(ادامه از پست قبلی)
علم ریاضی و فیزیک را نجوم (یعنی شناخت ستاره ها و شکفته ها و پدیده ها) و علم الاشیاء می نامیدند.
علوم پایه را حکمت طبیعی و فلسفه طبیعی می نامیدند.
نقشِ "مِن کل شیء سببا" که خداوند متعال به امثال ادریس و دانیال و ذوالقرنین و در سطح اکمل و اتمّ آن به محمد و آل محمد (ص) عطا کرد، بنیانگذار "پارادایم علم و فناوری" برای حیات و تمدن زمینی در تاریخ تمدنِ قدیم و جدید بوده است: چه از آن مانند سلیمان و ذوالقرنین و محمد و آل محمد (ص) استفاده شود و چه به پادالگوهایی مانند فرعون و هامان و قارون و بایدن و ترامپ و صهیونیزم و استکبار بین الملل ختم شود.
پس ذات تمدن و ذات تمتع و ذات نعمت و ذات قدرت و ذات غلبه و ذات تکنولوژی و ذات علم و فناوری، ذاتی "من انعم الله" برای ذوالقرنین ها بوده است و اگر با چراغ، قیصریه را به آتش بکشند، نبایستی خصم چراغ شد. والله اعلم.
و اعجاز معارف الهیه و متعینا و مشخصا و متصلا بعصرنا، اعجاز قرآن کریم و معارف اهل بیت (ع) در تاسیس و رشد تمدن، بعدِ مهمی از هویت تمدنی و از ابعاد کتاب آسمانی ماست. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
نام آمریکا در نهج البلاغه
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
حضرت علی (ع) در یکی از احادیث خود می فرماید که علم به اتفاقات هر لحظه از نواحی جهان دارد... حتی عِلم به اتفاقاتی که همان لحظه، در برج ماچین ... و در "مِراق هند" رخ داده است.
در جغرافیای قدیم، دو هند داشتیم: هند نزدیک، که قبل از چین بود و هند دوردست (یا هند خارجی، یا هند بزرگتر)، که در ماورای چین بود که همان نواحی آمریکا و آلاسکا و شمال شرق و شرق دور آسیا بوده است. در نقشه مورد استفاده کریستف کلمب و هم قبل او و هم بعد او، نام هند را در محل جغرافیایی آلاسکا و آمریکا مشاهده می کنیم و لذاست که به سرخپوستان، الان هم نیتیو امریکن ایندینز یا نیتیو ایندینز می گویند.
مراق هم نام خاص آمریکاست که به صورت Damerica (از قرن اول میلادی) و مریصان و مریکان و مرقان و موغان و سمریق و سمریقی و امثالهم و مراکان و مرّاکوش برای آن در نقشه های اسلامی چند صد سال قبل کلمب، هم در منتهای مغرب نقشه و هم منتهای مشرق نقشه، مشاهده می شود.
منظور از برج ماچین هم همان سرزمین حوالی آلاسکاست. والله اعلم. چون برج سنگی هم یکی از ابنیه ای است که کوروش ذوالقرنین آنجا ساخت و نام آن سرزمین به آن معروف شد. واژه "لاخ" (در نام باستانی سنکلاخ که در انتهای شمال شرق آسیا در جغرافی قدیم آدرس داده شده است)، یک واژه فارسی به معنای "توده، تپه و بلندی" است و برج سنگی (برج سنکین، برج سنکی، برج سنگی، نام یک شهر در آن نواحی طبق جغرافیای قدیم) و سنگ لاخ (نام یک شهر در همان نواحی طبق کتب جغرافیای قدیم) و در ترجمه نقشه های قدیم یونانی ptolemy با نام "استون تاور"، در منتهای شمال شرق آسیا قرار دارد که سمرقندِ دوردست (و نه سمرقند نزدیک ما در آسیای میانه) بوده است. از جمله معانی واژه سمرقند را (احتمالا متاخرا و متاثرا از همین ریشه ها و نه اصالتا) شهر سنگی یا بنای سنگی دانسته اند. همچنین صحبت از مناره یا برج ذوالقرنین در سرزمین بلور و بلاد خان و کیماک (در منتهای شمال شرق آسیا) شده است.
پس شاهدیم که صاحب معصومِ خطاب "سلونی قبل ان تفقدونی" (ع)، به راه های زمین هم آشنایی کامل کامل کامل و جهان گستر داشته است و او ذوالقرنین افضل و اتمّ و اکمل در امت محمدی (ص)، یعنی باب العلم نبی و امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) است. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. والله اعلم.
حدیث ان الائمه من قریش،
شکستن سد ذوالقرنین
و کرامت امام حسن عسگری (ع)
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
مسلمانان، در هویت "لیظهره علی الدین کلّه" و امّتی خود، تقریبا از زمان آغاز خلافت ظاهری علی بن ابی طالب (ع) در نیمه اول قرن اول تا زمان افول قدرت بنی العباس در حوالی نیمه قرن سوم هجری قمری، 《ابرقدرت و بزرگترین نیروی ژئوپلتیک》 در جهان آن روز بودند.
فی الواقع، هم آیه شریفه "لیظهره علی الدین کلّه"، هم پیشگویی رسول خدا (ص) در حین حفر خندق در جنگ خندق و هم پیشگویی حدیث "حَسَن و صحیحِ" انّ الائمه من قریش، همگی، یکبار قبلا رخ داده است: "این دین دائما عزیز و نیرومند است تا ۱۲ خلیفه بر آن حکومت کنند."
اگر دوران ۱۲ امام تا آغاز یا پایان غیبت صغری را مصداق اولیه و ناقصه (یا اولی و کامل) برای خلافت ۱۲ معصوم از آل علی و فاطمه (س) بدانیم، آنگاه می بینیم که پیشگوئی های بالا به نحوی واضح و صحیح و اعجاب آور، دقیقا رخ داده اند. والله اعلم.
اما آغاز افول قدرت ژئوپلتیک حکومت مسلمین در جهان، از کِی آغاز شد؟ از وقوع تغییرات ژئوپلتیک در آسیا، ناشی از مهاجرتهای مغربسوی اقوام شرقی (مانند قراخانیان، قراختائیان و سپس مغولان و تاتارها). البته در میانه راه، صلیبیان هم از راه رسیدند و کردند آنچه کردند و می کنند آنچه می کنند. و یهودِ منحرفِ صهیونیست هم تا بوده که بوده و کرده که کرده، آنچه کرده است.
اما آغاز تحول، با مهاجرت اقوام شرقی بود و این مهاجرت، ناشی از رخداد (یا رخدادهایی) در منتهای مشرق آسیا بود که می توان آن (یا مجموعا آنها) را عینا (یا استعاراً) مصداقی از شکستن سد ذوالقرنین و تبعات آن بر مردمانِ مشرق و سپس مغرب دانست. والله اعلم.
و درست در بزنگاه و مطلع این واقعه (یا تغییر بزرگ)، شاهد قدرت نمایی امام حسن عسگری (ع) هستیم که از میان ۲ انگشت خود، با کرامت محمدی (ص)، صحنه ای از خیمه ها و قشون عساکر مسلمین (شاید همانها که آل بویه شدند و سپس سلجوقِ قمی پسند و متشیع و سپس سامانی شیعه پرور و سپس
نهایتا تا ایلخانِ شیعی و سپس صفویه و حالا هم ما که از آخرین جهش های ژئوپلتیک پساصفوی در سپهر سیاسی ایرانِ اسلامیِ شیعیِ مهدویِ حسینیِ علویِ محمدی (ص) این ذوالقرنین های تاریخ، هستیم) به چشمان متحیر خلیفه عباسی، نشان داد.
پس، اگرچه سد ذوالقرنین شکست، ولی ذوالقرنین دیگری به نام امام حسن عسگری (ع) از میان دو دست خود، سیمای دیگری از تدبیر الهی در "لولا دفع الناس" را به رخ طاغوت آن زمان (و دیگر طواغیت در هر زمان) کشید.
الان هم صحنه های کربلایی غزه و خیابانِ ابن سینای آن (مابین تقاطع خیابان رازی تا جابر بن حیان)، نوید بخش رویش نظمی نوین از نظامات ذوالقرنینی برای امامت امت و زعامت ملت اسلام است. و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم. و ایران اسلامی، "سید مشرقی و سید خراسانیِ" این صحنه ی تکرارشونده (و تشدیدیابنده) در تاریخ است تا انشاءالله روزی در آینده (دور یا نزدیک)، به قیام صاحب اصلی خود متصل گردد.
لذا کدهای داستان ذوالقرنین، با کدهای تاریخ امامت ۱۲ امام و کدهای ژئوپلتیک عصر غیبت، همنوا و همگُشا هستند. والله اعلم.
عصر پسا هوش مصنوعی
و قرآن کریم
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
همان طور که نفت، "انرژی بخشِ" چرخ های صنعتی دنیای امروز است
و همانگونه که طلا، به دلیل کمیابی و صفات برتر خود، مرجعی برای ذخیره ارزش در اقتصادهای امروز می باشد،
"محتواهای اصیل" که طبیعی، ذاتی، نیالوده، نپالوده و برگرفته از آفرینش اصیل ادبی، هنری، علمی، سیاسی، فرهنگی و خلاقیت طبیعی هستند، و همچنین "تجارب و وقایع واقعی" و دارای "هویت و شناسنامه اصیل"، نقشی محوری در دنیای پسا هوش مصنوعی خواهند داشت:
این دست از "وقوع ها و واقعیتها و محتواها"، همان چیزی هستند که "پیچیدگی بخشِ شبکه های مصنوعی و طبیعی" می باشند و عناصر کمیاب و با صفات برترِ آینده ی زیستِ سایبری-شناختی-فیزیکیِ بشر را شکل می دهند.
پیچیدگی بخش، کمیاب و برتر. مانند نفت و طلا.
قرآن کریم هم که کلام الله است و مانیفست اسلام است و ظاهره انیق و باطنه عمیق است، یک تناسب تام و تمامی با مقتضیات عصر پسا هوش مصنوعی دارد: اصیل، شناسنامه دار، عمیق، پیچیدگی بخش، زیبا و موثر.
لذا گویی یکی از حکمتهای ظهور و بروز فراهوش ماشینی و هوش مصنوعی در دهه های آتی، "ظاهر شدن قدر قرآن و تجلی اهمیت معنایی آن" در عصر پسا هوش مصنوعی است.
برای استقبال از چنین ظهور قدر و بروز تجلی، می توان سیستم های معنایی قرآن کریم را کاوید و پژوهید و آن را به کمک خِرَد ترکیبی انسانی-ماشینی ترسیم و تفسیر و تبیین نمود و سپس به مشاهده و معاینه و تصدیق شگفتی های آن و مقایسه آن با اغیار پرداخت. لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون. والله اعلم.
از تهران و قم
تا مقصورات فی الخیام
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
تَچهَر (یا همان تَچَر و تجَر) نامی هخامنشی است. زیباترین کاخ از کاخ های تخت جمشید، کاخ تچر است. معادل امروزین این نام را می توان "شبستان، بارگاه، طاقِ پوشیده، تاجوَرِ پوشیده، بارگاه اندرونی" معنا کرد. واژه عربی-عجمیِ "قصر" به معنای "کاخ" هم احتمالا ریشه در تبدیلات واژگانی همین "تچر" دارد.
تجریش، تَهران و قَصران، که نام های قدیم در این ناحیه ی تهران هستند، همگی واجد جزء تجر/تهر/قصر/تچهر هستند.
پس تهران، در زمان هخامنشی، بارگاهِ اندرونیِ ایران بوده است. یعنی همان ام القری و همان عِقرِ دار و نوعی از پایتخت. به نظر می رسد که خاندان کوروش ذوالقرنین، علاقه خاصی به نواحی ری، تهران، قم، خمین، ساوه، اصفهان و سمنان داشته اند. فی الواقع، احتمالا پایگاه استقرار قوم و قبیله کوروش ذوالقرنین پس از تاسیس حکومتش، در این نواحی بوده است.
شوش و تخت جمشید، محل پایتخت بین المللی (و نَه پایتختِ اندرونی ایران) بوده است.
پس تهران و قم و اصفهان، از زمان کوروش ذوالقرنین، عِقرِ دار و ام القری و پایتخت اندرونیِ حکومت ذوالقرنینی حساب میشده است و واژه های تهران، تجریش، قصران، تچر، چادر، طاق، تاج و تیارا و تورفان و تارک و طرف کلاه، همگی دارای اجزای واژگانی مشترک هستند. والله اعلم.
اما نام قم، احتمالا ریشه در خُمیدان و کُمیدان و خُمیران و کُمیران و امثالهم دارد و با واژه های همای، همایون، home، خُم، خیمه و خِیام، دارای ارتباطات کهن واژه ساختی است.
لذا ترکیب مقصورات فی الخیام، با نام های کهن تهران و قم در دوران ذوالقرنین، ارتباطات واژه ساختی دارد.
از این رهگذر، می توان پیشنهادی برای معناشناسی عبارت مقصورات فی الخیام داد: پوشش چادر آنها، گویی ایشان را در یک سرسرای بلند و پوشیده (یک طاق محفوظ و یک کاخ مجلل) قرار داده است. لذا از این رهگذر، ترکیبی از اِسناد به عفاف، عزت و حفاظت در این توصیف بهشتی مشاهده می شود. والله اعلم.
آزادشدگان بابِلی
و ستیزه با ایران ابراهیمی و اسلامی
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
از قطعیات و مسلّمات تاریخ (چه تاریخ قدیم و چه علم تاریخ جدید) است که اسرایِ بنی اسرائیل که در بابِل به دست نبوکدنصر (بخت النصر) در تبعید و اسارت بودند، نهایتا پس از فتح بابِل به دست کوروش ذوالقرنین، با فرمانِ کوروش آزاد شدند.
لذا بنی اسرائیل، چه آنهایی که در ایران ماندند و چه آنهایی که به ایلیا برگشتند و چه آنهایی که در بابِل ماندند، همگی، آزادشدگانِ حاکمِ عادلِ ایرانی بودند.
لذا هر کجا یهودی یا فردی از بنی اسرائیل هست، چه صهیونیست باشد و چه نباشد، از "ابن الطلقاء" هستند: از آزادشدگانِ دست ایرانیانند. آن هم کدام ایرانی؟ حکومت عدلِ ذوالقرنینی.
