eitaa logo
🎙رادیو بانور
5.4هزار دنبال‌کننده
661 عکس
232 ویدیو
55 فایل
🎙رادیو بانور | روایت بانوان کنشگر محله 🔻 ارسال سوژه و خاطره: @revayat_banoor
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️برنامه ویژه، مخصوص نونهالان در شب‌های قدر 📍استان فارس، شیراز ▪️ما در رادیو بانور منتظر تصاویر فعالیت‌ها و خاطره شما از این عملیات هستیم. آیدی زیر پل ارتباطی ما با شماست. @revayat_banoor | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
🔴 توجه توجه🔴 ✨مخاطبان عزیز رادیوبانور؛ کمتر از ۳ روز دیگر به پایان مهلت ثبت گزارش عملیات «تبیین با نور قرآن» فرصت باقیست!. شما همراهان گرامی با کلیک بر روی لینک زیر می‌توانید برای ثبت عملکرد خود اقدام نمایید. 🌐 برای ثبت گزارش فعالیت‌ها کلیک کنید. ✅ شما عزیزان می‌توانید برای آشنایی با نحوه ثبت گزارش، ویدیو آموزشی پین شده به این پست را تماشا کنید. | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
تلنگری رو به قله؛ روایتی از خانم منیژه انصاری زاده روایت معلم قرآنی که با یک پیشنهاد، مقدمه تغییر بزرگی را در زندگی یکی از همکاران خود رقم میزند. 🗒️ متن روایت: +سمیه! نگو نمیتونی که تو کتم نمیره! با اون نگاهِ خجالتیش، بهم زل زد. چند سال بود مدرس قرآنِ موسسه‌ام بود و داور خیلی از مسابقات. عشقی که تو کارش می‌دیدم همیشه این حرف رو تو گلوم گیر داده بود تا اینکه بلاخره امروز بهش پیشنهاد دادم. - بابا! من ۴ تا بچه قد و نیم قد دارم، بعضی هاشون ازدواج کردن...منو چه به ادامه تحصیل تو این سن آخه... تو خودت دانشجویی الان، فکر میکنی راحته! میدونستم فقط تا سوم راهنمایی سواد داره و همین دلمو میسوزوند. با عزم و اراده‌ای که اون داشت مطمئن بودم میتونست به سطوح بالاتری برسه. گفتم:" +عزیز جان! تا کی میخوای تو یه سطح قرآن تدریس کنی؟ من میبینم که چقدر با استعدادی چقدر قرآن تو زندگیت نقش داره. تو برو جلو، خودش چراغ راهت میشه." تردید داشت. ولی تردیدی که به سمت مثبت متمایل بود. میدونستم دست گذاشتم رو نقطه ضعفش. علاقه‌اش به تدریس قرآن مثال زدنی بود! چیزی نگفت. یه یه هفته ای هم ازش حرفی نشنیدم تا اینکه یه روز اومد سراغم. خوشحال! انگار ۳ سال جوون تر شده بود! گفت:" منیژه! رفتم مدرسه شبانه ثبت نام کردم. میخوام دیپلم بگیرم! " از خوشحالی بغلش کردم و کلی خداروشکر کردم که تونستم راضیش کنم. تو این بین، با خنده گفت:" راستی حواستو جمع کن. تو این فکرم بعدش بیام دانشگاه. نمیخوام ازت عقب بمونم!" منم خندیدم. ولی فکرشو هم نمیکردم حرفش اینقدر جدی باشه که ظرف چند ماه به عنایت و لطف خدا ، نه تنها دیپلم بگیره بلکه برای ورود به دانشگاه هم اقدام کنه. دیگه خیلی کمتر می‌دیدمش! می‌اومد کلاس، درسشو میداد و میرفت. دلم کم کم داشت براش تنگ میشد. برای اون ظاهر پر انرژیش وقتی به بچه‌ها تجوید درس میداد. هر وقت هم باهاش تماس میگرفتم میگفت درس دارم! این رویه تا جایی ادامه پیدا کرد که سمیه دانشگاه هم قبول شد. عشق بینهایتش به تدریس و این کتاب آسمونی، اونو حتی تا مقطع کارشناسی ارشدِ قرآن و علوم حدیث هم برد و من محو این تلاش و دوندگیش بودم. سمیه راست میگفت! از منم جلو زد! هر وقت با هم صحبت میکردیم، بهم یادآوری میکرد که چقدر خوشحاله، من اون روز، اون تلنگر رو بهش زدم. ازم تشکر میکرد ولی ... من که ته قلبم میدونستم، دلیل اصلی این اتفاق، عشق و اراده ای بود که آیه‌های قرآن، توی دل سمیه جا کرده بود. همین و بس! 📝 نویسنده: هانیه پارسا | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
