فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظه رو باکسی ک دوسش دارین😇
آرزوست...✨
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق واقعی😍😍😍
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
𝓣𝓱𝓮𝓻𝓮'𝓼 𝓝𝓸𝓫𝓸𝓭𝔂 𝓘𝓷 𝓜𝔂 𝓗𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓔𝔁𝓬𝓮𝓹𝓽 𝓨𝓸𝓾 ...
نِمیتونه کَسی تُویِ دِلَم جای "تُــ♡ــو" بیاد🤤💕🔐🦋
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
1_5309072648.mp3
5.75M
🎶 باهم گوش کنیم 😌🙃
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
💞 بــــانــــو جـــان!
با اینجمله شوهرت رو خلعسلاح کن 😉
❣یه مرد وقتی احساس قدرت کنه ، دوست نداره در مورد یه موضوع باهاش کل کل کنن، پس اگه سر یه موضوع با اون زاویه پیدا کردید خیلی کوتاه نظرتون رو بگید.
👈 اگه دیدید قانع نمیشه ! جمله "باشه هر چی تو بگی" رو به قلبش شلیک کنید ! مطمئن باشید روی نظر شما فکر می کنه و اگه به درستی اون پی ببره حتما از نظر خودش بر می گرده و به نظر شما عمل می کنه، ولی اگه باهاش بگو مگو کنید کاری به درست یا غلط بودن نظر شما نداره.
❣اون فقط می خواد از قله قدرت پایین نیاد وقتی شما بهش قدرت بدید ابایی نداره که از نظر خودش برگرده.
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
"يا إلهي لا تتركنا لمن لا يعرفك."
خدایا ما را به کسانی که تو را
نمی شناسند،واگذار مکن.!🕊🩶•°🍀
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
"تُــــو" آنقدر که زیبایی
اِی کاش زَمین بِشوَم و هَر روز به دورِ
قَد و بالایِ ماهِ "تُــــو" بِگردَم... ♥💋
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
رازِ زندگی👩❤️👨
❤️🔥 سرگذشت زندگیم ❤️🔥 لیلا: خدایا چی باید بهش میگفتم الان من اصلاً موضوعم دور شدنه آراد نبود،
❤️🔥 سرگذشت زندگیم ❤️🔥
هیچ کدوم از حرفایی که میزد حرفای دل من نبود اما واقعاً موقعیتشو نداشتم که براش شرایطمو توضیح بدم
اصلاً نمیدونستم اون لحظه چه دروغی باید سرهم کنم ،میدونستم اگه بهش بگم دوستم مرده به همین راحتیا بیخیال نمیشه
و میخواد کلی ازم سوال جواب کنه برای همین من هیچ حرفی آماده نداشتم تا بهش بزنم ،طلعت خانم دید
چشمام گریونه اما هیچی بهم نگفت من ازش خیلی ممنون بودم چون اصلاً دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم حتی آراد...
حالا من میخواستم با اون همه پول چیکار کنم من به این رویا بودم که بالاخره تارا آزاد میشه و قراره اون پولا رو با همدیگه خرج کنیم اما حالا چی؟
خوب میدونستم به هیچ عنوان نمیتونم رضایت خانوادههای مقتول رو بگیرم اما بازم عذاب وجدان داشت منو میکشت...
اراد :
خیلی از دست خودم کلافه بودم شاید واقعاً من نباید انقدر لیلا نزدیک میشدم ،اصلاً نمیفهمیدم چرا انقدر حالش بده
یا چرا به من دروغ گفته اما هر دلیلی که داشت شاید به خاطر این بود که من زیادی سعی داشتم به لیلا نزدیک بشم و اون با این موضوع مشکل داشت
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ! در این شب تو را به مهربانیت قسم
دلهای گرفته را شاد دستهای نیازمند را
بی نیاز فرما و قلبی نورانی تنی سالم
خیالی راحت و زندگی آرام
نصیب دوستانم بگردان
شبتون آروم مهربانان
#شب_بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴 ســـــــــلام
☕️صبح اول هفته تون
🪴بخیر و خـــــــــوشی
☕️الهی که هفته تون
🪴پر از برکت ، شــــــــادی
☕️و آرامش و دل خوش باشه
🪴با آرزوی بهترینها برای شما
☕️روز شنبه خوبی کنار خانواده
🪴و عزیزان داشتـه باشیــد .
🔴 #عیبهای_توهّمی_همسر
💠 مردی متوجه شد #شنوایی همسرش کم شده است و نمیخواست همسرش مطلع شود. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. #دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان شنوایی همسرت چقدر است، #آزمایش سادهای را انجام بده و جوابش را به من بگو! در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در #فاصله ۳ متری تکرار کن! بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💠 آن شب همسر مرد در #آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است بگذار امتحان کنم. سوالش را مطرح کرد #جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت #سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت:” شام چی داریم؟”
و #همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار دارم میگم #ماکارونی داریم!
💠 گاهی بد نیست نگاهی به #درون خودمان بیندازیم شاید #عیبهایی که تصور میکنیم در #همسرمان وجود دارد در وجود خودمان است.
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
رازِ زندگی👩❤️👨
❤️🔥 سرگذشت زندگیم ❤️🔥 هیچ کدوم از حرفایی که میزد حرفای دل من نبود اما واقعاً موقعیتشو نداشتم
❤️🔥 سرگذشت زندگیم ❤️🔥
وگرنه حداقل اگه حرفام رو میشنید میگفت نه اینطوری نیست من با تو مشکلی ندارم ،
ماشینو روشن کردم و راه افتادم حس پشیمونی داشت دیوونم میکرد با خودم میگفتم تو این همه سال به هیچکس
نزدیک نشدی حالا چرا لیلا حالا چرا این دختر اون از روز اول هم با تو سر جنگ داشت چرا فکر کردم
ممکنه ما یه روزی با هم....
صدای زنگ گوشیم که بلند شد رشته افکارمم پاره شد از شرکت تماس گرفته بودن
اما اصلاً حوصله حرف زدن نداشتم با اینکه این مدت خیلی کم کاری کرده بودم و میدونستم خیلی از کارا درست پیش نرفته
اما واقعاً امروز حوصله رفتن به سر کار رو نداشتم برای همین تصمیم گرفتم که برم خونه خودم احتیاج به تنهایی داشتم و فکر کردن...
دو روز بعد:
لیلا :
دو روز گذشته بود اما من هنوز حالم خوب نشده بود فکر و خیالی که اذیتم میکرد انگاری تموم شدنی نبود
سعی میکردم خودمو آروم کنم سعی میکردم ریلکس باشم اما نمیشد که نمیشد ،دیشب تارا اومد بخوابم
خیلی حالش خوب بود خوشحال بود حس میکردم میخواد که منم حالم خوب باشه اما آخه چطوری؟
احساس میکردم خیلی آدم ضعیفیم خیلی به درد نخورم انگار هرجا که بودم فقط مشکل بود و بس ،تو این دو روز
خیلی لاغر شده بودم هیچی نمیتونستم بخورم و میدیدم که طلعت خانم چقدر غصه رو میخوره اما سعی میکنه که سوال جوابم نکنه...
ادامه دارد...