فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید که این دل ما به کارشون نمیاد ...
ولی باید ببینیم امام حسین(ع) چی میخواد
🎥مداحی جدید کربلایی #حسین_طاهری در بین الحرمین
@quranekarim1398
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و نهم:
با رفتن دکتر ، انگار تمام نیروی من هم رفت، روی تخت دراز کشیدم و ملحفه را تا روی سرم بالا کشیدم.
زینب رفته بود دکتر را بدرقه کند.
صدای قدم های زینب که دم به دم به من نزدیکتر میشد ،نشان از ورودش به اتاق داشت.
زینب کنار تخت ایستاد و ملحفه را از روی سرم پایین کشید و گفت: مشکوک میزنی سحر؟!
با بی حوصلگی اوفی کردم و گفتم: زینب جان ، حال ندارم،بزار بخوابم.
زینب خنده ریزی کرد و گفت: تا الان که حالت خوب بود و برا آقای دکتر خوب شیرین زبونی می کردی، تازه همزبانش هم نبودی اما خوب حرف میزدی، الان چی شد که یکدفعه حال ندار شدی؟
روی تخت نیم خیز شدم و گفتم: راستی زینب این آقای دکتر کی هست؟ اسمش چی هست؟ از کجا با گروه شما آشنا شده؟ نکنه پلیس هست؟ بعدم قراره شب با کی بیاد پیش من؟!
زینب خنده بلندی کرد و گفت: اوه اوه چقد سوال، یه نفسی تازه کن بعد بگو...
مشتاقانه نگاهش می کردم تا جواب سوالاتم را بده..
زینب هم که انگار می دانست بی تاب شنیدن هستم، شیطنتش گل کرده بود چیزی نمی گفت.
از جام بلند شدم و گفتم: اصلا حال من خوب، حالا بگو دیگه...بگو
زینب بشکنی زد و گفت: خوب حالت خوب هست پس امشب با من میای جلسه چون قرار شد آخرین جلسه مان باشه..
اوفی کردم و گفتم: خودت که دیدی دکتر گفت...
زینب نگاهی کرد و گفت: حالا میگیم مهمونش را زودتر بیاره، بعد اینکه اونا رفتن ما هم میریم جلسه خوبه؟!
انگار چاره ای نداشتم، سرم را تکون دادم و گفتم باشه حالا بگو اسم این دکتر چی چی هست و کیه و..
زینب شال روی سرش را در آورد و خودش را روی تخت انداخت و دستهاش را دو طرفش باز کرد و همانطور که خیره به سقف بود آه کوتاهی کشید و گفت: من فقط میدونم اسمش محمد هست، بهش میگن دکتر محمد...بقیه اطلاعات هم بزار وقتی خودش اومد ازش بپرس...
روی تخت نشستم دستهام را توی هم قفل کردم...نمی دونستم چرا اینقدر فکرم درگیر دکتر شده بود، باید کاری می کردم که این چندساعت هم زودتر بگذره و..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نود:
حالم داشت کم کم خوب میشد، دیگه خبری از اون دردهای لحظه به لحظه خبری نبود و زینب هم یکسره می گفت: رنگ و رخت باز شده سحر..
دم دم غروب ، یه هیجان مبهم افتاد به جانم، یه استرس شیرین... رو به زینب کردم و گفتم: زینب جان، من که همرام لباس ندارم، اگه لباسی چیزی اضافه داری به من قرض بده من برم یه دوش بگیرم.
زینب خندهٔ ریزی کرد و گفت: یه فروشگاه نزدیک خونه هست، تا تو میری دوش بگیری من یه چند دست لباس میگیرم برات، فقط بگوچه جوری باشه و رنگ وطرحش و... چی باشه؟
به طرفش رفتم و محکم بغلش کردم و گفتم: چقدر تو خوبی...ممنون، هر رنگی که خودت پسند کردی باشه فقط مدلش از این آزاد و بازها نباشه...
زینب سری تکان داد وگفت: تو هنوز این مملکت روباه پیر را نشناختی، اینجا لباس هایی که عرضه میشه، کاملا پوشیده هستند چون فهمیدن برهنگی مساوی با ابتذال وفروپاشی هست، زنهای اینجا را مجبور میکنن در مجامع عمومی پوشیده ترین لباس هاشون را بپوشن تا چشم مردهاشون هرز نره و لباس های عریانشون را به کشورهای جهان سوم و بعضا مسلمان صادر می کنند و میگن که مارک و...هست تا یه دختر ناپخته، یه زن تنوع طلب بگیره و استفاده کنه و فساد در جامعه ریشه بدواند..
آهی کشیدم و باورم نمیشد که ما چقدر ساده ایم و دشمنانمان چقدر مکار پرفریب هستند و کاش همه آگاه شوند.
زینب آماده شد و بیرون رفت و منم داخل حمام شدم.
نمی دانم چقدر گذشته بود ، اما گرمی آب من را سرحال آورده بود که صدای زینب از پشت در بلند شد: بیا بیرون دیگه...ما رفتیم خرید کردیم و برگشتیم و تو هنوز اندر حمامی؟!
از لحنش خندم گرفت و گفتم الان میام نگران نشو...
از حمام بیرون آمدم و یک دست از لباس های قشنگ و آبی رنگی که زینب برام گرفته را پوشیدم و داشتم آب موهام را می گرفتم که زینب وارد اتاق شد.
روی تختش نشست و دستش را زیر چانه اش زد و خیره به حرکاتم شد..
موهایم داخل حوله کوچکی پیچیدم و انداختم پشت سرم و رو به زینب با لحن شوخی گفتم: چیه؟! خوشگل ندیدی؟!
زینب خنده بلندی کرد و گفت: نه واقعا خوشگلی، ماشاالله...خدا برا پدر و مادرت نگهت داره..
اسم پدر و مادرم که امد ناگهان هم دلتنگشون شدم و هم نگران..
زینب که انگار حرکات منو می خوند گفت: چی شد؟ ناراحتت کردم؟
آه کوتاهی کشیدم وگفتم: نه دلم برا بابا مامانم تنگ شده...
زینب از جا برخواست اومد جلوم و دستهام را تو دستاش گرفت وگفت: می خواستم بعد از جلسه امشب بهت بگم، اما دلم نمیاد اینجور ببینمت...قراره فردا برگردی ایران...
باورم نمیشد...آخ این چی میگفت...ایران... اشک توی چشمام حلقه زد که گوشی زینب زنگ خورد..
می خواستم دراز بکشم که با حرف زینب گوشهام را تیز کردم، سلام آقای دکتر...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نود و یکم:
روی تخت نیم خیز شدم، و تمام هوش و حواسم را دادم به حرف های زینب..
عه..متاسفم، ان شاالله بهتر باشن..چشم بهشون میگم..خدا نگهدار.
زینب تلفن را قطع کرد و بشکنی زد و گفت: پس اینطور که معلومه امشب با فراغ بال باید بیای آخرین جلسه ای که ایادی شیطان برای ما میگذارن، شاید برات خوشایند نباشه، اما چشمات را به واقعیت باز میکنه
با حالت سوالی نگاهش کردم و گفتم: منظورت چیه؟ مگه قرار نیست دکتر با مهمونش بیاد؟ الان کی بود زنگ زد؟!
زینب آهانی کرد و گفت: وای یادم رفت بگم، آقای دکتر بود ،گفت مشکلی براش پیش اومده نمی تونه بیاد، حالا قسمت باشه یه وقت میاد میبینیش...
اه کوتاهی کشیدم و با خود گفتم: قسمت که با ما سر لجبازی داره، فردا هم که داریم میریم ایران ، کی می خواد بیاد؟! هعی روزگار و ...اما تا نام ایران در ذهنم تداعی شد، حس شیرینی توی وجودم نشست، حسی که تمام دلنگرانی های برخورد پدر و مادر و اقوام را بعد از فرارم بر باد می داد، دلم می خواست زودتر به وطنم برسم
با صدای زینب به خودم اومدم: کجایی دختر؟! پاشو باید یه گریم توپ روی صورتت انجام بدم، درسته کسی تو رو نمیشناسه اونجا اما اگر برفرض محال یکی از اون خدمتگزاران شیطان اومد و دیدت نشناستت...
شانه ای بالا انداختم و گفتم: حالا لازمه من بیام؟! آخه میترسم...تازه دارم با شوق رسیدن به ایران ،یه ذره از کابوس هایی را که دیدم فراموش می کنم، حالا من بیام اونجا و بعد لو بره و بعد دوباره اسیر شم...به خدا توانش را ندارم
زینب خنده بلندی کرد و گفت: اینقدر آسمون ریسمون بهم نباف، اگه میدونستم کوچکترین خطری برات داره که نمی بردمت، اینجایی داریم میریم فقط پول میدن...فقط دلار خرج می کنن...تو هم یه ایرانی مهاجر معرفی می کنم که قصد سفر به ایران را داری...
بعد اصلا کسی نمیرسه تو کی هستی...اینقدر خر تو خره که نگو.....حالا خودت میای میبینی...
می خوام چشمات باز بشه میفهمی؟!
سری تکون دادم و گفتم باشه...
زینب از جاش بلند شد و به طرف کمد دیواری رفت، کمد دیواری که تا به حال اصلا بهش توجه نکرده بودم، آخه اینقدر حالم بد بود که به هیچ چیز توجه نمی کردم و تنها چیزی که یادمه دوتا چشم جذاب بود که انگار باید اونا را هم فراموش کنم.
زینب در کمد را باز کرد...وای این دیگه چی بود..
چندین قفسه و روی هر قفسه یه چیز خاص که بیشتربه درد تغییر چهره می خورد وجود داشت.
زینب کلاه گیس طلایی رنگی که موهاش با موهای واقعی انسان مو نمیزد برداشت و به طرفم آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدرقه کاروان زیارتی, معرفتی پیاده روی اربعین حسینی دانشجویان دانشگاه علوم و فنون هوایی شهید ستاری مردادماه ۱۴۰۳
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
@quranekarim1398
┄┅─✵💝✵─┅┄
🌸تجدید بیعت روزانه با امام زمان (عج)🌸
🌱دعای عهد 🤲🌤
🌺 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ 🌺
🔹 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🔹 وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🔹 وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🔹 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🔹 وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🔹 وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🔹 اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🔹 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🔹 وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🔹 یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🔹 أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى
🔹 أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🔹 وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🔹 یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🔹 وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🔹 یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🔹 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🔹 یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🔹 اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🔹 الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🔹 صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🔹 عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🔹 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🔹 سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🔹 وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🔹 مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🔹 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🔹 وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🔹 وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🔹 أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🔹 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🔹 وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🔹 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🔹 لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🔹 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🔹 وَالذّابّینَ عَنْهُ
🔹 وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🔹 وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🔹 وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🔹 وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🔹 وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🔹 اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🔹 الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🔹 فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🔹 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🔹 شاهِراً سَیْفى
🔹 مُجَرِّداً قَناتى
🔹 مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🔹 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🔹 اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🔹 وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🔹 وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🔹 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🔹 وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🔹 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🔹 وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🔹 وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🔹 وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🔹 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🔹 وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🔹 فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🔹 ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🔹 بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🔹 فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🔹 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🔹 َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🔹 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🔹 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🔹 وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🔹 وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🔹 وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🔹 وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🔹 مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🔹 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً
🔹 صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🔹 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🔹 وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🔹 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🔹 عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🔹 وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🔹 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🔹 وَ نَراهُ قَریباً
🔹 بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔺 آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🔹 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
#دعای_عهد🌱
#امـام_زمـان♥
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
@quranekarim1398
#قرآن_کریم
صفحه 3⃣6⃣5⃣
#ترجمه سوره مبارک #ملک
🔹13 - و [اگر] گفتارتان را پنهان دارید یا آشکار نمایید، بیگمان او به راز دلها آگاه است
🔸14 - آیا کسی که آفریده است نمیداند! حال آن که او باریکبین آگاه است
🔹15 - او کسی است که زمین را برای شما رام کرد، پس در اطراف و اکناف آن قدم بردارید و از روزی او بخورید و [بدانید که] برانگیخته شدن [شما] به سوی اوست
🔸16 - آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید که شما را به زمین فرو برد، پس به ناگاه زمین بلرزد!
🔹17 - یا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید که بر سر شما تندبادی سنگبار فرو فرستد! پس زودا که بدانید بیم دادن من چگونه است
🔸18 - و البته کسانی هم که پیش از آنها بودند به تکذیب پرداختند، پس [بنگر] عذاب من چگونه بود!
🔹19 - آیا به پرندگان بالای سرشان ننگریستهاند که بالهایشان را باز و بسته میکنند! آنها را جز [خدای] رحمان نگاه نمیدارد مسلما او به هر چیزی بیناست
🔸20 - آیا کیست آن کسی که او سپاه [و پشتوانه] شماست و شما را در برابر [خدای] رحمان یاری میکند! کافران جز دچار فریب نیستند
🔹21 - آیا کیست آن که اگر [خدا] روزی خود را از شما باز دارد روزیتان میدهد! [ولی آنها پند نمیگیرند،] بلکه در سرکشی و فرار از حق اصرار میورزند
🔸22 - پس آیا آن که نگونسار بر صورت خویش میرود هدایت یافتهتر است یا آن کسی که راست قامت بر راه راست میرود!
🔹23 - بگو: اوست آن کس که شما را آفرید و برای شما شنوایی و دیدگان و دلها پدید آورد [ولی] کم سپاس میگزارید
🔸24 - بگو: اوست که شما را در زمین پراکنده ساخته و به سوی او محشور میشوید
🔹25 - و میگویند: این وعده کی خواهد بود اگر راست میگویید!
🔸26 - بگو: علم آن فقط نزد خداست و من صرفا هشداردهندهای آشکارم.
📚ترجمه #بهرام_پور
@quranekarim1398
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 16 August 2024
قمری: الجمعة، 11 صفر 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹لیلة الهریر در جنگ صفین، 38ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا اربعین حسینی
▪️17 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️24 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام
▪️27 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
✅ با ما همراه شوید...
@quranekarim1398
۲۶ مرداد ماه سالروز بازگشت آزادگان دفاع مقدس و جنگ تحمیلی به کشور
#ایثار_و_فداکاری
#سالروز_ورود_آزادگان_به_ميهن_اسلامي
@quranekarim1398
🔺️تقدیر از برگزیدگان هفتمین جشنواره قرآنی تنویر در فرماندهی آموزش تخصصهای هوایی شهید خضرایی
🔹️با حضور فرمانده و رئیس عقیدتی سیاسی آموزش تخصصهای هوایی شهید خضرایی، از برگزیدگان هفتمین جشنواره قرآنی تنویر تجلیل شد.
🔹حجت اسلام والمسلمین رازانی در این مراسم گفت:
🔸️در این دوره از جشنواره که بر اساس کتاب تمثیلات تألیف استاد قرائتی و بر پایه سبک زندگی اسلامی برگزار شد، خوشبختانه با تدابیر خوب شعبه قرآن، عترت و نماز و حمایتهای فرمانده این یگان شاهد استقبال خوب کارکنان و خانوادههای یگان از این مسابقات بودیم و بحمدالله توانستیم در سطح یگانهای نیروی هوایی مقام سوم را کسب کنیم.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
هدایت شده از کمان ۹۹
43.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امیر سرتیپ خلبان حمید واحدی فرمانده نیروی هوایی ارتش:
🔸آزادگان ما دوران اسارت خود را با افتخار سپری کردند و پای ایران و نظام ایستادند.
🔸️خانوادههای آزادگان ما نیز در دوران اسارت با اقتدار ایستادند.
🔸️در نیروی هوایی ارتش 193 آزاده داشتیم که 93 نفر کارکنان پایور و 100 نفر از کارکنان وظیفه بودند.
🔸️از این 93 نفر 53 خلبان آزاده داریم که در اسارت بودند.
🔸️یکی از افتخارات نیروی هوایی این است که تمامی این 53 خلبان آزاده به کشور با اقتدار بازگشتند و صدام و منافقین نتوانستند روی آنها کوچکترین اثری بگذارند.
🔸️یکی از سازمانهایی که تحریمها باعث خیر و برکت برای آن شد، نیروی الهی هوایی است و خداراشکر که مارا آبدیده کرد و در همه زمینهها به خودکفایی رسیدیم.
🔹️این فیلم مربوط به پخش زنده شبکه خبر سیما از صحبتها و ادای احترام فرمانده نیروی هوایی ارتش به شهدای جانباز و آزاده نهاجا در بهشت زهرای تهران به مناسبت 26 مردادماه، سالروز آغاز بازگشت اسرا به میهن اسلامی است.
🔹️کانال خبری نهاجا
@kaman99_original
⚜سبک زندگی قرآنی :
🍂در مصیبتها صبر کنید🍂
🔸وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْص مِنَ الأَمْوالِ وَ الأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات وَ بَشِّرِ الصّابِرین
الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُون.
(بقره/۱۵۵ و ۱۵۶)
⚡️به طور مسلّم ما همه شما را با امورى همچون ترس، گرسنگى، زیان مالى و جانى و کمبود محصولات آزمایش مى کنیم.
⚡️امتحان، سنت الهی و لازمه ی زندگی است، چون عامل مقاومت و رشد انسان است.
⚡️و بشارت ده صابران و پایداران را به پاداشهای ویژه.