حالا کار به جایی رسیده که دوباره بایستی به برخی از ایشان یادآوری کرد که در حال ستیزه با موجودیتی ابراهیمی و اسلامی هستند که قبلتر، موجب آزادی آباء ایشان را فراهم کرده است و واقعا مخاطب این کلام زینبی (ع) (به اعتبار پیش گفته) هستند که: "یا ابن الطلقاء".
چرا بر روی مقبره 2500 ساله هخامنشی، همان طرح گُلی را می بینیم که بر روی کلیسای حدود 900 ساله پاریس (و دیگر بناهای مسیحی کهن) مشاهده می شود؟ طرح گلی که در مسیحیت با بازگشت آخرالزمانی مسیح مرتبط است؟
شاید بتوان مسیر این اشتراک را با این نظریه توضیح داد: مسیحیت، در معماری و نمادهای هنریِ خود، به صورت جزئی (و نه کلی) تحت تاثیر ادیان کهن دیگر (مانند یهودیت و مانوی و میترائیسم) بوده است. این ادیان، دارای ارتباطات فرهنگی با سرزمین های میزبان بناهای ایرانی (و شاید بناهای ذوالقرنینی) بوده اند. لذا ممکن است به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، یک نماد ایرانی (یا ذوالقرنینی) در زمان خود کوروش ذوالقرنین (و دانیال نبی (ع)) یا بعد از ایشان، وارد فضای زیست فرهنگی-هنریِ محور "آناتولی-شام-بالکان- ایتالیا-مدیترانه-اروپا" شده باشد و سپس از طریق مستقیم یا با واسطه "یهودی یا مانوی یا میترائی"، این نمادها وارد مسیحت شده باشد.
به هر حال خیلی جالب است که نماد آنها برای مسیح در آخرالزمان، دقیقاً طرحِ گُلِ بر رویِ مقبره منتسب به کوروش ذوالقرنین است.
از ارسطو تا پرستو،
از ارتش تا زرتشت
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
قبلا با ریشه های عربی (قرن و علو)، لاتینی (کورن، کرون، کور، کر) و میان رودانی-زاگرسی (ایز، ایژ، ایر، ایش و ایس و اور و کور و گور) که معنای "بلندی، تیزی و شاخ" را می دهند آشنا شدیم.
حالا یک رگه جالب و جذاب (احتمالا از زبان پارسی کهن و حتی میتانی و آریایی کهن) یافته ایم که ریشه ای است که همین معنای "علوّ، بلندی، شاخ" را می دهد.
یک امتداد از "اشتقاقات/ترکیبات" با این ریشه هم در ادامه آورده شده است.
🖊️ ارته (روئیده، بالنده، عالی، مستقیم، بردمیده، ایستاده، سوار، برکشیده، بالیده، به صافی کشیده، تیغ، زائده صاف، شاخک، شاخ)
ارسطا (همین معانی بالا)
ارسطو
فرته
فرشته
پرته
پرتاب
پرستو
رستا
رستاک
رَسَ Ratha / رُخ / راگا / ری
ارتش / ratheṣṭha / raθōištā
زرتشت / Zarathushtra
اریش / آرش
آریا / آریایی
لذا نهایتا بایستی گفت واژگان ذوالقرنینی (که دالّ بر قدرت معلّا، مشروع، عالی و موید آسمانی هستند)، شاکله بسیاری از واژگان راهبردی و تاریخی را در فارسی، عربی، لاتین و میان رودانی و زبان های آریایی و زاگرسی، تشکیل می دهند.
واژه های کوروش و همچنین زرتشت و همچنین ارتش، در این میان خاص هستند: چون جامع هر دو ریشه ی "ایش/ایر/اور/کور" و "ارته/رَسَ" هستند.
والله اعلم.
32.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشتی نوح (ع) و آرارات بر اساس خوانش واژه اورارتو از نقشه کهن بابلی و افسانه بابلی
بریتانیا در تلاش برای انفجار یک بمب خبریِ مسیحی در اثنای نسل کشی لبنان (و انحراف افکار عمومی مسیحیان از مصائب لبنان که کشوری شناخته شده در ذهن مسیحیان جهان است)، خبر از خوانش واژه اورارتو بر روی نقشه جهان بابلی داد (که قبلا آریا یا چیزی شبیه به آن خوانده شده بود). سپس این خوانش جدید را به اسطوره بابلی سیل بزرگ که اورارتو را محل نشستن کشتی بر کوه دانسته ربط دادند و سپس نقل آرارات از منابع عهدینی را همان نقل بابلی اورارتو دانستند.
هیاهو برای هیچ. به این معنا که اکتشاف یا سند جدیدی نیست و صرفا یک نقشه را کمی بهتر خوانده اند. اما این خوانش بهتر و جدید، اتفاقا دلالات مهمی برای ما (و نه آنها) دارد.
اصراری وجود دارد که این نقشه جهان را محدود به ترسیم محدوده خاورمیانه بدانند حال آنکه به وضوح هم در متن میخی همراه آن و هم ترسیم درون نقشه، صحبت از اجزای نقشه جهان (و نه فقط عراق و آناتولی و ایران) است. مثلا اقیانوس محیط، خراسان، جزایر دوردست، نیل و اقیانوس اطلس، به وضوح از المانهای مصرح لفظی یا ترسیمی در این نقشه اند. (ادامه در پست بعدی)
(ادامه از پست قبلی)
آنچه به عنوان بابل در قلب نقشه مشخص شده است، شهر بابل نیست و کشور بابل است (کشور بابل، به تصریح ابوریحان بیرونی، شامل بخش اعظم آسیا تا بخشهای از سواحل جنوبی و شمالی مدیترانه بوده است و یعنی تقریبا وسعتی به اندازه آسیا داشته است).
اما خوانش اورارتو بر روی این نقشه، چه دلالاتی برای ما دارد؟ (اگر خوانش صحیحی به جای آریا بوده باشد):
۱- اورارتو ، سابقا، در نواحی آذربایجان و آناتولی تصور می شد. ولی الان بر روی این نقشه، در مکانی در حدود زاگرس نشان دار شده است (بین خوزستان تا آذربایجان).
۲- اگرچه قله آرارات هم در انتهای همین محدوده قرار دارد، ولی آرارات ۱۰۰۰ سال اخیر، با آرارات ۵۰۰۰ یا ۷۰۰۰ سال پیش، لزوما یک مصداق ندارد. کما اینکه البرز و دماوند و مازندران، در طول تاریخ ایرانیان، حداقل به ۳ مکان مختلف در ۵۰۰۰ سال اخیر، اطلاق شده است.
۳- اورارتو از سه جزء واژگانی "اور"، "اَر/آر" و "تو" تشکیل شده است.
اور (طبق مطالب قبلی)، همان ریشه اور/کور/گور است.
اَر (طبق مطالب قبلی) همان ریشه اَر/آر/ارته/اَرسَ است.
"تو" هم دگرشکلش همان "ذا/ذو/زا/زو" است.
لذا اورارتو را می توان همان گورازو /زوگورا/زوگوراس/زاگرس دانست.
لذا منظور از اورارتو همان لفظ زاگرس است و معنایش کوهستان حارث الاعلی (کوهستان قوچ کوه نشین، کوهستان قوی کوه نشین، کوهستان قوی بلندمرتبه) است.
نماد مشرق بین النهرین در ۶ هزار سال پیش، همین حارث الاعلی (ذوالقرنین عالی مقام، دوشاخ عالی مقام، گوزن و قوچ و امثالهم) بوده است و نماد عراق و نواحی مغربی تر، شیر (ایریدو) بوده است.
