📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۰ اسفند ۱۳۹۹
میلادی: Sunday - 28 February 2021
قمری: الأحد، 16 رجب 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹خروج حضرت فاطمه بنت اسد از کعبه بعد از ولادت حضرت علی علیه السلام
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️10 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️11 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
▪️17 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️18 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
@quranekarim1398
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_پنجم
هر چه سمیرا و مرجان صدایم کردند برنگشتم، دلم نمی خواست هیچ حرفی در مورد سارینا و دوستانش بشنوم. قدم هایم را تند تر برداشتم، خود را در صندلی پشت ماشین جا کردم و لام تا کام با علی سخنی نگفتم. چشمانش از توی آینه مرا می پایید اما جرات سوال پرسیدن نداشت. جان جانان جانم را سفت و محکم بغل کردم، بودنش آرامم می کرد.
به خانه که رسیدیم نفس راحتی کشیدم. بوی غذای بی بی کل خانه را برداشته بود، سمت آشپزخانه رفتم بی بی کلی تدارک دیده بود، هر کسی جای بی بی بود با آنهمه پادرد و کمر درد، دست به سیاه و سفید نمی زد. پرسیدم: «خبریه بی بی؟» لبخند به لب آورد و چال لپش بین چروک صورتش گم شد: «حاج حیدر و حاج خانوم، خان جان و خان بابا اینا قراره بیان اینجا» بی آنکه چیزی بگویم پله ها را بالا رفتم. به هیچ وجه حوصله جمع را نداشتم. دلم می خواست در خلوت خودم باشم و با یاد فرزام روزم را شب کنم و شبم را روز...
از جلوی در اتاق محمد رد می شدم که دلم دستور توقف به پاهایم را صادر کرد، چند دقیقه ای همانطور خیره به در بسته ماندم، بوی عجیبی به مشامم می رسید. انگار محمد و فرزام هر دو توی این اتاق هستند و مشغول دعا و مناجات. با صدای مادر به خود آمدم: «اومدی عزیزم. بده من این گل پسر رو ببینم» مادر روسری اش را بالای سر بسته بود و مشغول گردگیری اتاق ما بود گفتم: «دستت درد نکنه. خودم جمع می کردم چرا زحمت کشیدی» همانطور که بوسه هایش را روی دست و گونه نوه اش می نشاند جواب داد: «گفتم تا برگردی یکم اینجاها رو مرتب کنم. چرا زود برگشتید؟» ماجرای تلخ رخ داده، لبخند را از روی لب هایم محو کرد «نشد کارمو انجام بدم، موند یه روز دیگه»
_آها. خب یکم استراحت کن. شب مهمون میاد.
+بی بی بهم گفت. چه خبره امشب؟
_هیچی همه قراره دور هم جمع بشیم تا برای این فسقلی اسم بزاریم.
+اسم. بدون فرزام! بدون پدرش...
_فاطمه. فاطمه جونم چند روزه این بچه بدنیا اومده، گناه داره بخدا. دلت نمی خواد براش اسم بذاری. همش بهش میگیم فسقلی، پسر، بچه! اینام شدن اسم آخه!
+بزارید فرزام بیاد آخه. خودشم باشه.
_خودشم هست دیگه. از کجا معلوم همین الان همینجا بالای سر پسرت نباشه؟! کم لجبازی کن فاطمه جان. با اینکارات هم خودتو آزار میدی هم بقیه رو...
ملافه را روی سرم کشیدم تا به بحث خاتمه دهم. بی خوابی دیشب کار دستم داده بود، چشمانم دیگر توان یاری کردن نداشتند، پلک هایم سنگین شدند و به خواب رفتم. آنقدر عمیق به خواب رفته بودم که نه متوجه صدای گریه پسرم شده بودم و نه حضور پدرم که کنار تختش نشسته بود و براش لالایی می خواند. تندی بلند شدم و پاهایم را جمع کردم. _سلام.
