#تلنگر #داستانک تصویری👆
ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺩﺭﺧـﺖ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ. وقتی نخلی را می خواهـند قطع کنند میگویند بکُشش! ﺟﻨﻮﺑﯽ ﻫﺎ بیشتر میدانند ﮐﻪ ﭼﻪ میگویم. انگار این درخت ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺍﺳـﺖ ﻭ ﺑﯽ ﺟـﻬـﺖ ﻧﯿـﺴﺖ ﮐـﻪ ﻭﺍﺣﺪ ﺷﻤـﺎﺭﺵ ﺁﻥ همچـون ﺁﺩﻣﯿـﺎﻥ، ﻧﻔﺮ ﺍﺳﺖ.
ﻧﺨﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔـﺮ ﺳـﺮﺵ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯽ میمیرد، ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ...
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
♡°○°━━°○°━━^━━°○°━━°○°♡
💓|^ @QURAN_SOUND114
🌱✨
📘 #داستانک
🔻مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت
تمام کارگرانی که پیش او کار میکردند برای صرف شام دعوت کرد
و جلوی آنها یک نسخه قرآن مجید
و مبلغی پول گذاشت
و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند
از آنها پرسید قرآن را انتخاب میکنید
یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است⁉️
🌀 اول از نگهبان شروع کرد
پس گفت: انتخاب کنید؟
✴️ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را میگیرم چرا که فایده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد🍂
🌀بعداً از کشاورزی که پیش او کار میکرد
سؤال کرد گفت اختیار کن!؟
✴️کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلاً مال را انتخاب میکنم
🌀 بعد از آن سؤال از آشپز بود
که آیا قرآن یا مال را انتخاب میکنید؟
✴️پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر میگزینم
🌀 و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید
این پسر خیلی فقیر بود پس گفت:
من به طور قطعی میدانم که تو حتماً مال را انتخاب میکنی تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری
✴️پس آن پسر جواب صحیح داد:
درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب میکنم
💥چرا که مادرم گفته است:
یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است
#قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا بود وجود داشت
و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث میشود😊
💢پس آن مرد ثروتمند گفت:
هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمیکند 👌
⁉️🤔 پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است؟
🌱💫اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💫🌱
●▬▬๑۩ ◦•●◉✿◉●•◦ ٍ۩๑▬▬●
✨ @QURAN_SOUND114 ✨
📚 #داستانک
✍گنجشکی به #خدا گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم، سر پناه بی کسیام بود، طوفان تو آن را از من گرفت! کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود. تو خواب بودی، باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند، آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنیام برخواستی!
┄┅┅═✧❅💞❅✧═┅┅┄
👉 @QURAN_SOUND114 👈
📔 #داستانک
مردی خانه ای زیبا با حیاطی
پر از درختان میوه داشت.
در همسایگی او مردی حسود منزل
داشت و همیشه سعی می کرد اوقات
او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد.
همسایه خوب یک روز صبح که خواست
از در خانه خارج شود دید یک سطل پر
از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد
حسود همسایه است , پس سطل را تمیز
کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر
کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او را
شنید خوشحال شد و پیش خود فکر
کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را باز کرد مرد میوه های
تازه را به او داد و گفت:
هرکس آن چیزی رابا دیگری
قسمت میکند که از آن بیشتر دارد
┄┅┅═✧❅💞❅✧═┅┅┄
👉 @QURAN_SOUND114 👈
#داستانک
♨️تصمیمی که زحمات یک پدر را🔥نابود کرد...!!
