_خدا »
👇 ✍ در طرف مقابل، کسی که از یاد خداوند در زندگی خود شده و تمام هم و غم خود را دلخوشی های دنیوی قرار داده است👌 ، چاره ای جز تجربه غم و اندوه و زندگی سخت نخواهد داشت:❌ 😞 «و هرکس از یاد من رویگردان شود زندگی سخت و تنگی خواهد داشت.» (طه ۱۲۴) 😞 این به این خاطر است که غافلان یا برای رسیدن به خوشی های بیشتر می خورند 👌 ✍ و یا از ترس پایان خوشی هایشان نگران و مضطرب می شوند. 👌 ❣چنین افرادی به مانند تشنه کامانی هستند که در بیابان، به دنبال آب می روند تا از عطش خود اندکی بکاهند، ولی جز سرابی از آمال و آرزوهای دست نیافتنی مشاهده نمی کنند. ❌ ❣مگر نه این است که مطالعه تاریخ و عبرت از زندگی پیشینیان، به ما اثبات می‌کند که آرامش و نشاط واقعی و 😊، نه درمال و ثروت به دست آمده؛ ❌ نه در جوانی و زیبایی ❌؛ نه در شهرت و اعتبار اجتماعی؛❌ نه در قدرت و مقام سیاسی؛❌ و نه در هیچ چیز دیگری ❌ 💕به جز ایمان و یاد خدا. 💕 جهان ای برادر نماند به کس*** دل اندر جهان آفرین بند و بس*** ادامه دارد... 🏴اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🏴 ♡°•°━°•°━━^━━°•°━°•°♡ ✔️|^ @QURAN_SOUND114
۱ ☘ 💥قسمت دوازدهم: پورياي ولي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم