فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 مراسم تحلیف ریاست جمهوری آمریکا آغاز شد
🔺با ورود بایدن و ترامپ به جایگاه ویژه، مراسم تحلیف رییس جمهور منتخب این کشور رسماً آغاز شد.
☀️@radna53news
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 می نویسم، شعر نیست
🔰حرف هایم ، دلگفته ای بیش نیست
🖋تدینی راد
☀️ @radna53news
#دلگفته
#عاشقانه
#شعر
اگر می خواهی دیگران تو و توانایی هایت را باور کنند
تنها یک راه وجود دارد
باید خودت را عمیقا باور داشته باشی!
@radna53news
🦋 پروانه!
✍️ ملیحه نوری
🔻قسمت شصتم
🔷 سلام خدمت دوستان گرامی
تا اونجایی گفتیم که مجید حافظه خانم رو همراهی کرد و قول داد بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند روزی مهمان خونه حافظه باشند.
مجید برگشت داخل بیمارستان و به سمت اتاق رفت.
بعد از یکی ،دو روز بسلامتی مرخص شدند و طبق قولی که به حافظه خانم داده بود به منزل اونها رفتند.
به به چه خانم کدبانو و با سلیقه ای ،
از قبل همه چیز رو آماده کرده بود ، تا وقتی مهمونا میان احساس راحتی کنند.
مجید و صدیقه و بقیه چند روز اونجا موندن و از پذیرایی و مهمون نوازی حافظه لذت بردن.
بعد از چند روز برگشتن به شهر خودشون و سر خونه زندگی خودشون.
صدیقه در بین راه پیشنهاد داد که به منزل اونها برن و یه چند وقتی اونجا باشن ،تا از مریم و مه گل کوچولو نگهداری کنه، اما مجید قبول نکرد و گفت خواهر من تو خودت ۴ تا بچه داری ما دیگه مزاحم نمیشم.
قبلا گفتم چون مجید دائم میرفت منطقه ، پدر مریم اجازه نداد خونه جدا بگیرن ،گفت خونه خودمون بزرگه همین جا زندگی کنید.
اون روز هم رفتند خونه پدری مریم و یا به نحوی خونه خودشون.
مجید در زد و مادر مریم با یه ظرف پر از زغال و اسپند در رو باز کرد و با چه ذوقی به استقبال بچه ها رفت.
همگی وارد شدن و بعد از کلی خوش و بش ،حاج خانم مریم رو برد به اتاقی که براش آماده کرده بودند.
صدیقه تا عصر اونجا بود بعد پروانه رو برداشت و گفت یه سر به خونه و بچه ها بزنم دوباره برمیگردم.
آخه چند روزی بود که از خونه و زندگیش بیخبر بود، خدا میدونه ابراهیم و پسرا چه کردند، اینو گفت و راه افتاد.
مجید هم خبر فرستاد روستا و به آقا بزرگ اطلاع داد که برگشتن.
دیگه ده روز بود که مه گل خانم وارد جمع خانواده شده بود و آقابزرگ از روستا یه قوچ بزرگ آورد و سر بریدن و یه مهمونی عالی گرفتن و همه فامیل هم دعوت بودن.
چه خوشحالی و شادی وصف ناپذیری بین خانواده موج میزد ،آخه مه گل اولین نوه پسری بود و اون زمان تعصب خاصی رو نوه پسری داشتن، اونم بچه مجید آقا که بعد از کلی خواهش و التماس تونستن راضیش کنن ازدواج کنه.
اون مراسم هم به خوبی و خوشی تموم شد و حالا دوماه از تولد مه گل خانم میگذشت که مجید تصمیم گرفت به جبهه برگرده
در ادامه همراه ما باشید......
☀️@radna53news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ترامپ در بدو ورود به کاخ سفید خروج آمریکا از سازمان جهانی بهداشت را امضا کرد
🔺رئیس جمهور آمریکا در نخستین ساعت حضور در کاخ سفید، فرمانهایی را برای لغو بسیاری از اقدامات دولت بایدن صادر کرد.
او با امضای یک فرمان اجرایی، خروج این کشور از سازمان جهانی بهداشت را اعلام کرد.
تحریمهای دولت بایدن علیه شهرکنشینان صهیونیست که در کرانه باختری مرتکب خشونت شده بودند را لغو کرد.
🔺تصمیم دولت بایدن بر حذف نام کوبا از لیست کشورهای حامی تروریسم را لغو کرد.
ضمن اعطای عفو به ۱۵۰۰ نفر از مجرمین حمله به کنگره آمریکا در ششم ژانویه ۲۰۲۱، فرمانی اجرایی برای اعلام وضعیت اضطراری ملی در مرز جنوبی آمریکا را امضا کرد و دستور داد که ارائه تابعیت آمریکایی به نوزادان متولدشده از مهاجران غیرقانونی در این کشور ممنوع شود.
او با بیان اینکه آمریکا باید مالک نیمی از ارزش شرکت سازنده نرمافزار «تیکتاک» باشد، به وزارت دادگستری این کشور دستور داد تا ۷۵ روز آینده علیه این نرمافزار اقدامی نکند.
☀️@radna53news
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ دستگیری سرباند سارقان تلفنهمراه در اهواز
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☀️@radna53news
🔰دلم می لرزید!
🖋غلامرضا تدینی راد
🔹یک دل نه صد دل عاشق شده بودم و دلم به هوای یک زندگی آنچنانی ،برایش میلرزید..👇👇
☀️@radna53news
🔰دلم می لرزید!
🖋غلامرضا تدینی راد
🔹یک دل نه صد دل عاشق شده بودم و دلم به هوای یک زندگی آنچنانی ،برایش میلرزید
🔻چه حرفی دارم به درد دیگران بخورد، اگر نقطه روشنی توی زندگی ام بود الان ویلان و سیلان نبودم.
🔻در حالی که مصمم بودم برای آزمون کارشناسی ارشد آماده شوم این طوری خودم را گرفتار کردم.
🔻از سال اول دانشگاه با خانوادهام مشکل پیدا کردم. آنها میگفتند بلند پروازی نکن و با خودت روراست باش.
🔻فکر میکردم چون دانشگاه رفته هستم یک سرو گردن از بقیه بالاترم و باید خودم برای آیندهام تصمیم گیری کنم.
🔻به خاطر همین برای حرف دیگران تره هم ریز نمیکردم.
🔻یکی از مشکلات این بود خودم را با افراد بالاتر و پولدارمقایسه میکردم.
🔻دوران دانشجویی با دختری آشنا شدم ادعامیکرد خانواده اسم رسمدار و پولداری دارد.
🔻درفضای مجازی با هم ارتباط صمیمانهای آغاز کردیم.
🔻 پیشنهاد ازدواج داد، باورم نمیشد و میگفتم شانس و اقبال یک بار در خانه آدم را میزند.
🔻غرق رویاهایم شده بودم ، تصمیم گرفتم زندگی مرفهی برای خودم درست کنم.
🔻عقلم را به کلی باخته بودم. دختر مورد علاقه ام با خرید چند هدیه، حسابی سرگرمم کرده بود.
🔻دانشگاه تمام شد و لحظه شماری میکردم هرچه زودتر موقعیت خواستگاری فراهم شود و از آن وضعیت بلاتکلیفی خلاص شوم.
🔻مدتی گذشت ، خبری نشد و حس میکردم کمی گرفته و توی خودش است.
🔻میگفت پدرش با ازدواج ما موافق نیست. از من خواست در شرکتی که میخواهد تاسیس کند شریک مالی اش شوم .
🔻می خواست با این کار خودی به خانواده اش نشان بدهم.
🔻با این ترفند برایم دسته چکی گرفت و از فردای آن روز راه افتادیم حسابی چکها را خرج میکردیم.
🔻خودرویی که پدرم با هزار بدبختی برایم خریده بود را فروختم و پولش را به این دختر دادم.
🔻مبلغی هم از خواهرم قرض کردم و... .
🔻دو سه هفته گذشت. باز هم خبری از شرکت نبود. تلفنهایم را هم یکی در میان جواب میداد.
🔻حسابی شاکی شده بودم. لحن کلامم که تندتر شد آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت نظرش در مورد تاسیس شرکت عوض شده است.
🔻اعصابم به هم ریخته بود. دیگر مثل قبل خوش و بش نمی کرد.
🔻گفتم پولم را پس بده، پوزخندی زد و رو برگرداند.
🔻میخواستم داد و فریاد راه بیندازم، خانوادهاش آمدند و برادرانش برایم خط و نشان کشیدند.
🔻من تازه فهمیدم پدرش ورشکسته است ، پز عالی دارند و جیب خالی.
🔻من ماندم با چند برگ چکی که بلامحل کشیده ام و آبروی از دست رفته ام.
🔻نمیخواهم زیاد حرف بزنم، حال و حوصله حرف زدن هم ندارم.
🔻 تمام بدبختیهای من از این است که با خانوادهام لجبازی کردم و میخواستم بالاتر از آن چیزی باشم که باید باشم.
🔻پدرم همیشه می گفت لقمه حلال ، لقمه حلال ، لقمه حلال که خدا با برکت آن به زندگی آدم، عزت و اعتبار می دهد.
🔺حیف دیر فهمیدم ... .
☀️@radna53news
دم سرد زمستانی سرشک ابر نیسانی
پی این بود، میدانی، که عالم را بخنداند
مولانا 🌸🍃
@radna53news
🦋 پروانه!
✍️ ملیحه نوری
🔻قسمت شصت و یکم
🔷درود دوستان گرامی
مجید تصمیم گرفت به جبهه برگرده و چند روز بعد بعد از خداحافظی با همه فامیل ساکش رو بست و آماده سفر شد.
