7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مؤدبانه حرف بزنیم؛ نه صادقانه!
➕اثرات مخرب همیشه صادقانه سخن گفتن
🔴 استاد پناهیان
22.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حکایت پیرمرد سلمانی و امام رضا علیه السلام
🎤 حاج حيدر خمسه
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬استاد رائفی پور
🔅 ماجرایے شنیدنے از امام رضا جانمان علیهـ السلام و اشڪ هاے آهو براے امام زمانش ❤️
بشنویم و ڪمے شرم از این امام زمان دارےِ خودِمان کنیم
هر گناهمون ده دقیقه ظهور ابا صالح المهدی را عقب میندازه
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع:سینهها قبرستان سوالات شده است
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معلم قرآن آقای محسن قرائتی
🔰 مرغ اسیر
🙂😉🙃🎭💙
من احساس می کنم تو خونمون یه جن تک پا داریم
چون همیشه یک لنگه جوراب من نیست
#خنده_حلال
🎨🎲🎯
##شب_اول_قبر_آیت_الله_حائری_و_عنایت_امام_رضا_علیه_السلام
بعد از مرگ آیت الله حائری شبی او را در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر میآمد، شروع کرد به تعریف کردن: از مراحل بسیاری گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت، درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل میدیدم. مات و مبهوت شده بودم، رفتم و یک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی میآید. صداهایی وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضایی سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک میشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه میکشید و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف میزدند و مرا به یکدیگر نشان میدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمیآمد. تنها دهانم باز و بسته میشد و نفسم بند آمده بود. بدجوری احساس غربت کردم؛ خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا؛ زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از بالاهای دور دست به سوی من میآمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر میشد آن دو نفر آتشین عقبتر میرفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبانش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر آمده بودید، زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. آقا که لبخند بر لب داشت و با چشمانی سرشار از مهربانی و قدرشناسی به من نگاه میکرذند، فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبهاش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد..
#راوی_آیت_الله_مرعشی_نجفی
💌
🎨🎲🎯
#چرا_آیت_الله_بهجت_نماز_شب_را_ترک_کردند!؟
ارزش و اهمیت جایگاه پدر و مادر در اسلام به گونه ای است که غیر از واجبات و محرمات، امر و دستور آنها در باقی اعمال نیز لازم الاجرا میباشد و آه مادر می تواند زندگی فرزند را به تباهی بکشاند و سراغ نداریم کسی را که بدون احترام گذاشتن به والدین خود به مراتب رفیع رسیده باشد.
#وَصَّيْنَا_الْإِنسَانَ_بِوَالِدَيْهِ_إِحْسَانًا
آیه پانزدهم سورهٔ احقاف انسان را به نیکی کردن به پدر و مادر سفارش میکند.
زمانیکه آیت الله بهجت در نجف مشغول تحصیل بودند عده ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی می کنند و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود.
پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات، عمل دیگری انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی، آقای بهجت می فرماید: وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید، خدمت آقای قاضی رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم، ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم : من مقلد آیت الله ابوالحسن اصفهانی هستم، فرمودند: باید بروید از مرجع تقلیدتان بپرسید.
آقای بهجت می فرماید: من نزد آقای ابوالحسن اصفهانی رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی، از آن موقع به بعد آقای بهجت سکوت می کنند و چیزی نمی گویند.
در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار و فعل مباحی می باشد حتی ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از دستور پدرشان اطاعت کنند
#هر_آن_پسر_که_پدر_زان_پسر_بود_خشنود
#نه_روز_او_بد_باشد_نه_عیش_او_دشوار
#با_اقتباس_از_کتاب_پرده_نشین
💌
🎨🎲🎯
#اولین_صدا_در_صحرای_محشر_چیست؟ ⁉️
روز قیامت که می شود، همه در صحرای محشر، نشستهاند. اولين صدایی که بلند می شود، این است: «کسانی که نماز شب می خواندند، بلند بشوند».
نماز شب خوانها بلند می شوند.
پروردگار می فرماید: «کسانی که تهجد کردند، به طرف بهشت بروند. درِ بهشت برای اينها باز است». اولين کسانی که وارد بهشت می شوند، شب زنده داران هستند. بعد، میزان نصب می شود و حساب و کتاب امت را می رسند.
#إرشاد_القلوب_جلد_یکم_صفحه_86
💌
🎨🎲🎯
#آمده_ام_ای_شاه_پناهم_بده
مرحوم حبیب الله چایچیان (حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند. » به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر امام رضا را زیارت کنم. راه رفتن مادرم خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی او را میگرفتم تا بتواند آرام آرام حرکت کند. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود؛ گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد. هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
#آمدم_ای_شاه_پناهم_بده #خط_امانی_ز_گناهم_بده
#لشکر_شیطان_به_کمین_منند #بی_کسم_ای_شاه_پناهم_بده
🌹#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا"🌹
💌
🙂😉🙃💙🎭
وقتی هشت سالم بود کلاس دوم ابتدایی، قرار بود معلممون از درس جدید دیکته بگیره خلاصه هیچ کس نخونده بود😌😌
همه ازدم تک گرفتند منم هشت گرفتم😅 معلممون عصبانی😡
میبرید ماماناتون امضا میکنه از هر غلط ده بار می نویسید، خلاصه من رفتم خونه، از شانسم دیدم مادر من که اصلا سواد نداره، اون روز از شانسم اسمشو یاد گرفته بود و داشت تمرین میکرد✍ همینطور که صدا کشی میکرد نگام کرد گفت چیشده باز، گفتم املا هشت گرفتم خانوم معلم گفته امضا کنی. کاری ندارم کلی دعوام کرد😬زیر دفترم را امضا کرد و اسمشو نوشت🤦♀گفتم فامیلتو بنویس؛ گفت: هشت گرفتی حرف زیادی هم میزنی😒
فرداش ...من سرمیز کلاس ساکت معلم عصبانی😡
خجالت نمی کشی هشت گر فتی بهت آفرین هم نوشتن؟!
یکی از بچه ها گفت خانوم اجازه اسم مادرش آفرین خانوم هست 🙂
معلم😂
من🤐
بچه ها😂
#خنده_حلال
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تقوا، طرحی برای ادارهی جامعه
🔰 استاد علیرضا پناهیان