#قصه
یک خانم معلم مهربون قراره 313 نفر از بچه های مدرسه رو با این قطار ببره به یک جای زیبا فکر می کنید توی هر واگن چند نفر می تونند سوار بشن؟
یک دفعه خانم معلم چند تا برگه برای بچه ها آورد که حسابی خط خطی شده بود. و به بچه ها گفت روی اینها نقاشی بکشید. بچه ها گفتند ولی این برگه ها که خط خطی اند نمیشه روشون چیزی کشید. باید خط خطی ها رو پاک کنیم یکی از بچه ها گفت ولی ما که پاک کن نداریم. خانم معلم گفت توی این قطار پاک کن های شما هست شما می تونید از اونها استفاده کنید بچه ها گفتند کجاست؟ خانم معلم گفت باید پیداش کنید.
بعضی از بچه ها بلند شدند و دنبال پاک کن هاشون گشتند ولی بعضی از بچه ها منتظر نشستند تا پاک کن ها خودشون پیدا بشند.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
بچه ها شما اگر پاک کن تون گم بشه یک جا می نشینید تا پیدا بشه یا تلاش می کنید و دنبالش می گردید..
خوب حالا شما هم روی این برگه خط خطی یک نقاشی بکشید.
@qurankoodak1
#قصه
وقتی خودشان را معرّفی کردند، اعضای دفتر امام خمینی که منتظرشان بودند، حسابی تحویل شان گرفتند و ازشان پذیرایی کردند.
بابک از خوشحالی آرام نداشت. مادرش هم مثل او شاد بود. آنها تمام حواسشان به این بود که مسئول دفتر بیت،بگوید بفرمایید برای ملاقات! مادر به بابک گفته بود: «امام مثل پدرت مهربان و دوست داشتنی است!»
بابک میخواست با امام درد و دل کند. با او حرف بزند و خاطراتی را که دربارهی پدرش شنیده است، برای او تعریف کند. دو نفر روحانی با هم توی اتاق آمدند و یکیشان گفت: «بفرمایید برای ملاقات!»
چهرهی مادر شکفت. بابک از جا جست. هر دو رفتند به طرف حیاط. از حیاط که گذشتند، توی ایوان رفتند. وقتی در اتاق را باز کردند و خدمت امام رسیدند. بابک میخواست گریه کند، گریه شوق!
امام آنها را شناخت، جلویشان ایستاد و بابک را به طرف خود خواند. بابک فوری به طرف امام رفت و دستش را بوسید. امام با او به گرمی احوال پرسی کرد. بعد صورتش را بوسید. بابک چشم گرداند توی کتاب های بزرگ و کوچک رهبر انقلاب.
مادر داشت از شوهرش (جهان پهلوان غلامرضا تختی) برای امام سخن میگفت. آقا میان صحبتهای او، بابک را نوازش کرد و گفت: « پسرم سعی کن همیشه پهلوان باشی، نه قهرمان ! »
بابک و مادرش خوشحال شدند. وقت ناهار شد. امام آنها را دعوت به ناهار کرد. هر سه برای خوردن ناهار، بلند شدند.
تختی یکی از قهرمانان بزرگی کشتی ایران بود که ناگهان به طرز مشکوکی از دنیا رفت. حکومت شاه از او خوشش نمیآمد.
منبع: معلم خلاق به نقل از کتاب صورتت مثل گل است نویسنده
مجید ملامحمدی انتشارات:آستان قدس رضوی تصویرگر:وحید خراسانی
@qurankoodak1