eitaa logo
روابط عمومی ف.ا. خراسان‌جنوبی(شهرستان درمیان)
1.5هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
10.4هزار ویدیو
51 فایل
کانال اطلاع رسانی، فرهنگی، اجتماعی و ....
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 خدا قوت به تنها مردان میدان سردار و سردار عزیز، یادمان نمی رود که در اوج درجا زدن برخی از خواص و زیر پا خالی کردن برخی خودی های رفوزه شده در یک فتنه فرهنگی، در میدان پاسکاری و شانه خالی کردن در زمینه ، امثال شما از اعتبار و آبروی خودتان برای اجرای حکم خدا و دفاع از حق مردم مردانه به میدان آمده اید. خداقوت 🔴 https://eitaa.com/r_fe_darmyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از دقت دوربین‌های جدید نظارتی پلیس در اماکن عمومی 🔸به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید👇👇 🆔👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
✍️ رمان 💠 مقابل پوتینش روی زمین افتاده بودم و هر دو دستم به هم بسته بود که با همه انگشتانم به خاک زمین چنگ می‌زدم و با هر نفس التماسش می‌کردم :«اگه و پیغمبر رو قبول داری، بذار من برم! مامان بابام منتظرن! تو رو خدا بذار برم!» لحظاتی خیره نگاهم کرد، طوری که خیال کردم باران در دل سنگش نفوذ کرده و به گمانم دیگر جز زیبایی‌ام چیزی نمی‌دید که مقابلم خم شد. 💠 نگاهش مثل شده و دیگر نه به صورتم که به زمین فرو می‌رفت و نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند. دستش را به سرعت جلو آورد، زنجیر دستم را گرفت و با قدرت پیکرِ در هم شکسته‌ام را بلند کرد. دیگر نه نگاهم می‌کرد و نه حرفی می‌زد که با گام‌های بلندش به راه افتاد و مرا دنبال خودش می‌کشید. توانی به تنم نمانده و حریف سرعت قدم‌هایش نمی‌شدم که پاهایم عقب‌تر می‌ماند و دستانم به جلو کشیده می‌شد. 💠 من او بودم و انگار او از چیزی فرار می‌کرد که با تمام سرعت از جاده فاصله می‌گرفت و تازه متوجه شدم به سمت خاکریز کوتاهی می‌رود. می‌دانستم پشت آن خاکریز کارم را تمام می‌کند که با همه ناتوانی دستم را عقب می‌کشیدم بلکه حریف قدرتش شوم و نمی‌شد که دیگر اختیار قدم‌هایم دست خودم نبود. 💠 در هوای گرگ و میش مغرب، بی‌تابی‌های امروز مادر و نگاه منتظر پدرم هرلحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و دیگر باید آرزوی دیدارشان را به می‌بردم که با هر قدم می‌دیدم به مرگم نزدیک‌تر می‌شوم. در سربالایی خاکریز با همه قدرت دستم را می‌کشید، حس می‌کردم بند به بند بدنم از هم پاره می‌شود و در سرازیری، حریف سرعتش نمی‌شدم که زنجیر از دستش رها شد و همان پای خاکریز با صورت زمین خوردم. 💠 تمام بدنم در زمین فرو رفته بود، انگار استخوان‌هایم در هم شکسته و دیگر نه فقط از که از شدت درد ضجه زدم. زنجیر اسارتم از دستانش رها شده بود که به سرعت برگشت و مقابلم روی زمین زانو زد، از نگاهش می‌چکید و حالا لحنش بیشتر از دل من می‌لرزید :«نترس!» و همین چشمان زخم خورده‌اش فرصت خوبی بود تا در آخرین مهلتی که برایم مانده از خودم کنم. 💠 مشت هر دو دست بسته‌ام را از خاک پُر کردم و با همه ترسی که در رگ‌هایم می‌دوید، به صورتش پاشیدم. از همان شکاف نقاب، چشمان مشکی‌اش از خاک پُر شد و همین تلاش کودکانه‌ام کورش کرده بود که با هر دو دست چشمانش را فشار می‌داد و از لرزش دستانش پیدا بود چشمانش آتش گرفته است. 💠 دوباره دستم را به طرف زمین بردم و این‌بار مهلت نداد که با یک دست، زنجیر دستانم را غلاف کرد و آتش چشمانش خنک نمی‌شد که با دست دیگر نقاب را بالا کشید تا خاک پلک‌هایش را پاک کند. در تاریکی هوا، سایه صورت مردانه و آفتاب سوخته‌اش که زیر پرده‌ای از خاک خشن‌تر هم شده بود، جان به لبم کرده و می‌ترسیدم بخواهد همین یک مشت خاک را بگیرد که تمام تنم از ترس می‌لرزید. 💠 رعشه دستانم را می‌دید و اینهمه درماندگی‌ام طاقتش را تمام کرده بود که دوباره بلند شد و مرا هم با خودش از جا کَند. تاریکی مطلق این بیابان بی‌انتها نفسم را گرفته بود، او با نور اندک موبایلش راه را پیدا می‌کرد و دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که فقط با قدرت او کشیده می‌شدم تا بلاخره سایه ماشینی پیدا شد. 💠 در نور موبایلش با چشمان بی‌حالم می‌دیدم تمام سطح ماشین را با گِل پوشانده و فقط بخشی از شیشه مقابل تمیز بود که یقین کردم همین قفس گِلی، امشب من خواهد شد. در ماشین را باز کرد و جز جنازه‌ای از من نمانده بود که با اشاره دست، دستور داد سوار شوم. انگار می‌خواست هر چه سریعتر از اینجا کند که تا سوار شدم، در را به هم کوبید و به سرعت پشت فرمان پرید. 💠 حس می‌کردم روح از بدنم رفته و نفسی برایم نمانده بود که روی صندلی کنارش بی‌رمق افتاده و او جاده فرعی و تاریکی را به سرعت می‌پیمود. دیگر حتی فکرم کار نمی‌کرد و نمی‌دانستم تا کجا می‌خواهد این مرده متحرک را با خودش ببرد که تابلوی مسیر فلوجه ـ بغداد مشخص شد و پس از یک ساعت سکوت، بلاخره به حرف آمد :«دیگه برای شما امن نیست، می‌برمتون .» 💠 نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او خوب حال دلم را می‌فهمید که بی‌آنکه نگاهم کند، آهسته زمزمه کرد :«تا سیطره فلوجه هر لحظه ممکن بود با روبرو بشیم، برا همین نتونستم بهتون اعتماد کنم و حرفی نزدم تا وارد سیطره بغداد بشیم.»... https://eitaa.com/r_fe_darmyan
💢انتظامی در پیشانی نبرد با جنگ نرم دشمن است 🔹 تا جان در بدن داریم، برای امنیت مردم تلاش می کنیم 🔹 فرمانده کل انتظامی کشور با بیان اینکه انتظامی در پیشانی نبرد با جنگ نرم دشمن است، گفت: این اطمینان را می دهیم تا جان در بدن داریم، تمام توانمان را برای تحقق و اجرای اوامر، رهنمود و تدابیر مقام معظم رهبری " مدظله العالی" و امنیت و آسایش مردم به کار گیریم. 🔸به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان در میان بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/r_fe_darmyan 🆔👉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صد پسر در خون بغلتد، گُم نگردد دختری شهید حمیدرضا الداغی شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ سبزوار، هنگام دفاع از ناموس مردم 🌺 شادی روح این شهیدِ غریب صلوات 🌏 https://eitaa.com/r_fe_darmyan
انتظامی کشور عزیزمان شهادت غیور مردانت در راه امنیت و آرامش کشور عزیزمان مبارکت باد فرماندهی عزیز فراجا جناب رادان مرد روزهای سخت گلهای پرپر شده در راه امنیت و آرامش مبارکتان باشد . اگر این شهدا امروز نباشند امنیت منو شما در خطر جدی قرار خواهد گرفت . غیور مردان انتظامی دوستتان داریم انشا الله همه نیروهای مسلح عزیزمان اعم از انتظامی کل کشور .ارتشیان عزیز .سپاهیان عزیز و همه نیروهای،مسلح به لطف خدا در پناه امام زمان باشند. غیور پوشان بهتر از جان وطن مرد میدان
