🔶🔹#داستان_شب
🔆 از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد !
خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب
جلوش پهن بود ، دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد
و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ...
تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری؟
ما که تازه از حموم در اومدیم اونم این همه ؛
گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دست فروشی خرجشو
در میاره وگرنه میتونست الان تن فروشی و فاحشگی کنه ...
پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ،
برگشت تو حموم و صدا زد :
نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه !
برگی از خاطرات جهان پهلوان تختی
🦋
#داستان_شب
🍃گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت وگفت هندوانهای برای رضای خدا به من بده فقیرم وچیزی ندارم.
🍉هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد وهندوانهٔ خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد.فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد،و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت به اندازه پولم به من هندوانه ای بده.
🍉هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد،فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت:
خداوندا بندگانت را ببین...
🍉این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول...
✨وای اگر این تفکر در کل زندگی ما باشه...
#داستان_فوق_العاده_زیبا #داستان_شب
🌸🍃❤️
@https://eitaa.com/quranvdoaa/32941