🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
#قسمت_بیست_و_هشتم
🔗آن خانم همانطور که به تصویر شهید نگاه میکرد اشک مي ريخت.
❇كسي هم او را نمي شناخت.
بعد جلو🚶 آمد و گفت: با خانواده ي شهيد كار دارم.
🌟برادر شهيد جلو رفت. من فكر كردم از بستگان شهيد هادي است، اما برادر شهيد هم او را نمي شناخت.
💟اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد.
‼براي ما عجيب بود. همه جور از هادي شنيده بوديم اما نمي دانستيم مخفيانه اين خانواده را تحت پوشش داشته!
⭕حتي زماني كه هادي در عراق و شهر نجف اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد.
✳در مراسم تشييع هادي، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نمي شناختيم.
⭕بعدها فهميديم كه هادي گره از كار بسياري از آنان گشوده بود.
⬅ادامه دارد....
🗣راوی:حجت السلام سمیعی
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...