✍️ رمان 💠 نورالهدی در همین فرصت برایم شامی تدارک دیده بود، اما من یک قطره آب از گلوی خشکم پایین نمی‌رفت و دلم پیش او مانده بود که معصومانه پرسیدم :«به نظرت اون کی بود؟» لقمه‌ای که برایم پیچیده بود به سمتم گرفت و با اطمینان پاسخ داد :«اگه نشونه‌هاشو به ابوزینب بگی حتماً میشناسه!» 💠 لقمه را از دستش گرفتم و نمی‌دانستم همسرش از کجا باید آن مرد را بشناسد که با صدای نازکش سینه سپر کرد :«ابوزینب از فرمانده‌های و عملیات آزادی فلوجه شده. اکثر نیروهای خط رو میشناسه. این جوون هم حتماً میشناسه.» سپس خودش لقمه‌ای خورد و می‌خواست حالم را عوض کند که با شیطنتی ساختگی سر به سرم گذاشت :«ابوزینب می‌دونه کی رو بفرسته شناسایی، طرف رو هم سر کار می‌ذاره!» 💠 و به زحمت خندید تا من هم بخندم، اما سه سال در غربت فلوجه خنده از یادم رفته و امروز تا حد ترسیده بودم که دوباره لقمه را کنار سفره قرار دادم و خودم را کنار کشیدم. هنوز همه بدنم از ضرب زمین خوردن درد می‌کرد، مچ دستانم از جای جراحت زنجیر ضعف می‌رفت و نمی‌دانستم کار فلوجه و پدر و مادرم به کجا می‌رسد که دوباره پرسیدم :«عملیات فلوجه کی شروع میشه؟» 💠 او هم اشتهایی به خوردن برایش نمانده و به هوای من با غذا بازی می‌کرد که دستش را از سفره عقب کشید و با مکثی پاسخ داد :«نمی‌دونم، ولی میگن نزدیکه!» سپس حسی در دلش شکفته شد که لبخندی شیرین صورتش را پوشاند و مژدگانی داد :«مثل بقیه عملیات‌ها، تو این عملیات هم شخصاً حضور داره!» 💠 هاله خنده صورتش هرلحظه پررنگ‌تر می‌شد و خبر نداشت من را نمی‌شناسم که چشمانش درخشید و لحنش غرق اشتیاق شد :«وقتی پای به معرکه‌ای باز بشه، که هیچ، هم حساب کار دستش میاد! الان چند روزه آمریکا و و یه عده از نماینده‌های پارلمان که طرفدار آمریکا هستن، دنیا رو گذاشتن رو سرشون که چرا تو فلوجه دخالت می‌کنه؟ آخه می‌دونن وقتی بیاد تو میدون، فاتحه داعش خونده‌اس!» هنوز مثل همان سال‌های دانشجویی دل پُرشورش برای جنگ و می‌تپید که همه توانم را جمع کردم و پرسیدم :« کیه؟» 💠 تازه یادش آمد ما زیر ظلم از همه دنیا بی‌خبر مانده‌ایم که رنگ خنده از صورتش رفت و مردانه حرف زد :«فرمانده ایرانه! این دو سال نیروهای رو سازماندهی کرد و با همین نیروهای مردمی نفس داعش رو تو عراق گرفت!» کلامش به آخر نرسیده بود که خانه در تاریکی مطلق فرو رفت و من هنوز از سایه خودم می‌ترسیدم که از همین تاریکی دلم لرزید و جیغم در گلو خفه شد. 💠 نورالهدی بلافاصله چراغ قوه موبایلش را به سمت صورتم گرفت و با آرامش خبر داد :«اگه برق صادر نکنه، وضعیت از اینم بدتر میشه!» نمی‌فهمیدم چرا اینهمه سنگ ایران را به سینه می‌زند که از جا بلند شد، به سمت کمد کنار اتاق رفت و همانطور که شمعی را از جعبه بیرون می‌کشید، سر درددلش باز شد :«اونوقت یه عده شعار میدن باید از عراق بره! انگار رو ایران اشغال کرده! دولت اعلام کرده به درخواست رسمی ما تو عراق حضور داره. امام جمعه تو خطبه‌های نماز جمعه گفته اگه ایران نبود، داعش رو با خاک یکسان می‌کرد! ولی اینا فقط میگن ایران باید بره! انگار تو این کشور نبودن و ندیدن اگه حمایت ایران و نبود، همون روزای اول بغداد هم مثل موصل سقوط کرده بود!» 