eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی👈 آنتی شایعه ( رفع شبهه)👌
651 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
72 فایل
بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـتن لینـڪـ ڪـانـال ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـید این کانال شهید،کاملا مردمی است و به ارگانی وابسته نیست،نشر مطالب آزاد خادم کانال ↙️ Ante_hsaye
مشاهده در ایتا
دانلود
26.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حرکت از قم به سوی کرمانشاه ✅ کاروان مردمی ♻️به ما بپیوندید؛ 🏴 ازخراسان تافلسطین🏴 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
📍پیاده روی کاروان مردمی"از خراسان تا فلسطین" در جمکران. ♻️به ما بپیوندید؛ 🏴 ازخراسان تافلسطین🏴 اطلاعیه شماره ۷ کاروان "ازخراسان تافلسطین" بسم اللّه قاصم الجبارین "راه قدس از کربلا می‌گذرد" تجمّع مردمی پشت مرز فلسطین اشغالی از مهمترین راه‌های نابودی رژیم صهیونیستی است. به این منظور، کاروان مردمی «از خراسان تا فلسطین» حرکت خود را از مشهدالرّضا علیه‌السّلام آغاز و شهرها را پشت سر گذاشته و اینک به شهر مقدس قم رسیده است. بدینوسیله به اطّلاع امت حزب‌الله می‌رسانیم این کاروان در تاریخ یکشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۳۰ رأس ساعت ۸ صبح از مقابل درب ۲ مسجد مقدس جمکران عازم کرمانشاه می‌باشد. کسانی که می خواهند با ما همراه شوند یا باید وسیله نقلیه شخصی داشته باشند یا با کسانی که وسیله نقلیه دارند هماهنگ کنند و به ما ملحق شوند. مقصد بعدی؛ کرمانشاه ان‌شاالله 🏴 ازخراسان تافلسطین الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
کانال شهید ابراهیم هادی👈 آنتی شایعه ( رفع شبهه)👌
❌❌توجه کنید❌❌ انگار این جمله امام برای این روزها بود ، برای#از_خراسان_تا_فلسطین و تمام آزادی خواها
اطلاعیه شماره ۷ کاروان "ازخراسان تافلسطین" بسم اللّه قاصم الجبارین "راه قدس از کربلا می‌گذرد" تجمّع مردمی پشت مرز فلسطین اشغالی از مهمترین راه‌های نابودی رژیم صهیونیستی است. به این منظور، کاروان مردمی «از خراسان تا فلسطین» حرکت خود را از مشهدالرّضا علیه‌السّلام آغاز و شهرها را پشت سر گذاشته و اینک به شهر مقدس قم رسیده است. بدینوسیله به اطّلاع امت حزب‌الله می‌رسانیم این کاروان در تاریخ یکشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۳۰ رأس ساعت ۸ صبح از مقابل درب ۲ مسجد مقدس جمکران عازم کرمانشاه می‌باشد. کسانی که می خواهند با ما همراه شوند یا باید وسیله نقلیه شخصی داشته باشند یا با کسانی که وسیله نقلیه دارند هماهنگ کنند و به ما ملحق شوند. مقصد بعدی؛ کرمانشاه ان‌شاالله 🏴 ازخراسان تافلسطین🏴 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥 تاثیر افراد به روی یکدیگر🧐 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• =صَــــدَقِہ جاریِہ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴 اولین کمک‌های بشردوستانۀ ایران تا ساعاتی دیگر برای ارسال می‌شود 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• =صَــــدَقِہ جاریِہ
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. : میخواستند با نسل کشی صــدای ملت فلسطین را خاموش کنند من با شما هستم. 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• =صَــــدَقِہ جاریِہ