مه گل رو چندین بار بوسید نمیتونست ازش دل بکنه ولی وظیفه ای مهم تر بر گردنش بود.
بالاخره دختر کوچولو رو داد گذاشت داخل گهواره و پیشونی مریم رو بوسید و راه افتاد.
برای مریم هم سخت بود بعد از این مدت طولانی که مجید خونه بوده الان کنارش نباشه ،منتهی میدونست که همسرش فرمانده یه گردانه و مجبور به وظیفش عمل کنه، از طرفی هم وقتی یادش میومد که صدیقه و آقابزرگ و خانوم جون چطور در نبود مجید هوای اونو دارن دلش قرص و محکم میشد.
صدیقه و بچه ها هر دو سه روز میرفتن بهش سر میزدن تا اگه کاری داره براش انجام بدن و احساس تنهایی نکن.
پروانه همیشه از دیدن مه گل ذوق زده میشد و ساعتها نوزاد کوچولو سرگرم میکرد.
دائم به مادرش اعتراض میکرد که چرا من یه آبجی ندارم.
روزها به خوبی و خوشی سپری میشدند و شکر خدا همه شاد و خوشحال و به جز دوری مجید دیگه هیچ نگرانی نبود.
چند ماهی گذشت و طی این مدت مجید یکی دوبار بیشتر نتونسته بود با خانواده ارتباط بگیره، در آخرین تماسش هم گفته بود که احتمالا به مرخصی بیام.
حالا که گل خانم ما ۶ ماهه شده بود و یه دختر تپل و سفید و خوردنی😊
عصر یکی از روزها که مریم مشغول شیر دادن به مه گل بود صدای زنگ در حیاط رو شنید،حاج خانم مادر مریم رفت تا در رو باز کنه، بعد از چند دقیقه مجید با همون لباسهای رزو و جبه۶ تو چهار چوب در ظاهر شد.
مریم از خوشحالی از جا پرید و خودش رو تو آغوش مجید انداخت و خوش آمد فت و خدا رو هم شاکر بود که همسرش اینبار به سلامت برگشته.
مجید سریع رفت سراغ مه گل و اونو غرق در بوسه کرد بارها اونو بو کرد و بوسه باران.
میگفت فک نمیکردم اینقد دلتنگ این فرشته کوچولو بشم.
خانم جون یه چیز میدونست میگفت زن بگیره زود بزود میاد.
مجید به مریم گفت بچه رو آماده کن بریم خونه خواهرم میخام غافلگیرش کنم.
مریم هم سریع آماده شد و مه گل رو هم حاضر کرد و به راه افتادن.
بین راه مجید به جعبه شیرینی و مقداری اسباب بازی واسه بچه ها گرفت.
وارد کوچه صدیقه شدند، طبق معمول پروانه خانم دوچرخه احمد رو برداشته بود واسه خودش دور میزد،
.
همین که چشمش به دایی افتاد با دوچرخه دور زد و رفت سمت خونه بی بی تا مادرش رو که رفته بود کلاس نهضت صدا کنه.
با عجله از دوچرخه پیاده شد و داد زد مامان،مامان یه خبر
صدیقه هراسون اومد بیرون چه خبر دختر
چی شده
هنوز پروانه لب باز نکرده بود که مجید از پشت سر اومد جلو و گفت:خوش خبر آبجی ، مهمون نمیخای؟؟
ادامه در قسمت بعد
☀️@radna53news
کنسرو ماهی ۱۴ درصد گران شد
🔺دولت چهاردهم مرداد ماه سکاندار قوه مجریه شد و هنوز ۶ ماه نگذشته که شاهد افزایش چند باره قیمت کالاهای اساسی در بازار هستیم.
🔺پس از لبنیات، حبوبات، برنج، سبزیجات و… این بار نوبت کنسرو ماهی شده و نرخ آن پس از ۱۶ ماه که تثبیت شده بود افزایش یافت.
🔺به گفته رئیس سندیکا صنایع کنسرو ایران تن ماهی ۱۴ درصد افزایش قیمت دارد و این امر برای بقا واحدهای صنعتی و استمرار تولید انجام شده است.
🔺مسعود بختیاری از این افزایش نرخ به عنوان منطقی سازی قیمتها نام برده و بیان میکند، یا کارخانجات باید تعطیل میشدند یا ناخواسته این تغییرات را میپذیرفتیم.
☀️@radna53news
سقوط هواپیمای نظامی در کبودرآهنگ همدان
معاون سیاسی امنیتی استاندار همدان:
🔺 یک فروند هواپیمای نظامی در شهرستان کبودرآهنگ دچار سانحه سقوط شد.
🔺محل دقیق این سانحه در بخش «شیرین سو کبودرآهنگ» است.
🔺خوشبختانه خلبانان پیش از سقوط خود را نجات داد.
☀️@radna53news