⚡️آنها کسانى هستند که هر گاه مصیبتى به آنها رسد، مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم.
⚡️توجه به این واقعیت که همه از او هستیم این درس را به ما مى دهد که از زوال نعمت ها ناراحت نشویم; چرا که همه این مواهب، بلکه وجود خود ما نیز تعلق به او داریم، یک روز مى بخشد و روز دیگر مصلحت مى بیند و از ما باز مى گیرد و هر دو صلاح ما است.
#سبک_زندگی_قرآنی
@quranekarim1398
🖼 #حکمت ۱۹نهج البلاغه
▫️ره آورد شوم هوا پرستى (اخلاقى)
🌸امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند:
وَ قَالَ [علیه السلام] : مَنْ جَرَى فِى عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ .
آن کس که در پى آرزوى خویش تازد ، مرگ او را از پاى در آورد.
#نهج_البلاغه
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوتی زیبا حزین و دلنشین با صدای استاد عبدالباسط محمدعبدالصمد از آیه ۱۰۳ سوره آل عمران.
@quranekarim1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز خواندن در این هفت مکان مکروه است
#احکام_نماز
@quranekarim1398
﷽؛
👌 فقط #نماز می خواندم ...
📝 داستانی زیبا از #تأثیر مشاهده نماز خوبان در تغییر #رفتار انسان ☀️
👈 سید علی اکبر #ابوترابی ۲۶ آذر ۱۳۵۹ در عملیات شناسایی در تپه های الله اکبر به #اسارت درآمد. او ۲۰۰متر در قلب نیروهای دشمن نفوذ کرده بود.
ابوترابی هنگام اسارت خود را به مرگ زده بود تا تیر خلاص کارش را تمام کند. اما نیمه جان به درون نفر بر انداخته شد و با سر به کف آن خورد.
🔺او در #زندان وزارت دفاع حزب بعث بارها و بارها تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت.
📜#خاطره ای از تاثیرگذاری نماز ایشان را از زبان خودشان بخوانید :👇
♨️ تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که اسیر ایرانی هم آنجا نبود، بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.
جایتان خالی از صبح که بلند می شدم #نماز_قضا می خواندم تا ظهر. ۳ دقیقه بین نمازهایم فاصله نمی گذاشتم. بکوب نماز، تا ظهر و ظهر نیم ساعتی چرت می زدم و بعد از آن می خواندم تا غروب آفتاب. بعد از نماز مغرب تا ده شب [هم] بکوب نماز می خواندم.
❌ آنجا کسانی بودند که با ایرانی سر و کار نداشتند. #غذا را برایم با لگد می آوردند. خیلی برخورد بدی داشتند. بعد از ۳روز-که سلول هم انفرادی بود و یک روزنه ای داشت- #نگهبان دید صبح رد می شود من دارم نماز می خوانم، یک ساعت دیگر، دو ساعت دیگر هم همین طور.
🌹از روز سوم غذا را دو دستی گذاشت جلوی من. شب چهارم و پنجم در را باز کرد و آمد خیلی مودب گفت: انت عابد؛ زاهد؟ تو #عابدی؟ تو زاهدی؟ چه هستی؟
👈گفت: ما شنیده ایم👂 ایرانی ها #مجوسند و آتش پرستند. تو را از کجا به نام ایرانی آوردند. گفتم: به هرحال اگر #ایرانی ها مجوسند، من هم مجوسم و اگر نماز می خوانند من هم نماز می خوانم.
💢 از روز دوم که دید نمازم قطع نمی شود، #خجالت کشید که با من آن گونه برخورد کند. از آن شبی که به من گفت: انت زاهد، انت عابد، دیگر می آمد در سلول را دو، سه ساعت باز می گذاشت که هر وقت می خواهم بروم دستشویی و وضو بگیرم. نماز رفتار اینها را عوض کرد.
✅بعد از ۱۶روز صحنه عوض شد. مرا دوباره بردند وزارت دفاع [ و از کشتن من #صرف_نظر کردند]
📚 کتاب تسبیح ابوترابی ؛ حسن شکیب زاده ؛ ص 78 ؛ خاطره سید علی اکبر ابوترابی
(الگوی مرحوم حجت الاسلام ابوترابی امام کاظم علیه السلام بودند، ایشان با عبادت خود در زندان زن بی عفت و بدکاره ای را که از طرف هارون الرشید مأموریت کثیفی داشت را متحول و اهل عبادت کردند)
@quranekarim1398