15.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌خبرهای خوب و امیدبخش از غزه 🎙کارشناس: دکتر محمد اکبرزاده 💥فلسطین کلید رمزآلود ظهور است. راه، سخت و طاقت فرساست ولی به خواست خداوند به زودی عاقبت آن خوش است. 🍀❤️🙏 نشر‌معارف‌شهدا‌درپیامرسان‌ایتا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چاهی که پیامبر خدا یوسف علیه السلام توسط برادرانش در آن انداخته شد! 🔸این چاهی است که برادران یوسف پیامبر (ع)، او را در آنجا انداختند. به اذن خداوند، کاروانی که از آن نزدیکی می‌گذشت یوسف (ع) را پیدا کرد و او را در مصر و به‌عنوان یک برده فروخت. 🔸این چشمه و چاه در نزدیکی منطقه عمیعاد و در سرزمین جلیل قرار دارد که در فلسطین اشغالی قرار دارد. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اونایی که نمی فهمیدن فهمیدن و اونایی که باید می فهمیدن هنوز نفهمیدن!!! تحلیل باورنکردنی ازمحمد حسینی(اپوزسیون ساکن آمریکا) درباره وضعیت اسراییل 👌 📣اسقاطیل به پایان سلام کن ،فتح خیبر نزدیک است
17.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🔴چرا 🇮🇷 و حزب الله🇱🇧مستقیم وارد عمل نمیشن⁉️⁉️ 🚀این همه موشک رو پس برای کی نگه داشتند!؟🚀 ✔️سوال خیلی هاست، تا میشه کلیپ رو منتشر کنید 🌟مقصد توحید از گذرگاه میگذرد!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تنها راه مقابله با صهیونیسم 🔻با شعارهای حقوق بشری و اومانیستی نمی‌شود صهیونیست‌ها را از بین برد! 🔻مشکل ما دین انحراف‌یافته‌ایست به نام: «یهود» 🔻راهبرد قرآن: اتحاد مسیحیان و مسلمانان علیه یهود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی این همه ساندیس‌خور و بسیجی تو دنیا بوده و براندازا خبر نداشتن؟ 😂 🔥این است ،نبرد بین با .اصالت خود را نشان دهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت۳۱ مامان همینطور که به ارامی روانداز را از روم کنار میزد گفت:زری جان,عزیز دلم,اگه چیزی دلت میخواد وفکر میکنی ما مخالفیم,با قهر وغذا نخوردن کار درست نمیشه,با حرف زدن هست که شاید طرفت قانع بشه... ودست کرد زیر سرم وبلندم کرد,نشستم روتخت ودر حالیکه اصلا روم نمیشد بگم اما به زور هم شده باید حرف دلم را میگفتم ,شروع کردم به گفتن:مامان راستش را بخوای من فکر میکنم مهم ترین چیزی که میتونه یه دختر راخوشبخت کنه ,تنها وتنها ایمان واعتقاد قوی طرف به خدا هست وگرنه پول وثروت که اصلا تضمین کننده ی خوشبختی نیست,خداییش اگربه جای حاجی سبحانی,علیرضا پسر حاج محمد بود نظرتون فرق میکرد مگه نه؟؟ مادر درحالیکه به من ومن افتاده بود گفت:ببین زری جان یه چیزی هست که تویه وصلت باید رعایت بشه,اونم هم کفو بودنه,اخه اگه ملت بفهمن داماد اینده ما یه...یه.... هیچی پاشو بریم شام را کشیدم سرد میشه... در حالیکه بغض گلوم را فشار میداد گفتم چی؟ادامه بدید...یه چی؟یه اخونده؟یه مردخداست؟یه شیعه است؟یه مهندس زبر وزرنگه؟یه خیر ونیکوکاره؟یا یه افغانی؟هااا؟! مادر,, من که به اصطلاح باید بله رابگم برام اصلا مهم نیست ایشون مال کجا هستند,مهم اینه که ادم مخلصی هست,مسلمان شیعه ی قلب پاکی هست ,با ایمانه وهمین یک قلم برام کافیه... مادر زیر بازوم را گرفت وبه زور بلندم کرد وگفت:من نمیدونم مادر ,من که هیچ وقت از پس زبون واستدلالهای تو بر نمیامدم  ,اگه تونستی بابات راقانع کنی,من حرفی ندارم راستش ,خدارا که درنظر میگیرم ,حرف بنده های خدا که ممکنه پشت سرم صفحه بزارن به چشمم نمیاد... با شنیدن این حرف از زبان مادر,دلم ارام گرفت,یعنی اگر بحثی هم پیش بیاد ,مادرم نهایتا بی طرف خواهد بود,یه بسم الله زیر لبم گفتم وهمراه مامان به سمت اشپزخانه حرکت کردم.... اگر به صورتم دقت میکردند ,هنوز اثار خجالت در چهره ام مشهود بود,تا اومدم سرمیز بشینم بهمن یه لبخند مهربانی زد وگفت:به به مزین فرمودید عروس خانم فراری....به چهره ی بابام نگاه کردم ,با شنیدن این حرف بهمن اخمهاش بیشتر شد وبازم کلامی به زبان نیاورد واین یعنی به قول یوزارسیف هفت خوان رستم را درپیش رو داشتیم.... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت ۳۲ شام را درسکوت کامل خوردیم ,گرچه من میلی به غذا نداشتم وبیشتر با شام بازی کردم تااینکه بخورم. بابا سعید حتی یک بار هم سرش را بلند نکرد تا به من نگاه بیاندازد,انگار اون هم دچار نوعی شرم ودرگیر احساسات متناقضی بود ,همینطور که داشتم پامیشدم صدای در هال امد وپشت سرش بهرام امد داخل ودرحالیکه نگاهش را از من میدزدید گفت:اینقد اعصاب ادم را خرد میکنید که لپ تاپ رایادم رفت ببرم,من تاخونه خودم رفتم وبرگشتم ... اینقد دلم از دستش گرفته بود که بدون نگاهی یا حرفی پشتم را بهش کردم وبه سمت اتاقم راه افتادم. داخل اتاق شدم,لباس راحتی پوشیدم,برق اتاق را خاموش کردم وچراغ مطالعه را روشن ,میخواستم تا وقتی که همه نخوابیدن ,بیرون نرم ووقتی مطمین شدم همه خوابند برم ومسواکی بزنم. اول دست کردم زیر بالشت ,نامه یوزارسیف رابیرون اوردم ودوباره بو کشیدم وعطرش را به جان سپردم ودوباره جانی دیگه گرفتم ,بعد گوشیم را که داخل کشو میز کنار تختم گذاشته بودم,بیرون اوردم ,اوه اوه...چه همه تماس بی پاسخ وهمه هم از طرف سمیه...خیلی دلم میخواست بایکی حرف بزنم,هیجان درونم را خاموش کنم وبغض فرو خورده ام رابشکنم,اما هم دیر وقت بود وهم چون شب عید بود ,نمیخواستم با غصه های خودم ,شب سمیه هم غصه دار کنم... نامه را باز کردم واینبار یه شماره انتهای اخرین صفحه توجهم را جلب کرد... اره شماره همراه یوزارسیف بود,فوری شماره را ثبت حافظه ی گوشیم کردم ونت گوشی را وصل کردم,صفحه های مجازی که داشتم را جستجو کردم...اخی درسته یوزارسیف داخل یکی از شبکه های مجازی صفحه داشت...باورم نمیشد... ای دیش, یازینب س بود وعکس پروفایلش...درسته خودشه...عکس یه دسته گل سرخ که خیلی اشنا بود... گوشی را چسپوندم به قلبم...صدای کوبش قلبم به دیواره ی تنم ,تو تمام اتاق پیچیده بود....وای که چقد دوسش داشتم... باخودم فکر میکردم یعنی ایا عشق از این بیشتر هم میشه؟... گوشی را روی صفحه ی یوزارسیف خاموش کردم ورفتم سراغ خواندن ادامه ی نامه... 🍁نویسنده؛ ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت۳۳ ادامه نامه را با چشمانم به دل کشیدم که چنین بود:جانم برایت بگوید که اقارضا ,سرنوشت من را اینجور برایم بارها وبارها تعریف کرد,به خاطر اینکه منطقه ما شیعه نشین بود ,خیلی اوقات از طرف وهابیهای تکفیری مورد هجوم انها, قرار میگرفت وهر بار خانواده هایی را عزادار میکردند ودراخرین باری که به منطقه حمله ی تروریستی شد سه خواهرم که در دبستان مشغول درس خواندن بودند,با تعداد زیادی از بچه های دیگر کشته شدند,پدرم علی سبحانی که روحانی بود واونجا معروف به (اخوند)بود ,صلاح ندید بیش از این ,این درد ورنج حمله ها را تحمل کند ,پس هر چه داشتیم ونداشتیم را بخشید یا فروخت وبه همراه خانواده ی داغدیده اش راهی سفر به ایران به قصد مهاجرت واقامت دایم شد,تعدادی دیگر از هم ولایتهای ما هم که اقارضا باخانم باردارش هم جز انها بودند به تبعیت از پدرم که اخوند انها بود,عزم مهاجرت کردند,اما هنوز به اتوبوس اصلی که باید با ان از مرز خارج میشدیم,نرسیده بودیم که در پیچ جاده به کمین سلفیها خوردیم,ما که پیش بینی این کمینها را میکردیم,سلاح همراه داشتیم ودرمقابل تکفیریها مقاومت کردیم وبعداز جنگ وگریزی سخت ودادن تلفات از کمین انها گریختیم,در این درگیری  مادرم وتنهاخواهرم زهرا مجروح شد واما زهرای کوچک از,شدت خونریزی تلف شد ومادر هم در اغما فرو رفته بود,پدرم که چاره کار از دستش در رفته بود ,مرا به همراه اقارضا وهمسرش راهی ,کاروانی که قرار بود به سمت مرز ایران حرکت کند ,کرد وخودش مادرم را به مریضخانه ای در شهری که به ان رسیده بودیم برد,چون کاروان اماده ی حرکت بود وهرگونه تعلل در حرکت شاید به قیمت جان افراد تمام میشد,ما را به زور راهی کرد وقول داد به محض اینکه حال مادرم رو به بهبودی رفت انها هم در ایران به ما ملحق میشوند وچون علاقه ی شدیدی به امام رضا ع داشت وچند بار به مشهد امده بود وبه حرم اقا امام رضا ع مشرف شده بود,از اقا رضا خواست که در مشهد ساکن شود ونشانی مسافرخانه ای را داد که هرچند وقت یکبار برای خبر گرفتن به انجا مراجعه کند,یعنی ما از طریق همان مسافرخانه میتوانستیم یکدیگر را پیدا کنیم,اما پدر نمیدانست که ما چه در پیش خواهیم داشت... به اینجای نامه رسیدم ,اشکهایی که از چهار گوشه ی چشمانم به خاطر مظلومیت این انسانها وکشته شدن خواهر های یوزارسیف,جاری شده بود را با پشت دستم پاک کردم ,تا تاری  چشمانم کمتر شود وادامه سرنوشت یوزارسیفم را بخوانم... ادامه دارد... 🍁نویسنده :ط,حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🍁یوزارسیف🍁 قسمت۳۴ وقتی درخیالم به کودکی مراجعه میکنم,انگار درون خوابی مبهم قدم میگذارم  خوابی که از تمام خاطرات کودکی این سفر پررنگ تر از بقیه ی خاطرات است  اری این سفر که مجبور شدم به تنهایی ودر غصه ی مادر وغم دوری پدر وغم از دست دادن خواهرها,سفرکنم,درخاطرم منقش است,انگار که این سفر باید حک میشد ومن از این سفر درسها میگرفتم وراه اینده ام را انتخاب میکردم,اینده ای که تصمیم گرفتم ,من  به سهم خودم با هرچه تکفیری وسلفی بود باید بجنگم وبا کمک سربازانی گمنام برای امام زمانی غریب جانبازی کنیم ودنیا را از وجود نحس دیو سیرتان انسان نما,پاک نماییم. همراه اقا رضا وهمسرش خدیجه خانم که ماه های اخر بارداریش را میگذراند سوار بر اتوبوسی شدیم که ظرفیت چهل نفر را داشت اما بالغ بر هفتادنفر از بزرگ وکوچک,با باروبنه ,سوارشده بودند,حرکت کردیم,من یوسف ,کودکی پنج ساله با گذراندن روزی پراز التهاب وشکنجه ,همراه با اشنایی دور,به سمت دیاری غریب حرکت کردیم,دیاری که مشهور بود به شیعه پروری ومهمان نوازی.....ساعتی از حرکتمان میگذشت که خورشید غروب کرد وما درتاریکی شب ,سوار برماشینی که از هرم نفسهای مسافرینش ,هوایش دم کرده شده بود وهرلحظه صدای کودکی یا اواز لای لای مادری,سکوت پراز هرم والتهابش را میشکست ,من کنار شیشه ی اتوبوس به تنگی وبافشار انچنان میخکوب شده بودم که حتی قادر به تکان دادن ناخن پایم را نداشتم, خدیجه خانم درکنار من واقارضا هم چسپیده به همسرش,وسط راهرو اتوبوس قوطیهای حلبی گذاشته بودن که هرکدام محل نشستن یک مرد یا زنی با فرزندش بود,بااینکه جایم تنگ بود واصلا راحت نبودم ,اما گرمای داخل اتوبوس وسختیهای قبل از سوارشدن وخستگی ان باعث شد پلکهای چشمهایم روی هم اید وکم کم به خوابی عمیق فرو روم... نمیدانم چه مدت درخواب بودم که.... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