پس منظور نقلهای عهدینی و بابلی از آرارات و اورارتو، طبق همین خوانش اورارتو بر روی نقشه جهان در محل زاگرس، همان زاگرس است که اینهمانی اشتقاقی-واژگانی کهن این سه لفظ را هم شاهدیم. والله اعلم.
لذا نقلهایی که کوهستان زاگرس (که مشرف بر دشت عراق و دشت نجف و دشت کوفه است) را محل به قله نشستن نوح و نوح آوند شدن و کوه نوح و کینوه می دانند، طبق دلالات این بمب خبری، تقویت هم می شود. والله اعلم.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🗣پژوهشکده مطالعات میانرشتهای قرآن دانشگاه شهید بهشتی و انجمن علمی اعجاز قرآن ایران برگزار مینمایند؛
«دومین همایش بین المللی مطالعات میان رشتهای قرآن کریم و هفتمین همایش ملی اعجاز قرآن کریم» (ICIQS2025)
🔸 محورهای فراخوان
🔻مباحث نظری
🔻قرآن و علم
🔻مطالعات قرآنی و چالشهای جهان معاصر
📍تاریخ و محل برگزاری:
۱۷-۱۸ بهمن ماه ۱۴۰۳ - مرکز همایشهای بین المللی دانشگاه شهید بهشتی.
🗓مهلت ارسال چکیده مقالات: ۱۵ آبان ماه ۱۴۰۳
🗓مهلت ارسال اصل مقالات: ۳۰ آذرماه ۱۴۰۳
🖥 ارسال مقالات: https://iciqs.ir
⏺ ایمیل: iciqs@sbu.ac.ir
✈️ کانال تلگرام: https://t.me/iciqsconf
ریشه های آسیایی برای واژگان آلاسکایی
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
ناحیه کِنای در خلیج آلاسکا، میزبان مردمانی بومی به همین نام بوده است. بسیاری از واژه های ایشان با واژه های اوراسیایی (از ترکی و فارسی و مغولی)، شباهتهایی دارد. البته این امر در زبان دیگر مردمان آلاسکا هم دیده می شود.
واژه ایشان برای نامیدن خفاش، "قالِچ ئچه" است که با قولاق و همچنین گئچه در واژه آذری شباهت زیادی دارد.
اما فارسی چه طور؟ "کله پوش" فارسی همان "قالپاق/کالپوق/کالپوچ/کالپوش" ترکی است. ریشه آلاسکایی "قال/قول/قَل" با ریشه اوراسیایی "قال/قول/قَل" و واژگان فارسی کلاه و قله و قالی، با قدمتی چندهزارساله مرتبط است. آنچه این زبانهای دور را به هم پیوند داده، سفرهای تجاری، سیاسی، ذوالقرنینی و مهاجرتهای باستانی اقوام در خلال هزاران سال است. والله اعلم.
آن مردم بومی در آلاسکا، به کَف (همان پف و foam) هم می گفتند: غِن قِش qenghesh.
این واژه، معادلا همان غنجوش (غنچه جوش) و کاملا فارسی است.
غِن (که در غنچه هم داریم)، همان گن در گنبد و به معنای کروی و مدور بودن است. قِش هم همان جوش فارسی و Gush لاتین است (به معنای شکفتن و دمیدن و جوشیدن).
اسلام ابراهیمی کوروش
محمد بن جریر طبری در کتاب تاریخ خود می نویسد که کیرش (همان کوروش) که قبل از داریوش ملک بود، به دست دانیال (ع) مسلمان شد و کشور به امر دانیال سپرد.
از دفتر و دفتار
تا بین الدّفّتین
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
عربی و فارسی، بیشتر از چیزی که غربیان و چاپهای مسکو می پسندند، در هم تنیده اند. یک درهمتنیدگی ۷۰۰۰ ساله از بعد از طوفان نوح (ع).
از گَلین تا گلیم،
از فِراش تا فرش
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
در زبان عربی:
فراش به معنی همسر دائمی.
فرش هم به معنای فرش و قالی است، یعنی اسباب دائمی ماندن و اتراق و نشستن.
در ترکی هم با استدلال مشابهی
وضعیت مشابهی داریم. گلین در زبان ترکی به معنای "عروس" است:
واژه قالی و قالین و قَلین و کَلین و گلین و گلیم ظاهرا به هم مرتبط اند و از ریشه kal یا قال/قَل در زبانهای اوراسیایی (و آلاسکایی) هستند.
خانوم و خانواده و بانوخان (صورت کهن لفظ بانو)، همگی دارای جزء خان هستند که به معنای خانه و استقرار است.
لذا می توان گفت که از نظر شناختی و فرهنگی، معنای گَلین و فِراش و خانوم (و حتی بانو)، مشتقّ از یک اصل معنایی واحد (شاید بعد از طوفان نوح (ع)) است. والله اعلم.
و شاید از اعجاز قرآن کریم از حیث اشعار به "معناشناسی کهن" است که "لتسکنوا الیها" هم با "سکونت"، به نحوی، مرتبط است. والله اعلم.
از زهره تا زهراء:
چندادراکیِ شناختی
🏴🏴🏴🏴🏴
لقب زهراء، شناخته شده ترین لقب از القاب فاطمه زهرا (س) است. اما چه نکته ای در این لقب (فراتر از معنایِ واژگانی آن) وجود داشته است که سبب شده که هم تشریعا و هم تکویناً، لقبی برتر برای بانوی دو عالم باشد؟
برای مریم، لقب مقدس را داریم.
برای خدیجه در شیعه و دیگران در سنی، لقب "ام المومنین" را داریم.
اما برای زینب (س)، لقب "کبری" را داریم.
چه نکته ای در ابعادِ معنایی-ادراکیِ واژه "زهراء"، "عذراء"، "حوراء" و "کبری" وجود دارد که در واژه های"مقدس"، "ام المومنین"، "زهره"، "ستاره" و ... نیست؟
پاسخ را شاید بایستی در "ایمانِ قوماً آخرین" جست و جو کرد.
در عِراق عرب و عِراقِ عجم (که مجموعاً قلبِ ایرانِ بزرگ را در صدر اول اسلام تشکیل می داد)، مردمانی زندگی می کردند که میراثدارِ زبانیِ زبانهایِ دوران نوح نبی (ع) و ابراهیمِ خلیل (ع) و کوروش ذوالقرنین بودند. مردمانی که هسته اصلی فرهنگی ایشان، در قالب فرهنگ کهن ایران و عراق (و سپس فرهنگ ایرانِ اسلامی) حفظ شد. و یک مولفه آن، زبان است.
در زبانِ زمانه ی ابراهیم و نوح و کوروش، و به تبع آن در زبان های ایران و بین النهرین، واژگانِ مهمی برای مفاهیمِ متعالی و مقدس داریم: ایلو و اِلی و اَلی و علو و علی، ایرا و کوراء و اِبرَو (مشابه ابراهیم) و اوراء (در اهوراء).
در فرهنگ عراقین (قلبِ ایرانِ بزرگ)، جزء واژگانی "راء" و "رَو" و دیگر دگرشکلهای آن، دارای ادراکِ مستقیم (=معنا) یا غیرمستقیمِ (=پِیرنگ) این معنا بوده است: متعالی، آسمانی، بلند، بلندمرتبه، راقی و افراشته و رانا و بالارانده و رایِن و راین.
این جزء را در واژه های هاروت، ماروت، ابراهیم، کوروش (کورَو)، اهوراء، ایرا و ایران و ... در فرهنگِ عراقین (قلبِ ایران بزرگ) در دوره های مختلف تاریخی، می یابیم.
🏴🏴🏴🏴🏴
القاب زهراء، عذراء، حوراء و کبری، به صورتِ چندادراکی (و حتی خودآگاه و ناخودآگاه)، واجدِ پیرنگِ "دارای علوّ، آسمانی و متعالی و عَلیّه" در خود هستند.
لذا بسیار طبیعی است که چه تشریعا و چه تکوینا، این القاب برای فاطمه زهراء (س) دارای اشاعه و اقامه گردد.
به دیگر سخن، زهراء دارای نوعی دلالت ادراکی به علی است و هر دوی این واژگان، سازنده ی مهمترین جزء در خواستگاهِ معنایی برای واژه "ایران" هستند.
در اینجا، بنِ "راء"/"رَو"، حرفِ ربطِ این مکتب عشق و ولایت و ایمان است:
"در کلامِ عاشقان هم ربط پیدا می شود"
والله اعلم.
تعداد کنگره های آهنین سد ذوالقرنین
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
ابن خردادبه، جغرافی دان معروف، در قرن سوم هجری قمری در کتاب خود المسالک و الممالک، گزارش سفر اکتشافی نماینده خلیفه بغداد (واثق عباسی) که فردی به نام "سلام ترجمان" بوده است و در حوالی سال ۲۳۰ هجری قمری به محل سد ذوالقرنین (با مسافتی در مسیر رفت ۱۶ ماه سیر و در مسیر بازگشت ۱۲ ماه سیر) رفته بوده است، را آورده است.
این گزارش دست اول از شاهد عینی که ۲۸ ماه از عمر خود را صرف حرکت تا محل سد (احتمالا در آلاسکا) و بازگشت به بغداد کرده است، بسیار خواندنی است.
ابعاد و ویژگی های سد دقیقا در این گزارش ذکر شده است.
از جمله این موارد، تعداد کنگره های آهنین بالای دیوار سد است. ابن خردادبه به نقل از سلام ترجمان (شاهد عینی سد) می نویسد:
"بر سر سد، کنگره های آهنینی تعبیه شده بود که در اطراف هر کنگره، دو شاخ قرار داشت که هر کدام به سوی دیگری متمایل بود. طول هر کنگره ۵ ذراع در عرض ۴ ذراع و بر آن دیوار، هفتاد و سه کنگره وجود داشت."
شیخ مفید، در الارشاد، تعداد سرهای شهدای کربلا را که به کوفه آوردند (به غیر از سر مبارک امام حسین (ع))، هفتاد و دو دانسته است.
لذا کل سرهایی که بر نیزه به کوفه آورده شد، طبق این نقل مشهور، برابر با هفتاد و سه عدد بوده است.
این تقارن و مقارنه، بین تعداد کنگره های اقتدار و امنیت ذوالقرنینی با تعداد مشهور و سیر داده شده برای قافله شهدای کربلا، نمی تواند (و نبایستی) تصادفی دانسته شود. خصوصا آنکه دانیال و عزیر و خضرِ الیاس و دیگر عالمان از علم الحروف و علم النجوم و علوم انبیاء، در محضر ذوالقرنین حاضر بوده اند و این جمع ریاضی شناس و ریاضی دان و عدد شناس و عدد شمار، نمی توانسته اند یک معماری را بدون شمارش غرضمندانه و هدفمندانه، بنیان بنهند. والله اعلم.
لذا از این مقارنه می توانیم اینگونه استفاده کنیم که رمز قدرت و نماد قدرت ذوالقرنینی، شهدا هستند: چون آنقدر مقتدرند که مرگ را می میرانند و به معدن قدرت و عزت، اتصال ابدی می یابند. والله اعلم.
پینوشت:
در منابع یونانی ذکر شده که کوروش، برای پاکبازانِ کشته شده در نبرد نظامی، یک مقبره و نماد بلند ساخت. والله اعلم.
ترک و تورک:
اگر آن ترک شیرازی
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
برای معنای واژه ترک و تورک، نظریات مختلفی بیان شده است که از جمله قدیمی ترین (قرین به صحت ترین) این نظریات، این دو مورد مشهور زیر است:
۱- ترک و تورک، به معنای قدرتمند است.
۲- ترک و تورک، از طمغای "گرگ" گرفته شده است (همان طور که ایر و ایران با شیر مرتبط است).
هر دو نظریه مشهور بالا، ما را به مفهوم قدرت و قدرتمندی و قوی می رساند: حالا یا خود قدرت و یا موجود قدرتمند (گرگ).
اما بررسی زبانهای آلاسکایی، آلتایی، اوراسیایی و ایرانی ما را به این نتیجه دقیقتر می رساند که واژه های ترک و تورک، به نحوی جالب، واژگانی "بینافرهنگی" و "بینازبانی" هستند. یعنی یک جزء آنها از یک فرهنگ و زبان آمده و یک جزء دیگر آنها، متعلق به یک فرهنگ و زبان دیگر است. مانند ترکیب "کشور اسلامی" که جزء اول آن از فارسی و جزء دوم آن از عربی است. یا واژه "الله داد" یا واژه "الکهربائیه" در عربی که کهربای فارسی و اسلوب عربی را توامان دارد.
واژه ترک و تورک، احتمالا از ریشه ی فرضی زیر است:
T'ur'aak
توراک
که در آن:
۱- جزء اول، یعنی T، از زبانهای آلاسکایی و آلتایی آمده و به معنای "قدرتمند" است.
۲- جزء دوم، یعنی Ur، از زبانهای ایرانی و فارسی و صغدی آمده و به معنای "زور و زورمند و قوی و بلندمرتبه و بزرگ" است. کور و کورو و ایر و ایران هم با این بن Ur و ir، بی ارتباط نیست.
۳- جزء سوم یعنی aak ، پسوند هویت ساز و جانبخش است: یعنی جاندارِ، فردِ، ذوالهویه، منسوب به. این جزء از زبانهای آلتایی و آلاسکایی و سیبریایی آمده و رواج گسترده ای در این زبان ها دارد.
به شباهت "توراک" با واژه باستانی تورج (که در شاهنامه آمده و او را با توران و به نحوی با تورک مرتبط دانسته اند)، دقت کنیم.
پس ترک و تورک، در اصل از توراک آمده است:
توراک، تورک و نهایتا ترک.
اما معنای دقیق آن با لحاظ اشتقاق ۳ جزئی بالا چه می شود؟ موجود قدرتمند بلندمرتبه، قدرتمند آسمانی.
پس معنای توراک و کوراش (کوروش) به هم مرتبط است (هر دو به معنای قدرتمند بلندمرتبه است).
اما نکته خاصی که در توراک و تورک و ترک هست، این است که بینافرهنگی و بینازبانی، وضع شده و احتمال دارد ریشه در حضور اقوام ایرانی تبار سکایی-پارسی در سیبریا و نواحی آلتایی و احیانا آلاسکایی داشته باشد: یک واژه کاملا ایرانیِ تورانیِ ترکی.
پس تورک و ترک، ریشه در یک تلفیق (مانند ترک شیرازی) دارد. چه زمانی بهتر و مستعدتر برای چنین تلفیقی از زمان و زمانه ذوالقرنین؟
نقلهایی در تواریخ قدیم عجمی و عربی داریم که نام ترک و تورک را ذوالقرنین بر مردمانِ خوبِ بیرونِ سد (و محافظین سد که در بیرون آن مستقر بودند)، گذاشت.
شاید عبارت "یکادون لا یفقهون قولا" به صورت چندمعنایی، افاده بر این معنا هم داشته باشد (والله اعلم) که: زبان آن مردمان، چنان ترکیبی و تلفیقی از زبان اقوام مختلف بود که نزدیک بود دیگر اقوام، زبان ایشان را (به دلیل شدت تلفیق و ترکیب اجزاء از زبانهای مختلف)، نفهمند. ولی ذوالقرنین، فهمید.
پس اولا ترکی و تورکی و فارسی، از ابتدا همسایه و حتی به یک اعتبار، هم ریشه بوده اند.
دوم آنکه یک محل مهم ملاقات ترکی و فارسی در تاریخ، حکومت جهانی ذوالقرنین بوده است.
سوم آنکه واژه های توراک و کوراش و کوروش و ایران، همگی واژگانی هستند که از نظر دلالت تاریخی-معنایی-فرهنگی-شناختی،
با حکومت آسمانی و قدرتمند عالی مقام و حارث الاعلی و ذوالقرنین و لذا، فی الواقع، مفهومِ موعودِ "ولایه الامر الهی" مرتبط اند.
تورک و ترک و فارس و ایرانی، هویت تمدنی شان و هویت تاریخی شان، با امامت و ولایت (از زمان نوح (ع) و ابراهیم (ع) تا کوروش و دانیال (ع) تا ائمه اثنی عشر شیعه (علیهم السلام) و چهارده معصوم اسلامی) گره خورده است.
فارس، فارس نیست و آذری، آذری نیست و تورک، تورک نیست، اگر ذوب در ولایت نداشته باشد: کیخسروی فارسی و جاماسبِ آذری-کردی و آشینای ترکی، در اسطوره های هویت ساز این اقوام، گواه این مطلب است.
و اگر ندانند و ندانیم، خیال سفیانیِ زمان، یعنی ابرجهانخواران، راحت تر خواهد بود: بدون هویت ملی و دینی، بلعیده شدن میسر است.
والله اعلم.
توئیتهای ۱۴۰۰ ساله
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
ایده توئیتر، از منظر ساختار و کارکرد پیام و پیامرسانی اجتماعی، موفق بوده و موثر افتاده است. به نحوی که سیاسیون، ستاره ها، حتی ژورنالها و دانشمندان، از این ابزار برای ارتباط موفق و موثر با مخاطبان (هم مخاطب انبوهِ جمعی و هم مخاطبِ هویتدار فردی) استفاده می کنند.
تمامی ویژگی های خاص و نابِ ایده توئیتر، در سیاق و روش و اسلوب و شاکله و کارکرد و استخداماتِ سوره های کوتاه جزء سی ام قرآن کریم، مشاهده می شود.
امری که باعث شد با ضرب سوره ی توحید بر روی سکه های دوران اسلامی در قرن اول، عملا شاهد اولین متن توئیت شده اجتماعی که دست به دست هم فوروارد می شد، در قرن اول اسلامی باشیم.
لذا قرآن ما، حتی از منظر توئیتری هم، واجد تقدم فضل و فضل تقدم است. والله اعلم.
درمان چاقی و آیه مبارکه دوم سوره حج
💐🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻
امروزه چاقی (خصوصا چربی شکمی) را نوعی بیماری (یا نشانه ای از سطوحی از درگیری با سندرم متابولیک) تلقی می کنند.
پرسودترین بازار دارویی امروز جهان، داروهای مرتبط با درمان نشانگان های سندرم متابولیک (مثل درمان چاقی، درمان مقاومت انسولینی (کنترل دیابت نوع ۲)، درمان دردهای التهابی، انواع عفونتهای ثانویه، سرطانهای ناشی از التهاب، مشکلات باروری ناشی از روندهای التهابی، بیماری های خودایمنی-التهابی و ...) است.
درمان التهاب، نیاز به بازآرایش (ریسِت) مجموعه ای از فرآیندهای زیستی در "زیست سامانه" بدن دارد.
از این بازآرایش، گاهی با لفظ "برنامه ریزی سلولی"، "بازبرنامه ریزی سلولی"، "حافظه اپی ژنتیکی"، "بازتنظیم مسیرهای زیستی" و ... در مقالات نام می برند.
قرآن کریم در آیه ۲ سوره حج، یک نمونه کامل از بازتنظیم و ریسِت و رهایش عاملها از یکدیگر را تبیین نموده است:
يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَىٰ وَمَا هُمْ بِسُكَارَىٰ وَلَٰكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ
با رویکرد الهام گیری از حکمت عالی قرآنی و اعجاز فاز سوم، می توان پیشنهاد نمود که شاید بتوان درمان سندرم متابولیک، و امراض مزمن ناشی از التهاب (خصوصا چاقی و دیابت نوع ۲ و ناباروری و ...) را در "رای العین شیء عظیم" طبق جمع دلالت معنایی دو آیه اول و دوم سوره حج و با رویکرد تفسیر علمی و اعجاز علمی دانست، والله اعلم.
در داستان بشارت آل ابراهیم (ع) به فرزندآوریِ "بعل شیخ" و "عجوز عقیم" هم شاهد نوعی از اشعار یا التفات به شوک درمانی (ولو در قالب چندمعنایی) هستیم.
اما اینکه این ایده، یعنی مواجهه سامانه بدن و سامانه زیستی بدن با "رای العین شیء عظیم" چگونه بایستی پیاده سازی و پیگیری شود که اولا مقصود، حاصل شود و در ثانی، تاثیرات جانبی مخرب حتی الامکان نداشته باشد، می تواند یک ابرپروژه میان رشته ای باشد که ارزش سالها پژوهش توسط چند فاکولتی و دانشکده را داشته باشد: ارزش میلیارد نفری و ارزش میلیارد دلاری و ارزش اعجاز فاز سوم. والله اعلم.
دندان وال آبی و سوره مزمل
🙏🏻💐🙏🏻💐🙏🏻💐
دندان وال آبی، مثل کوهان شتر، خاص است. پستانداران دیگر، نوعا دندان هایی کم و بیش شبیه به هم دارند: سفید، مستحکم، محجّم، که وسیله اخذ و گرفتن و اعمال نیرو و منصوب بر روی آرواره است.
اما وال آبی، با وجود اینکه از پستانداران است، ولی دندانهایش (طی آفرینش تدریجی الهی یعنی تکامل انواع بمشیت الله)، به رشته ها و برس هایی مومانند تبدیل شده است. کار اصلی آن هم سوا کردن و فیلتر کردن و صاف کردن آب و اینگونه جدا کردنِ موجودات ریز (پلانگتون ها) از درون آن است.
خیلی جالب است که طی تبدیلاتِ بمشیت الهی و تغییراتِ بخلق الله و طی تکامل انواع، "دندانِ آخذ و اعمالگر نیرو" به "صفحات واجد رشته هایی برس مانند و مومانند" تبدیل می شود:
"یوما یجعل الولدان شیبا"
واژه ولدان را نوعا از ولد عربی گرفته اند. ولی با رویکرد چندمعنایی، و آگاه از هویت جهانی قرآن کریم و آگاه از کلمات دخیل قرآنی، می توان این پیشنهاد تحقیقی را داد که واژه ولدان ممکن است بتواند دلالتی از Weldan و Wealdan در زبانهای هند و اروپایی (مثل آلمانی و انگلیسی و حتی فارسی) را داشته باشد.
در زبانهای هند و اروپایی، ولدان به معنای "قدرت، اعمال، پیش کشیدن، حمل و گرفتن" است.
لذا مثل "سندس خضر" که سندس را دخیل و خضر را عربی دانسته اند، می توان ولدان را واژگان دخیل در قرآن از زبانهای هند و اروپایی (ولو با چندمعنایی) و شیباً را هم عربی گرفت.
از معانی شیباً، موی سپید است. مفهوم سالخوردگی (و گذرانگذشتگی) را هم دارد.
لذا معنای آیه چنین قابل فهم چندمعنایی است والله اعلم:
"مرحله ای (گذرانی) که دندان آخذ و قوی را به موی پریشان تبدیل می کند."
یعنی قدرت آفرینش فیاض الهی، چنین قدرت منقلبگر و دگرگونگر و مسلطی است.
در همین سوره مزمل و در سیاق متصل همین آیه، صحبت از روان شدن کوه ها و آن هم باز با کلمه "یوم" است که تصویرسازیِ شناختیِ مشابهی با قاب مفهومی بالا دارد.
لذا مجموعا می توان پیشنهاد کرد که علاوه بر شتر (و کوهانش) که کیف خلقت آن در قرآن آمده است، "دندان وال آبی" که آن هم از عجائب جالب تکامل زیستی است، با رویکرد چندمعنایی، واجد حکمت مرتبط در بیانات قرآنی است، والله اعلم.
هدایت شده از خبرگزاری فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: تمدن ایرانی از سالها پیشاز اسلام با دین درهمتنیدگی داشته
🔹اینکه برخی تلاش میکنند پیچ و مهرههای دین و تمدن ایرانی را از هم جدا کنند، هم غلط و هم بیهوده است.
@Farsna
ساسان در آمریکا
در نقشه ادریسی (که مشهورترین نقشه قدیم جهان و رسم آن مربوط به 900 سال پیش است و جغرافی دان بزرگ مسلمان "شریف ادریسی" آن را رسم کرده است)، در محل فعلی بریتیش کلمبیا (در شمال غرب کشور آمریکا)، نام "ارض ساسان" درج شده است.
طبق شاهنامه، بهمن کیانی (یعنی صورت اساطیری شده و تحریفیِ کوروش ذوالقرنین. در ضمن با روح مقدسی (امشاسپندی) به نام بهمن اشتباه نشود که دو مفهوم جدا هستند) دارای یک فرزند "گمشده" بود. فرزندی که نامش ساسان بود و متعلق به ازدواج او در نیشابور (یعنی در خراسان، یعنی در مشرق و نه در فارس). این ساسان طبق شاهنامه و دیگر اساطیر کهن ایرانی، در کوهستان های دوردست به بقا ادامه داد و نسلی از او باقی ماند که بعدها و بعد از حدود 700 سال، سلسله ساسانیان را با فتح ایران بنیان نهادند.
نقلهایی وجود دارد که ذوالقرنین در سالهای آخر به منتهای مشرق برای عبادت و زندگی رفت.
نقلهای متعدد دیگر وجود دارد که از ایرانیان از نسل فریدون در منتهای مشرق صحبت می کند. همچنین از ایرانیان مشرقی در منتهای مشرق.
زبان آخرین ویرایش اوستا (که زمان ساسانیان نگاشته شده است)، به وضوح یک زبانِ ایرانی شرقی (و نه جنوبی و نه غربی) است.
نقل هایی هم از منشا مشرقی ساسانیان (و یا ایرانیان) در منابع تواریخ قدیم عربی (امثال طبری و ابن خلدون و ...) وجود دارد.
جمع این موارد پیشنهاد می کند که یک محل مهم زندگی اقوام ایرانی تبار (علاوه بر سیبری و مغرب برینگ) در قاره آمریکا (در مشرق برینگ) قرار داشته است و شاید همین ایرانیان بودند که از حمله اسکندر مقدونی آسیب ندیدند و بعد از اشکانیان، در قالب حکومت ساسانیان به قدرت رسیدند. والله اعلم.
یعنی همان طور که اعراب مراکش، حاصل یک مهاجرت عربی در صدر اسلام در فاصله 10 هزار کیلومتری از مکه و مدینه هستند، ممکن است حکومت ساسانیان هم حاصل یک مهاجرت دفعی یا تدریجی چندصدساله از محل کانادا و بریتیش کلمبیا به سمت دشتهای آسیا و سپس ایران بوده باشد. والله اعلم.
برای شناخت تاریخ باستان، علاوه بر لایه های شواهد ایستا (مانند ساختمانها و نقوش حجاری شده و ظروف و ادوات فلزی و جنگی و قبور)، می توان به بررسی دیگر شواهد هم پرداخت:
💡 شواهد پویا (مانند مهاجرتها، جریان یافتن ها در جغرافیا: جریانهای ژنتیکی، جریان های واژگانی، جریان های آداب و رسوم و ایده ها، جریان های رواج اسطوره ها و داستانها)،
💡 شواهد زایا (اسلوب تکامل جوامع، اسلوب تکامل زبان ها، اسلوب تکامل فرهنگها، اسلوب تکامل نژادها، اسلوب تکامل داستانها و ...)،
💡 شواهد نقلی،
💡 شواهد عقلانی (مثلا ترجیح تدریج در رخدادهای بزرگ تاریخی بر وقوع دفعی)،
💡 شواهد وحیانی (مانند خبر قرآن کریم از جزئیات مهم و کلیات مهم قصص قرآن، نهضت انبیاء، نهضت توحیدی ابراهیم خلیل علیه السلام، ذوالقرنین، سد ذوالقرنین، احادیث و فقه الحدیث و ...)،
💡شواهد تحلیلی (چه حاصل از تحلیل خودمان و چه حاصل از تحلیل های قدماء امثال ابن خلدون و ابوریحان و ...)،
💡 شواهد محاسباتی (مانند جمع آثار دلالت شواهد، جمع آثار شبکه دانش در مساله، هستان شناسی مساله، به خدمت گیری شبیه سازی، به خدمت گیری محاسبات عددی برای مقادیر دخیل، به خدمت گیری آزمایش تجربی برای احتمالات و بررسی دقیق شواهد و به خدمت گیری هوش مصنوعی در نتاجی و تحلیل و کمک در ارزیابی جامع تر یا دقیقتر).
و ... . والله اعلم.
اعجاز فاطمی قرآن کریم
🏴🏴🏴🏴🏴
سوره مبارکه انفال در سال دوم هجری نازل شده است. قریب به ۹ سال قبل از سقیفه بنی ساعده و ضرب فاطمه (س).
اما به نظر می رسد که مفهوما و مدلولا و حتی منطوقاً، ماوقع این رخداد و منطق الهی حاکم بر قضاوت بر ماوقع و ماحصل و ماتقدم و ماتاخر این رخداد، در آیات سوره انفال بیان شده است (حال با رویکرد چندمعنایی یا به صورت لایه ای یا هر سطح دیگری از تمییز و تمیز معنایی). والله اعلم.