💫جشن ۴۰۰ نفر از روزه‌اولی‌ها و حضور قرآن‌آموزان خانه قرآن طهورا به صرف افطاری، همراه با برنامه‌های شاد و متنوع و هدیه‌های ویژه 📍استان گرگان، شهرستان علی آباد کتول، روستای حکیم آباد ▪️ما در رادیو بانور منتظر تصاویر فعالیت‌ها و خاطره شما از این عملیات هستیم. آیدی زیر پل ارتباطی ما با شماست. @revayat_banoor | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
🕌 ؛ 🔹 من امروز باید بگویم که تکلیف است براى مسلمان‌ها، حفظ مساجد امروز جزء امورى است که اسلام به او بسته است. [صحیفه امام، ج‏۱۳، ص: ۲۱] هرشنبه معرفی یک مسجد موفق در شبکه‌ ملی‌ بانور ساعت ۱۷ عصر شنبه هشتم اردیبهشت در خدمت حاج آقاشکاری و خانم شرف الدینی از مسجد الزهرا یزد هستیم. ༻به شبـکه‌مـلّی‌بـانور بپیوندید༻ 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
تقدس ذات؛ روایتی از خانم سیده بی بی ماه بهرام زاده روایت یک هم‌صحبتی به ظاهر ساده میان یک مسافر و راننده؛ صحبتی از جنس نور. 🗒️ متن روایت: هوا گرم بود و من منتظر اسنپ. به صفحه موبایل و اسم راننده نگاهی انداختم، مریم فخرایی. فاصله زیادی باهام نداشت و این موضوع خوشحالم میکرد. بعد از پنج دقیقه که پراید نقره‌ای جلوی پام ترمز کرد، یا علی ای گفتم و سوار شدم. چادرمو جمع کردم و سلامی گفتیم که چشمم به روبه روم افتاد. خانمی با موهای صاف و بلوطی که آزادانه اونو رو شونش ریخته بود، جلوم نشسته بود. نه روسری نه شال...هیچ پوششی به سر نداشت. قلبم کمی تیر کشید، ولی اولین بار نبود همچین صحنه ای رو میدیدم. داشت رانندگی میکرد و گه گاهی زیر چشمی نگاه ریزی بهم مینداخت. لبخندی زدم و گفتم:" عزیز جان.. یه سوالِ همینطوری ! چرا پوششی نمیندازی روی موهای قشنگت؟" نفس عمیقی که کشید، مطمئنم کرد، انتظار این بحث رو داشته. تو یه جمله گفت:" چرا بندازم؟" خندیدم و به مسیر طولانی و ترافیکمون نگاه کردم:" خب، والا برای پوشش و حجاب ملاک ها و بایدهایی هست، ولی برای نپوشیدنش ملاک خاصی نیست.. " با حرص دنده رو جا انداخت و برای ماشین کناریش بوقی حواله کرد. " حاج خانم! خواهر! الان توی این جامعه، از اسلام همین یه حجابو رعایت کنیم همه چی درست میشه؟ الان همه بالا دستیا دارن کارشونو درست انجام میدن، ما بد حجابا فساد راه انداختیم؟" منم نفسی بیرون انداختم و گفتم:" من نمیگم ما مشکل فعلی نداریم. ولی حرفم یه چیز دیگه اس. شما بگو بهم جدا از این مشکلات...خودت به خدا و قرآن اعتقاد داری؟" + بله که دارم! من خودم خیّرم! به قیافم نمیخوره؟ حامی حیواناتم، به بچه های یتیم رسیدگی میکنم.. قلبم با این حرفش شاد شد و با افتخار گفتم:" ماشاالله ماشاالله! خانم شما خودتون اهل دلین پس. فقط بذار من یه سوال دیگه بپرسم. آیه ۳۱ سوره نور، یعنی از همون کتابی که میگی قبول داری، صریحا میگه که ما باید پوشش و حجاب رو رعایت کنیم. اونقدر دقیق مشخص کرده که دیگه جای حرفی نمیمونه. شما هم میگی خدا رو قبول داری. درسته؟ پس چجوری دستوری که خودش بهمون داده رو رعایت نمیکنی؟ " چیزی نگفت. از فرصت استفاده کردم و آیه سوره نور رو خیلی سریع براش روخوانی کردم. گره‌ای که به ابروهاش انداخته بود از پشت آینه هم مشخص بود. من در عوض، میدونستم این اخم، از تقدس وجودش میاد و داره با خودش کلنجار میره. گفتم:" میدونی شما که اینقدر دست به خیر داری، چقدر ذاتت پاکه؟ چقدر خدا دوست داره؟ بنظرت چرا باید برای خودمون بهانه بتراشیم و بخاطر مشکلات فعلی، حرف خالق خودمون رو زمین بندازیم. راستی اسمت چی بود؟" به آرومی گفت:" مریم.." +مریم جان..اصلا من دیگه کاری به هیچی ندارم. همین اسمت خودش گویای عفت و حیاست...فکرشو بکن، توی دوران حضرت مریم، چقدر مشکلات فکری و اعتقادی و جاهلیت بود.. چقدر بعد از تولد حضرت عیسی بهش ننگ زدن...ولی این بانوی پاکدامن چیکار کرد؟ استقامت و حفظ تقدس ذاتش! شما چی؟ تا حالا به صاحب اسمت فکر کردی؟" +شما اصلا از کجا از وضع اون دوران خبر داری؟ اونم اون همه سال پیش؟ - با مطالعه.. جان! همه چی با مطالعه قابل درک تر میشه. همچنان سکوت بود و صدای بوق و حرفای نامربوط از بیرون ماشین که دیدم داشبردشو باز کرد و شالی مچاله شده در آورد. اونو به سر کرد و با لحن آرومی پرسید:" میتونم اسمتون رو بدونم؟ شما جای بخصوصی کار میکنین؟" با دیدن آتیش فروریخته وجودش و اون شالِ چروکی رو سرش، به حدی خوشحال شدم که با ذوق درمورد تعاونی میثاقمون بهش توضیح دادم. گفت، میتونه گاهی بیاد بهم سر بزنه و حرف بزنیم؟ منم از خدا خواسته آدرس و تلفنمو بهش دادم و ادامه مسیر حرفمون کشیده شد به خیرین و بچه های بی سرپرست.. دلش پاک بود. خیلی هم پاک... و من چقدر خوشحال شدم که توی اون هوای گرم منتظر این پراید نقره ای موندم و قسمتم مریم خانم و هم صحبتی باهاش شد. صحبتی که نتیجه اش یادآوری فطرت وجودیش بود، بلکه لجبازی رو کنار بذاره و به اون قداست ذاتیش برگرده. الحمدالله که این مسیر برام جز برکت چیزی نداشت. 📝 نویسنده: هانیه پارسا | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
📌آخرین‌ آمار‌ از گزارشات ثبت شده در عملیات‌ «تبیین‌ با نورِ قرآن» 🔴 بانوری‌های عزیز توجه داشته باشید آخرین مهلت ثبت گزارش تا ساعت ۲۴ امروز نهم اردیبهشت می‌باشد و قابل تمدید نیست. 🌐برای ثبت گزارش کلیک کنید.تذکر! ❌ ❕ملاک انتخاب و داوری در استان‌ها: ۱. تعداد نفرات ثبت‌نام کننده در هر استان ۲. تعداد گزارشات ثبتی در هر استان ❕هر فرد می‌تواند چندین گزارش ثبت کند و تعدد گزارشات ثبتی مساوی با امتیاز بالاتر است. ❕تعداد ۱۴ نفر از بانوان کنشگر از بین منتخبین شهرستانی و استانی در سطح ملی جزو برندگان نهایی خواهند بود. ❕از بین نوجوانان منتخب در ۳۱ استان، ۵ نوجوان مسجدی نیز جزو منتخبین ملی خواهند بود. | 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor