🎀 #سیاستهای_همسرداری 🎀
🌿هیچگاه از همسرتان نخواهید كه به دیدار بستگانش نرود و آنان را ترك گوید و فقط با شما باشد، بلكه بهتر است در این دیدارها با او هماهنگ باشید.
🍁
🌿 از بستگان همسرتان بهتر از بستگان خود پذیرایی كنید، این كار همیشه در نظر همسرتان جلوهگر خواهد بود.
🍁
🌿اگر شوهرتان از نظر مالی مشكلاتی دارد و در تنگنا قرار گرفته است، یا كارهایش ردیف نمیشود یاریاش كنید. با او مشورت كنید بدون این كه دیگران را با وی مقایسه كنید یا سركوفت بزنید.
🍁
🌿اگر همسرتان ایرادی دارد كه باید اصلاح شود این كار نباید هیچ وقت در حضور دیگران و حتی فرزندانتان گفته شود.
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید رشد تو مثل درخت بامبو باشه☺️🌱
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
من به عنوان یک زن،
نمیگويم كه ميز آرايش نداشته باش،
اما ميگويم حداقل از ميز تحريرت بزرگ تر نباشد!
نميگويم لوازم آرايش نخر، اما ميگويم حداقل كتاب هم بخر...
نميگويم مدام رنگ موهايت را به روز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم به روز كنی.
من نميگويم كمدت پر از لباس های رنگارنگ نباشد، اما ميگويم كتابخانه ات بزرگتر باشد.
نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباب بازی های كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه ميگذرد.
اصلا هر كاری خواستی بكن، 😇
اما انديشه ات را نفروش....
برای خودت انديشه ای درست و حسابی داشته باش
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
تناسب سنی دختر و پسر با یکدیگر از عوامل مهم ایجاد تفاهم و تناسب بیشتر میان آن دو است.
هر چقدر این فاصله سنی بیشتر شود میزان تفاهم میان زن و مرد کمتر خواهد شد.
اگر هم که سن زن بیشتر از مرد باشد تفاهم کمتری به وجود میآید.
البته در این امر نیز مثل اصول و امور دیگر استثناهایی وجود دارد.
ممکن است در اطراف شما چنین ازدواجی اتفاق افتاده باشد و طرفین هم از زندگیشان راضی باشند ولی به صرف این چند مورد نمیتوان ریسک کرد
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
🍃
اگر منتظر فرارسیدن زمان مناسب شوید
شاید هرگز فرانرسد
ازهمان جاییکه هستید
وبا هرآنچه که دارید،آغاز کنید
کسی که منتظر بهبود شرایط می شود،
شاید که تا ابد درانتظار بماند
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
رازِ زندگی👩❤️👨
💕⛓💕 #سرگذشت_واقعی_نقره🔥 که آخرشم کتک بدی ازش بخورم..! ولی دیگه عادت کردم، بهتر از خونه بابا این
💕⛓💕
#سرگذشت_واقعی_نقره🔥
فرخنده امینو از مامان گرفت و بوسید و گفت تا فردا قرار بود تو و پسرتو ومامان اینا رو ببینم.. فکرکنم فردا بیاد دنبالم..!
در همون بین مهدی وارد اتاقک شدو بعد از احوال پرسی با مامان و فرخنده به سمت نقره و پسرش رفت...!
اول جویای حال نقره شد و بعد پسرشو بغل کردو کمی باهاش بازی کرد...!
از وقتی مهدی وارد اتاق شد
جو اتاق کمی سنگین شد و نقره و مادر و خواهرش دیگه صحبت نمیکردند.
مهدی که متوجه شد همه معذب شدن...
دستشو به زانوش گرفت و بلند شد وگفت:اگه اجازه بدید من برم!
مامان مهدخت با خجالت رو به مهدی گفت:
کجا تشریف میبرید؟..مزاحمتون شدیم!ببخشیدا...
_مهدی لبخندی زد و گفت:
اینچه حرفیه..قدمتون رو چشم...من میرم خونه ی مادرم تا شما هم راحت باشید...!بعد از مدتها کنار هم جمع شدید.!
نقره نگاه قدردانی به مهدی انداخت و تشکر کرد و مهدی همخیلی زود رفت..!
ساعتی بعد.
ادامه دارد...
💕💕💕💕💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ســلام
صبح زمستونی تون بخیر ☕️🤍
❄️امیـدوارم امـروز
🤍روزےتون افـزون و پراز
❄️خیـر و برڪت باشه
🤍تنتون سالم
❄️و دلتون پراز آرامش باشه
🤍و به لطف ایزد پاک
❄️حاجت روا باشید
🤍ان شاء الله 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهمت نزنیم
با آبروی کسی بازی نکنیم....
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از من به من نزدیکتری🤍🥲
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تکون دادن پای احسان میشه
فشار و استرسی که داره رو فهمید💔
و منی که استرس دارم شروع میکنم
به تکون دادن پام:))
.
.
╔═🍃♥️🍃══════╗
@Raaz_zendegi
╚══════🍃♥️🍃═╝
رازِ زندگی👩❤️👨
💕⛓💕 #سرگذشت_واقعی_نقره🔥 فرخنده امینو از مامان گرفت و بوسید و گفت تا فردا قرار بود تو و پسرتو وما
💕⛓💕
#سرگذشت_واقعی_نقره🔥
فرخنده همراه مامان مهدخت به قصد خوابیدن بلند شدن و پس از اینکه رختخواب انداختن.. دراز کشیدن و شب بخیر گفتن..
ولی دلشون نمیومد بخوابن و هر چند ثانیه یکبار نقره و فرخنده پچ پچ میکردن...
که بالاخره مامان مهدخت عصبی شد
و دادی کشید..!
_دیگه بخوابید دخترا....!
و دو خواهر دست همو فشردن
و آروم شب بخیری گفتن و چشماشونو بستن.!
صبح روز بعد شوهر فرخنده دنبالش اومد
و بعد از تبریک کوتاهی که به نقره گفت... فرخنده رو صدا کرد که برن!...
نقره و فرخنده همدیگرو در آغوش گرفتن
و با گریه از هم جدا شدن...!
نقره رو به جلال،شوهر فرخنده با بغض گفت...تروخدا خواهرم و زود به زود بیارید روستا..!
ما خیلی بهم وابسته بودیم..!
جلال سری به نشونه ی تایید تکون داد و خداحافظی کوتاهی کردو بسمت در رفت..!
در اون بین فرخنده داشت با مامان خداحافظی میکرد که دید جلال عصبی جلوی در ایستاده...
زود خداحافظی هل هلی از هاجر و اکرم کرد و راه افتاد...دنبال شوهرش..!
ادامه دارد...
💕💕💕💕💕💕💕💕