💠 هنوز تمام ذهنم از وحشت امروز زیر و رو شده و از حرف‌هایش چیز زیادی نمی‌فهمیدم که تنها در سکوتی خسته نگاهش می‌کردم. مقابلم شمع را روی زمین در شمعدانی نشاند و همانطور که کبریت می‌کشید، حرف دلش را زد :«انگار اصلاً نمی‌بینن الان ۱۳ ساله تو این کشور هر کاری دلش خواسته کرده! حالا که حریف داعش شده، آمریکا تو سرشون فرو کرده که ایران کشورتون رو اشغال کرده و باید بره!» 💠 از نور لطیف شمع، جمع دو نفره‌مان رؤیایی شده و او هنوز دلش پیش و ایرانی‌ها بود که غریبانه آه کشید :«همین الان کلی از همرزمای ابوزینب ایرانی هستن! تا الان خیلی‌هاشون شدن...» و کلامش به آخر نرسیده کسی در خانه را کوبید و دست خودم نبود که وحشتزده از جا پریدم. حس می‌کردم تعقیبم کرده‌اند و نورالهدی منتظر کسی نبود که با تأخیر از جا بلند شد و پشت در صدا رساند :«کیه؟» و صدای غریبه‌ای قلبم را از جا کَند... 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
تصویری زیبا از نگاه شما مردم مهربان و همدلی ابوذر روحی با مردان همیشه در میدان و مقتدر فراجا در شهرستان درمیان و تقدیر و تشکر ابوذر روحی از زحمات بی دریغ و در میدان بودن انتظامی کشور در تمام صحنه ها روحی پلیس فدای رهبر مرد میدان خدمتگزار در دل مردم https://eitaa.com/r_fe_darmyan
34.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راه اندازی موکب الحسین (ع)شهدای فراجا به مناسبت عید غدیر خم در شهرستان درمیان با همت سبز پوشان انتظامی شهرستان درمیان سبز پوشانی که هم در راه امنیت و آرامش تلاش می کنند هم در راه دستاوردهای انقلاب تلاش می کنند و هم مراسمات ملی مذهبی رو هدایت و برگزار می کنند سبز پوشانی که خون می دهند تا منو شما امنیت داشته باشیم .جان میدهند که ناموس من و شما در امنیت باشند .سبز پوشانی که در تمام میادین حضور ولایی دارند. سبز پوشان خدا قوت سبز پوشان مرد میدان فی سبیل الله مرد میدان همیشه در میدان خادمان ملت ولایت مولا امیر المومنین عقیدتی سیاسی فرماندهی انتظامی شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی به کانال فرماندهی انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دومین روز از موکب الحسین ع شهدای فراجا در شهرستان درمیان به همت فرماندهی انتظامی شهرستان درمیان عید ولایت بر تمام عاشقان مبارک باد انتظامی خادمان ملت و عفاف مرد میدان همیشه درمیدان فدای رهبرم پوشان خدا قوت فراجا به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
40.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی تبیینی رئیس عقیدتی سیاسی انتظامی شهرستان درمیان در شب سوم محرم۱۴۰۲درجمع مردم شهید پرور روستای تخته جان مجاهد مرد میدان به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
حجاب و خورشید به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
رادان: ضرباتی به‌دشمن زدیم که آینده مشخص می‌شود فرمانده کل انتظامی کشور: 🔹شواهد و پرونده‌های زیادی را به دست آوردیم، برخورد کردیم و ضربه زدیم که در آینده مشخص می‌شود که چگونه تحت نقشه شوم دشمن می‌خواستند جوانان و دختران ما را بگیرند و ناهنجاری را گسترش دهند. 🔹دشمن ۴ هدف را دنبال می‌کرد؛ جامعه از اخلاق و فضیلت تهی شود و ضد ارزش ارزش شود و انحراف و کج روی را تبدیل به سکه رایج کنند و خانواده را دچار گسستگی کند.