در بنی اسرائیل مردی نیکوکار زندگی می کرد و دارای باغی بود که در آن انواع درختان و محصولات دیگر وجود داشت. صاحب باغ به فقرا توجهی کامل داشت؛ از این رو به هنگام برداشت محصول، مستمندان را دعوت می کرد و از هر نوع محصولی که داشت سهم آنها را می داد و فقرا هم او را دعا می کردند و این سبب برکت بیشتر اموال او می گردید. سال ها بر این منوال گذشت تا این که مرد نیکوکار در گذشت و بوستان او به سه فرزندش به ارث رسید…
پسران راهی غیر از راه پدر را در پیش گرفتند و با خود گفتند: پدر ما مردی کم خرج بود و می توانست به فقرا کمک کند، اما خرج ما بسیاری است و از چنین کمکی معذوریم. وقتی زمان برداشت محصول فرارسید، برای آن که فقرا به سراغ ان ها نیایند، صبح تاریکی را انتخاب کردند تا به دور از چشم آنها غلات را جمع آوری کنند. صبح زود برخاستند و به اتفاق یکدیگر به باغ رفتند و مشاهده کردند آتش، باغ و غلات آن را سوزانده است. ناگاه متوجه شدند که نیت بد آنها در پرداختن حقّ مستمندان سبب عذاب آنها گردیده است. برادر میانسال گفت: ای برادران! چرا در حق بینوایان نیت بدی داشتید؟ چرا تسبیح خدا را نگفتید؟
می گفتند: پروردگار ما از هر عیبی منزه است و ما از ستمکارانیم. و بعضی یکدیگر را ملامت می کردند و می گفتند: وای بر ما! ما طغیان کردیم، اما باشد که خداود توبه ما را بپذیرد و بهتر از آنچه داشتیم به ما عطا فرماید، ما به رحمت او امیدواریم.
از آن جایی که توبه کردند و نیت آنها این بود که اگر برخوردار گردند به فقرا کمک کنند، خداوند بوستانی بهتر از آنچه که داشتند به انها عطا فرمود که انگور آن شهرت یافت.
┄┅┅═✧❅💞❅✧═┅┅┄
👉 @QURAN_SOUND114 👈
#داستانک
🌼داستان مرتاض هندی و امام زمان عج!🌼
💠استاد ما حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان رو زبان خود ایشون شنیدیم👇
آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه. ازش چند نفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده. آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود
✨این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلا فاطمه. ولی این شخص میفهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک
💥آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان(عج) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهرا(س)
به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس. دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یکم جا خورد و کمی عقب رفت چندبار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن
به مرتاض گفتیم این #امام_زمان ماست. گفت هرجای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه
💐اللهم عجل لولیک الفرج💐
┄┅┅═✧❅💞❅✧═┅┅┄
👉 @QURAN_SOUND114 👈
#داستانک
🔴گریه شدید امام صادق (علیهالسلام)!
⬅️گریه وناراحتی شدیدامام صادق علیه السلام برای مومنین درزمان غیبت #امام_زمان (عج)!
📌سدير صيرفى مى گويد:من با سه نفر از صحابه محضر مولای ما حضرت امام صادق صلوات الله علیه رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاك نشسته و مانند شیدای #داغدیده ی جگر سوخته #گريه مى كرد. آثار #حزن و #اندوه از چهره اش نمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:آقای من (خطاب به امام عصر #عجل_الله تعالی فرجه) غيبت تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و #آرامشم را از دلم ربوده .
⬅️ آقاى من غيبت تو #مصيبتم را به مصيبتهاى #دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و ازديده اشك مى بارى ؟
چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟
📌حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود: #واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب #جفر نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علم منايا و #بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ،درباره تولد غائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .و همچنين دقت كردم درگرفتارى #مؤمنان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطر طول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين #خارج_مى_شوند و ريسمان اسلام را از گردن برمى دارند.... اينها باعث #گريه من شده است .
📙كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص352
#غیبت_طولانی #امتحان #بلا #گرفتاری
#به_شک_افتادن_مومنین #گریه_و_ناراحتی_امام_صادق_علیه_السلام
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️
✨﷽✨
🌼سیر از گرسنه خبر ندارد
✍️اشرافزادهای، در راه پیرمردی دید که بار سنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند، لنگ لنگان قدم برمیداشت و نفس نفس صدا میداد. به پیرمرد نزدیک شد و گفت: مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی میبری. هر کسی را بهر کاری ساختهاند. گاری برای بار بردن است. پیرمرد خنده ای کرد و گفت: این گونه هم که فکر میکنی نیست. به آن طرف جاده نگاه کن. چه میبینی؟
اشرافزاده با لبخندی گفت: پیرمردی که بار هیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است. پیرمرد گفت: میدانی آن مرد، اولادش از من افزونتر است ولی فقرش از من بیشتر است؟ اشرافزاده گفت: باور ندارم، از قرائن بر میآید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد گفت: اعلی حضرت! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است. او گاری نداشت و هر شب گریه کودکانش مرا آزار میداد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد. بار سنگین هیزم، با صدای خنده کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک میشود. آنچه به من فرمان میراند خنده کودکان است.
#داستانک #تلنگر
🔰🔰🇯🇴🇮🇳🔰🔰
♥️ @QURAN_SOUND114 ♥️