eitaa logo
ربط عاشقی 🇵🇸
3.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
93 فایل
ربط دل من و تو ربط عاشقی‌ست/اینجا سخن ز کهتر و مهتر نمی‌رود رهبرحکیم انقلاب ۹۲/۲/۲ بانوان ستاد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان اصفهان ارتباط با ادمین: @jebhe97
مشاهده در ایتا
دانلود
☕️ تمام وجودش به لب‌های آن زن دوخته شده بود! زن چشمانش را دور تا دور فنجان قهوه می‌چرخاند تا از بین اشکال مبهم فنجان، طرحی نو در اندازد و نسخه‌ای شیک و تمیز برای زندگی‌اش بپیچد... زن فال‌گیر، آه بلندی می‌کشد و می‌گوید: خیلی خسته و ناامید شده‌ای! اما دوران غم و ناراحتی به سر آمده و خبرهای خوشی بهت خواهد رسید! زندگی‌ات زیر و رو می‌شود و در چشم دوست و همسایه بزرگ می‌شوی... 🔻 چند وقتی هست که از شنیدن خبر این خبر خوش، خوشحال و سرکیف است... انگار که معجزه‌ای شده باشد! آن سستی و ناامیدی از صحنه زندگی‌اش به کلی رخت بسته و حیاتش رنگ و لعابی دیگر گرفته است. من هم دلم قرار می‌خواهد! از این آرامش و طمأنینه‌ای که فال قهوه برای پریسا به ارمغان آورده است! اما آیا واقعا فال و قهوه می‌تواند غیب‌خوانی کند؟!! هنوز هم باورش نکرده‌ام! سر می‌چرخانم، نگاهم به طاقچه اتاق خیره می‌ماند... ذَ ٰ⁠لِكَ ٱلۡكِتَـٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدࣰى لِّلۡمُتَّقِینَ کتابی که شک و شبهه در آن راه ندارد! تصور و خیال و وهم نیست! خودِ خود حقیقت است! کتاب مرا به سمت خودش می‌کشاند! به آرامی از روی طاقچه برمی‌دارم و بر چشمانم می‌گذارمش... لای صفحات قرآن، برگه‌ای نوشته شده به دستخط پدرجانم... آخ که چقدر دلم هوایش را کرده است... کسی می‌تواند از هدایت ویژه‌ی این کتاب بهره ببرد که به غیب، به نادیده‌ها، به حقایق جاری در زندگی ایمان داشته باشد... ایمـــان به غیب، گویا سر منشاء و اساس تمام رفتارهای مومنانه است... کسی‌که ایمان به غیب دارد، بقیه اعمالش را هم درست انجام می‌دهد... الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ✨ و راه رسیدن به این ایمان، تقواست... کنترل دیده‌ها و شنیدنی‌هایت... کنترل فکرها و خیالاتت... و هر چقدر رهاتر و بی‌قیدتر باشی، ایمانت به غیب هم کمرنگ‌تر خواهد شد!!! دستخط پدرجان چقدر بوی خودش را می‌داد!درست با همان نگاه گیرا و پرمهرش، با همان صدای شیرین و پر احساسش... چشمانم از تصور وجودش، خیس اشک شده است!! کــتاب خدا را به آغــوش می‌گیرم، نفس عـــــمیقی می‌کشم و تمام وجــودم را به محــکمی آیات روشنش، مطمئن می‌کنم! دلم آرام می‌گیرد! مطمئنم به او، خدایی که غایــب است اما تماما، در هر آنْ و لحظه زندگی‌ام حضور دارد و من از حسّ این حضور، پُر از زندگی می‌شوم، پُر از آرامـــش و قـــــرار... 🗓 چند ماهی از آن وعده کذایی می‌گذرد و پریسا همچنان منتظر خـبر خوش مانده است! امروز سراغ دعانویس را می‌گرفت! حالا این بار مشکل کارش را در این دیده است... آدمی که پناه امنی نداشته باشد، هر روز در خانه‌ای را می‌زند و هر روز بنده و غلام یک ارباب جدید می‌شود... و چه ســخت است غلام چندین ارباب بودن، آن هم اربابانی که خود نیز اربابانی دیگر دارند... اینجاست که می‌گویند، این ره که میروی به ترکستان است...کــاش می‌شد به همه می‌گفتم، داد می‌زدم، فریادش می‌کردم که بــغلِ خـدا، تنها جای امــن این دنیاست، جای دیگر دنبالش نگرد!... ✍ ز . ک 📌 برداشتی از جلسه تدبر @rabteasheghi