این احتمال و این استنطاق فاطمی و ولایی در قرآن کریم، در صورت صحت و روایی، می تواند لایه بسیار مهمی از معانی این کتاب بزرگ باشد: لایه ای از معانی که شاید به خاطر آن، چند قرن در صدر اسلام تلاش شد که قرآن تفسیر نشود و قرآن فهم نشود و قرآن را به قول علامه جوادی، محبوس کردند و قرآن را به جرم بیان این معانی، در قرون اول موقوف از تبیین کردند.
و شاید فهم تدریجی و درز تدریجی و اشاعه تدریجی همین معانی بود که موجب انقلاب و منقلب شدن برخی از عجم و عرب (امثال ابولوءلوء و یاوران مختار و ...) شد. و نقش سلمان فارسی و دیگر اعضای پایگاه معرفتی اهل بیت (ع) در چنین روشنگری، راهبردی بود. والله اعلم.
اما آیات سوره انفال (خصوصا آیه ۵۰ به بعد)، چه می گویند که اینقدر ممکن است ناظر به مظلومیت فاطمی و حق فاطمی و حق علوی و ولایت امر و امامت امت باشد؟
آیه الله العظمی شبیری زنجانی، می فرمایند که ایمان، در هر عصر و نسلی، معنای خودش را دارد. این نکته از فهم معنای شناختی ایمان، برای این بحث ما بسیار کلیدی است.
به قول سید برقعی:
"توهین نمیکنم به کسی در غزل ولی
هر کس کمی محبت حیدر نداشته است
خود را برای شعله محیا کند که او
حق را به چشم دیده و باور نداشته است"
همین مفاد، ناظر به دلالت فاطمی آن، در آیات ۵۰ به بعد سوره انفال، موج می زند.
کدام سوره؟
يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنفَالِ ۖ قُلِ الْأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ ۖ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ ۖ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ
والله اعلم.
گنجینه ای به نام تاریخ کتزیاس
کتزیاس در اواسط دوران هخامنشی (حدود ۱۵۰ سال بعد از کوروش) و به عنوان یک یونانی در درون دربار اردشیر دوم می زیست و تاریخ نگاری هایی از او در ادبیات یونانی باقی مانده است.
یک کتاب او درباره تاریخ پرشیا (ایران) است. در این کتاب مطالب جالبی درباره کوروش ذوالقرنین وجود دارد که متاسفانه چندان مورد تحقیق قرار نگرفته است. می توان گفت که کتاب کتزیاس، تحت الشعاع کتابهای هرودوت و گزنفون قرار گرفته و عملا در ادبیات پژوهشی کوروش شناسی، عملا مغفول مانده است.
کتزیاس تصریح می کند که خواب مادر کوروش (که تعبیر آن، حکمرانی جهانی کوروش در آینده بوده است) را یک کلدانی (که معلم و راهنمای تربیت کوروش بوده است) تعبیر می کند. می دانیم که دانیال نبی (ع) و شاگردانش در بابل، گاهی با لقب کلدانی در تاریخ (سهوا یا سهلاً) خطاب شده اند.
در منابع تواریخ اسلامی و عربی هم کوروش را شاگرد دانیال دانسته اند.
لذا کتاب کتزیاس، این نکته ای که در سنت عربی و اسلامیِ تاریخ نگاری، مضبوط است را عینا مورد شهادت و تصدیق قرار داده است (فقط نام دانیال در ترجمه های انگلیسی کتاب کتزیاس برده نشده است).
برخی از حقایق زندگی کوروش در کتاب کتزیاس، برخی در کتاب گزنفون و برخی در کتاب هرودوت (از بین منابع یونانی) آمده است و جمع کل این آثار و اعمال تهذیب و استبصار در این اقوال تاریخ باستان، می تواند ما را به سمت بازسازی و کشف واقعیات دوران کوروش ذوالقرنین، سوق دهد. همچنین با لحاظ دیگر منابع و شواهد از دیگر قرون و فرهنگها. والله اعلم.
قدیمی ترین نام حجاز شمالی و یثرب و مدینه: ایرانکده
نام ناحیه حجاز شمالی (که از یثرب و مدینه شروع میشده و تا ناحیه جنوب شرق فلسطین ادامه داشته است) در زمان هخامنشیان، "کَدیران Qadiran" و "کدیرون Qadirun" بوده است. این نام، نام بومی آنجا بوده و نامی نیست که مثلا در کتیبه های عراق یا ایران کشف شده باشد. بلکه در کتیبه های باستانی حجاز و یمن کشف شده است. صورت محرّف و تصحیفی آن در تورات فعلی و دیگر کتب نگاشته شده در قرون بعدی، "قیداریت" بوده و بعدها با نام "قیدار بن اسماعیل (ع)" مرتبط دانسته شده است.
"کَدیران" یعنی "اجتماع ایرانی ها" و ایرانی یعنی "قَویِ بلندمرتبه و آزاد و نجیب (مثل شیر)".
این لفظ "کَدیران" در عربی با الفاظ "قدیر" و "قدرت" و همچنین "غدیر" و "قریش" ارتباطاتی از نظر اجزای واژگانی پیشاعربی دارد.
"کو" در "کوروش" با "کَ" در "کَدیران" از حیث ریشه معنایی، مرتبط است و مفید بر "قدرت، پهلوانی، صعوبت، استقرار و مرکزیت" است.
الفاظ "قیدار" و "قیصر" و "خَضِر (همان خضر)" و خسرو و خیزران، همگی با این لفظ "کَدیران" و "کوروش" و "غدیر" مرتبط اند.
در چند ناحیه مختلف از حجاز شمالی (و همچنین خود حجاز)، شاهد نام "خُم kom" هستیم که با نام های کومه، قم، خُمیدان و خُمدان مرتبط است.
قدیمی ترین کتیبه در حجاز شمالی دارای این جمله است:
b ʾym Gšm bn Šhr w ʿbd fḥt Ddn
به ایام گواسماعیل بن شهریار، او بود فَهتَدادان (فهلوان، پهلوان).
به ایام قَوی اسماعیل بن شهریار، او بود پهلوان (یعنی قدرت بلامنازع و حاکم و پادشاه عرب در آن زمان، "قوی اسماعیل بن شهریار" بوده است).
همین "گواسماعیل" در متون توراتی هم مضبوط است و متعلق به اوایل دوران هخامنشی است و همپیمان کمبوجیه پسر کوروش و شاه عرب عربستان بوده و نامش در تورات به صورت Geshm گِشِم ضبط شده است.
خلاصه آنکه وقتی می گوییم حضرت ابراهیم (ع) ایرانی بوده و شهید مدرس هم همین را می گوید و علم انساب هم همین را می گوید، بایستی باور کنیم. اعرابِ بنی اسماعیل (شامل قریش)، یک شاخه مهم از اقوام آریایی و ایرانی اند و نام قدیم سرزمینشان هم چه "قیداریه" و چه بر اساس متون دوران هخامنشی "کَدیران" بوده باشد، ریشه در ریشگان زبانهای ایرانی دارد. والله اعلم. و این انکار عربیت و شرافت عربی نیست و فقط صحبت از خویشاوندی عمیق "بنی اسماعیل" و "ایرانیان" است.