مثل آن چایی که می چسبد به سرما
بیشتر
با همه گرمیم ، با دل های ِتنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر
رفتهای ، اما گذشت عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز ، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخار پنجره یک شب نوشتی : عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم : ما بیشتر
#حامد_عسکری | 𝓻𝓪𝓭𝓲𝓯
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آنقدر سیر بخند تا که ندانی غم چیست (:
#پیشنهادی | 𝓻𝓪𝓭𝓲𝓯
اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی!
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن!
بخند! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی
خزان کجا، تو کجا تک درخت من! باید
که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی
درخت، فصل خزان هم درخت می ماند
تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی
تو را خدا به زمین هدیه داده، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی
خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
#فاضل_نظری | 𝓻𝓪𝓭𝓲𝓯