+سلام به روی ماهت، چشم عسلی بابا چطوره؟
_خوبم. ببخشید متوجه اومدنتون نشدم.
+دلم نیومد بیدارت کنم. چهره ات خستگی رو داد می زد.
نگاهی به چهره پسرم انداخت و گفت: «اسم این گل پسرو چی می خوای بزاری؟»
"هر موقع بحث اسم پیش می آمد فرزام می گفت: «اگه دختردار شدیم اسمشو بزاریم زهرا، اگرم پسردار شدیم محمد؛ حالا باز هر چی شما بگیدا خانوم خانوما. بالاخره زحماتش با شماست. اما بازم زهرا و محمد!» متکا را سمتش پرتاب می کردم و می گفتم: «عجب! الان هر چی من بگم شد مثلا!» آنوقت صدای قهقه هایش تا آسمان هفتم خدا بالا می رفت و بعدش نکته های نابش را تکرار می کرد. فرزام انگار می دانست که چند وقتی بیشتر در بین ما نیست. توصیه ها و حرف هایش را در وقت مناسب و با آرامش می گفت و من هم گوش جان می سپردم. کتاب های زیادی در زمینه تربیت فرزند خریداری کرده و توی کتابخانه جای خاصی را به آنها اختصاص داده بود."
با صدای ونگ ونگ رشته افکارم پاره شد، آهی کشیدم و نگاهی به چهره طفل چند روزه ام انداختم: «قرار بود اسمشو بزاریم محمد!»
_به به چه اسم قشنگی. پس اسم نوه من میشه محمد. نوه! چه زود پیر شدیما...
+شما که هنوز جوونی پدر خوشتیپم.
_هندونه زیر بغلم نذار دختر. خب مهمونا پایین منتظرن. چیکار کنیم؟
+دلم می خواست فرزام برمی گشت بعد اسمشو می ذاشتیم.
_نمیشه که بچه بی اسم بمونه. مطمئن باش فرزام اینجا پیش شماست. شاید بقیه فکر کنن من خیالاتی شدم اما وقتی که اینجا میام کاملا حضور فرزام رو حس می کنم.
لبخند روی لب هایمان حک شد. پدر راست می گفت اینجا بوی فرزام را می داد، بوی خاک و خاکی شدن...
از جایم بلند شدم تا لباس مناسب به تن کنم و بیشتر از این مهمانها را تنها نگذارم. سمت کمد چوبی رفتم، فرزام باز همانجای همیشگی ایستاده بود، لبخند چهره مردانه گندمگونش را دو چندان جذاب کرده بود، دلم برایش غنج رفت. نگاه سردم پی کارش رفت و برق چشمانم به کار افتاد. خنده فرزام حکایت از رضایتش برای اسم گذاری فرزندمان داشت. دلم قرص شد و با خیال راحت سرو وضع آشفته ام را سامان دادم. ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امنیت_اتفاقی_نیست 🌸
رسول خدا(ص): دو نعمت است كه شكر آنها گزارده نمی شود : #امنيت و سلامتى.
الخصال، ص ۳۴
@quranetratnamaz_nahaja
🌷باسلام خدمت همراهان گرامي:
🔸لینک آزمون مسابقه زمزم حكمت در كانال رسمی مرکز قرآن ، عترت و نماز بارگذاری خواهد شد لذا کلیه متسابقین از هم اکنون جهت کسب اطلاعات بیشتر و شركت در اين مسابقه با زدن بر روي لینک عضو کانال شوند
@quranetratnamaz_nahaja
👈🏻قرآن،عترت و نماز
💐باتشكر🌷
مصباح قرآنیان ۳
@quranetratnamaz_nahaja 🌷باسلام خدمت همراهان گرامي: 🔸لینک آزمون مسابقه زمزم حكمت در كانال رسمی مرک
البته در همین کانال لینک آزمون بارگذاری خواهد شد
پیکر پاک خلبان شهید بیرجند بیک محمدی امروز یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۹ در پایگاه هشتم شکاری اصفهان تشییع شد. این خلبان شجاع در ۶ خردادماه سال ۶۷ در ماموریت پشتیبانی سطحی از نیروهای زمینی و انهدام اهداف از پیش تعیین شده، بر فراز دریاچه ماهی مورد هدف موشک قرار گرفت و از آن تاریخ هیچ اطلاعی از وضعیت خلبان بیک محمدی به دست نیامد و به عنوان جاویدالاثر در لیست شهدای خلبان قرار گرفته بود.
@quranekarim1398
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
@quranekarim1398
┄┅─✵💝✵─┅┄
صفحه ۵۷۷ مصحف شریف
سوره مبارکه مدثّر و قیامه
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@quranekarim1398
┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_5999141419187440065.mp3
1.84M
🔸ترتیل صفحه 577 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده مقام سه گاه - حجاز
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@quranekarim1398
┗━━━♥️═🍃━━━┛
قرآن ترجمه المیزان
سوره 74
سوره مبارکه المدثر
صفحه 577
فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ (48)
پس شفاعت شافعان سودشان ندهد. (48)
فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ (49)
چيست آنان را که از اين تذکّر روى گردان اند؟ (49)
كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ (50)
گويا آنان گورخرانى رميده اند; (50)
فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ (51)
که از شيرى ژيان گريخته اند. (51)
بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتَىٰ صُحُفًا مُنَشَّرَةً (52)
[نه] بلکه هر يک از آنان مى خواهد که نامه هايى سرگشاده [از سوى خدا] به او داده شود. (52)
كَلَّا ۖ بَلْ لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ (53)
چنين نيست، بلکه آنان از آخرت نمى ترسند. (53)
كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ (54)
حقّا که اين تذکّرى [ارزشمند] است. (54)
فَمَنْ شَاءَ ذَكَرَهُ (55)
پس هر که خواست با آن تذکّر يابد. (55)
وَمَا يَذْكُرُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ ۚ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَىٰ وَأَهْلُ الْمَغْفِرَةِ (56)
و تذکّر نمى يابند مگر اين که خداوند بخواهد; او سزاوار پرواداشتن و اهل آمرزيدن است. (56)
سوره 75
سوره مبارکه القيامة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ (1)
قَسم مى خورم به روز قيامت; (1)
وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (2)
و قَسَم مى خورم به نفس ملامتگر، [که شما برانگيخته خواهيد شد]. (2)
أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ (3)
آيا اين انسان مى پندارد که استخوان هاى او را هرگز جمع نخواهيم کرد؟ (3)
بَلَىٰ قَادِرِينَ عَلَىٰ أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ (4)
چرا، [جمع خواهيم کرد] در حالى که بر درست کردن سرانگشتانش تواناييم. (4)
بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ (5)
[او دليلى بر نفى معاد ندارد] بلکه اين انسان مى خواهد در آينده پيش روى خود به گناه بپردازد. (5)
يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ (6)
[ازاين رو با انکار] مى پرسد: روز قيامت کى خواهد بود؟ (6)
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ (7)
پس وقتى که چشم ها خيره شود; (7)
وَخَسَفَ الْقَمَرُ (8)
و ماه بى نور گردد. (8)
وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (9)
و [با در هم ريختن منظومه شمسى] خورشيد و ماه جمع شوند. (9)
يَقُولُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10)
آن روز انسان مى گويد: گريزگاه کجا است؟ (10)
كَلَّا لَا وَزَرَ (11)
هرگز، پناهگاهى نيست. (11)
إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12)
آن روز قرارگاه فقط نزد پروردگار تو است. (12)
يُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَأَخَّرَ (13)
آن روز انسان را از آنچه پيش فرستاده و آنچه به جا گذاشته است با خبر مى کنند. (13)
بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ (14)
[خبر لازم نيست] بلکه انسان بر نفس خود کاملاً بينا است; (14)
وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ (15)
اگرچه عذرتراشى هاى خود را [درباره گناهانش] القا کند. (15)
لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16)
[اى پيامبر!] زبان خود را به قرائت قرآن حرکت نده که در [حفظ] آن عجله کنى; (16)
إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ (17)
زيرا قرائت آن و فراهم کردنش [در ذهن تو ]تنها برعهده ما است. (17)
فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18)
پس وقتى که ما آن را خوانديم قرائت آن را دنبال کن. (18)
ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ (19)
آن گاه همانا بيان و تنظيم [الفاظ] آن فقط برعهده ما است. (19)
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@quranekarim1398
┗━━━♥️═🍃━━━┛
نکته تفسیری صفحه ۵۷۷:
بهترین داور:
یکی از ویژگی های قیامت این است که در آن دادگاه بزرگ، در کنار قضاوت عادل ترین قاضی جهان، یعنی خداوند، تک تک انسانها نیز برای قضاوتِ رفتار خود فرا خوانده می شوند؛ زیرا هم دلایل و شواهد برای کیفر یا پاداش افراد، کاملاً روشن است، هم هر کس به تنهایی می تواند در مورد درستکار یا خلافکار بودنِ خود قضاوت کند. آری، این ویژگی انسان است که بدی را بد می داند و خوبی را خوب می شمرد؛ هرچند ممکن است برای حفظ منافع خود، حقیقت را کتمان کند و برای رفتار نادرستش عذر بتراشد. آیات مورد بحث به همین نکته اشاره کرده، می فرماید که هرچند در قیامت، انسانها توسّط خدا و فرشتگان از تمام کارهایشان باخبر می شوند، بدون این کار هم هر کسی از وضعیّت خود آگاه است؛ هرچند در ظاهر عذرهایی بتراشد.
آیه ی 14 سوره ی اسراء نیز به همین نکته اشاره کرده، می فرماید: پس از آنکه در روز قیامت، نامه ی عمل هر کس به او داده می شود، به او گفته می شود: «نامه ی عملت را بخوان؛ امروز خودت برای محاسبه ی خودت کافی هستی.» البته هرچند اصل این حسابرسی در قیامت اتفاق می افتد، در دنیا نیز انسان ها از درست یا نادرست بودن رفتار و عملکرد خود آگاه اند و هر کس در دادگاه وجدان خود می تواند در مورد خویشتنِ خویش قضاوت کند. آری، این دادگاهِ پنهان، همان «نفس لوّامه» و وجدان سرزنشگر هر کس است که خداوند در آیه ی 2 همین سوره به آن سوگند یاد کرده است. شاید همه ی ما خویشتن را سرزنش کرده باشیم. در این حال و پس از انجام یک کارِ اشتباه یا ستم به دیگران، آشوبی در وجود ما به پا میشود و نیرویی ما را از درون ملامت میکند. این همان دادگاهِ وجدان است که در دنیا نیز اشتباهات ما را به یاد ما میآورد. البته ممکن است این نیروی درونی، به سبب خودخواهی ها و پیروی از هوسهای زودگذر، بسیار ضعیف و ناتوان شود و صدای آن دیگر به گوشِ جان نرسد. از این رو پیشوایان دین به ما سفارش کرده اند که پیش از فرا رسیدن دادگاه عظیم قیامت، پیوسته خود را به دادگاهِ خصوصیِ وجدان احضار کنیم و خویشتن را محاسبه کنیم تا از دادگاه بزرگ و علنی قیامت نیز سربلند و روسپید خارج شویم. آری، این توصیه ی مشهور پیامبر صلوات الله علیه است که فرمود: «پیش از آنکه به حساب شما برسند، به حساب خود برسید، و قبل از آنکه کارهایتان را بسنجند، خودتان کارهایتان را بسنجید و برای حضور در بزرگترین دادگاه آماده شوید.»[1]
[1] - وسائل الشیعه، ج16، ص99. ظاهراً ترکیب وصفی«العرض الاکبر»، اضافه مقلوب است و در اصل، «اکبر العرض» می باشد. با توجّه به صعوبت ترجمه این ترکیب برای مخاطب نوجوان، به «بزرگترین دادگاه» ترجمه شده است.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@quranekarim1398
┗━━━♥️═🍃━━━┛
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۱ اسفند ۱۳۹۹
میلادی: Monday - 01 March 2021
قمری: الإثنين، 17 رجب 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مرگ مامون لعنة الله علیه، 218ه-ق
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام
▪️9 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
▪️10 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
▪️16 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️17 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
@quranekarim1398
ترمزها را نکشید/عقلانیت راهبردی در سیاست خارجی تراز انقلاب اسلامی
سیاستگذاری کلان هر نظام سیاسی معمولاً با دو شاخص «امکانپذیر بودن» feasibility و «عقلانی بودن» rationality تدوین و اجرا میگردند.
✨✨✨✨✨✨✨
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ | سه گروهی که آفت دین هستند
استاد شهید مرتضی مطهری
مركز قرآن،عترت ونماز اداره عقيدتي سياسي نهاجا
ایتا
🆔https://eitaa.com/quranekarim1398
تلگرام
🆔 https://t.me/mesbahequranian3
آدرس اينستاگرام
🆔https://instagram.com/seyed_mohsen_mostafavi_zadeh
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_شصت_و_ششم
مراسم اسم گذاری به پایان رسید و اسم محمد بر سر زبان ها افتاد. محمدم غرق خواب ناز است و من در پی مشق شب عشقم... امشب نگاه آخر فرزام مدام جلوی چشمانم می آمد. همیشه اولین و آخرین ها در ذهن و قلب ماندگاری مادام العمر دارند. اولین و آخرین دیدار ما هم استثنا از این ماندگاری نیست. آخرین باری که می رفت مثل یک تکه ماه می درخشید. آخرین بار فقط من بودم و خودش، شب قبل همه در خانه بی بی جمع شده بودیم و فرزام همانجا از همه خداحافظی کرده بود، بگو بخندش طبق معمول به راه بود.
کاسه سفالی را پر آب کردم و چند برگ گل رز در آن انداختم و توی سینی کنار قرآن قرار دادم. دلم بی قرار تر از همیشه بود، تپش قلبم بیش از حد شده بود و کاری از دستم برنمی آمد. بعد کلی حرف زدن باید اجازه رفتنش را صادر می کردم تا دیرش نشود. این بار آخری دلم بهانه گیر شده بود، مدام پاپیچم می شد که نگذارم فرزام پایش را از خانه بیرون بگذارد. می گفت نگهش دارم حتی شده کنج خانه حبسش کنم تا هنگام دنیا آمدن فرزندمان کنارم باشد اما مگر ممکن بود فرزام را با بهانه و بی بهانه نگه داشت! فرزام مرد عمل بود، کاری را شروع می کرد تا آخر سر قول و قرارش می ماند، اهل دبه کردن نبود که حالا بگوید من تا فرزندم دنیا بیاید اسلحه بدست نمی گیرم! خاله بازی که نبود باید مردانه پای عهدش می ایستاد.
ماه های آخر خم شدن برایم ممکن نبود نشستم روی زمین، دستانش را از بند پوتین رها کردم و خودم مشغول گره زدن بندها شدم، محکمتر از همیشه گره زدم. هواشناسی چشمانم خبر از سیل داده و اشک هایم آماده بارش بودند، التماسشان کردم تا وقتی فرزام پایش را از خانه بیرون نگذاشته نبارند تا دل فرزام را آشوب نکنند. فرزام دستانم را گرفت و بوسه هایش را روی دستانم نشاند. دوستت دارم هایش را اینبار غلیظ تر ادا کرد. صدای تپش قلبم آنقدر بالا بود که فرزام هم می شنید، دست چپش را روی قلبم گذاشت و گفت: «آخ که من چقدر عاشق صاحب این قلبم. همیشه بتپ لطفا!» خندید، به روی ماهش لبخند زدم.
_خب خانومم اجازه هست؟
دهانم قفل شده بود و زبان از کار افتاده بود. چند دقیقه ای در سکوت سپری شد و چشمانمان به عشق بازیشان ادامه دادند. نگاهم را از چشمان فرزام گرفتم و به ساعت دوختم، طفلی دیرش شده بود و منتظر کلام من بود. کوله اش را روی دوشش انداخت، دستانم را در دست گرفت؛ لرزش دستانم در میان انگشتانش آرام گرفتند. دلم گرم شد و زبان به سخن افتاد.
_فرزام.
+جان فرزام.
_دوستت دارم مرد من.
+من بیشتر نیمه جانم!
_زود برگرد، ما منتظرتیم.
+چشم. خیلی چشم انتظارتون نمی ذارم.
_فرزام.
+جان فرزام.
_بدقلقی هامو نگاه نکن. بخدا من راضیم. به بی بی زینب سلام منو برسون. جون تو عزیز تر از جون عزیز حضرت زهرا که نیست. برو بسلامت.
گل از گلش شکفت و گفت: «فاطمه جونم سفارشتو به بی بی می کنم. دمت خیلی گرمه. یاعلی!»
_یازهرا!
رفت، دلم من هم دنبالش راه افتاد و بغض وامانده در گلویم ترکید.
.
.
صدای قرآن خواندن بی بی به گوش می رسید، محمدم خواب بود لای در را باز گذاشتم و پیش بی بی رفتم. سرم را روی شانه اش گذاشتم و گوش جان به صوت دلنشین قرآن سپردم. صدای تلفن در این وقت صبح دلشوره به جانمان انداخت. هر دو نگاهی بهم انداختیم، من میخکوب زمین شده بودم، پاهایم توان راه رفتن نداشتند، بی بی سمت تلفن رفت، صدایش آنقدر آهسته بود که چیزی دستگیرم نشد. آرام سمتش حرکت کردم، از کنار دیوار نیم رخش را می دیدم، یک دفعه گوشی از دستش افتاد؛ اشک روی گونه چروکیده اش چکید، نگاهش را به من دوخت و گفت: «چشمت روشن، فرزامت داره میاد!» همانجا کنار دیوار نشستم و آرام گریه کردم. زیر لب گفتم: «شکرخدا فدایی زینب داره میاد، داره میاد..!» پله ها را دوتا یکی بالا دودیم، کنار محمدم نشستم و گفتم: «می بینی تروخدا محمدم! بابات منتظر بود اسمتو بزاریم بعد بیاد لابد ترسید زودتر بیاد حرف حرف من بشه و اسمتو یه چی دیگه بزارم. عجب ناقلاست این بابات. پاشو دیگه پاشو محمدم چقدر می خوابی. باید حمونت کنم، لباس خوشگلایی که با بابات برات خریدیم تنت کنم، باید جفتمون مرتب باشیم. آخه بابات داره میاد.»
┄━•━┄ ┄━•●❥
طبق قرار دلانه من و محمدم به وقت دلتنگی سر مزار پدر شهیدش حاضر می شویم، دلتنگی مان با آمدن اینجا برطرف می شود. محمدم روی قبر پدرش دست و پا می زند، حسی به من می گوید فرزام گاهی برایش شکلک در می آورد و هر از گاهی محمدم را قلقلک می دهد که غش غش می خندد. باران چشم هایم جلوی دیدم را گرفتند، چشمانم تار می بیند اما هنوز هم فرزام را می بینم. صورتش مثل ماه می درخشد و لپ هایشان گل انداخته، چفیه روی دوشش هست و کمی خاک روی موهای مشکی اش نشسته. من اینجا بیصدا می بارم و او مقتدرانه ایستاده و لبخند به لب دارد. پایان! ❥●•━┄
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
@quranekarim1398