eitaa logo
رفیق شهیدم :: شهید گمنام 🌷🌷
894 دنبال‌کننده
532 عکس
200 ویدیو
0 فایل
و گمنامی سرّ عجیبی است که مردمان شهرت پرست امروز از آن بی‌خبرند «در حالیکه حضرت مادر🌷 گمنام 🌷می‌خرد» میهمان شهدا! اگر بال پرواز گشودی، من را هم شفاعت کن اتاق فرمان: @farmaandehi ارتباط ناشناس با ما: https://6w9.ir/Harf_8019444
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمدرضا دهقان امیری، ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ پا به دنیای فانی گذاشت و در خانواده‌ای مذهبی رشد یافت. از همان ایام شیطنت‌های خاص خودش را داشت، ولی تربیت در فضای مذهبی خانواده و شنیدن از فضای جنگ و جبهه، چراغ راهش در آینده شد. بچه ی خوش استعدادی بود و اواخر دوره‌ی دبستان، عضو بسیج شد. بعد از اتمام دوره ی راهنمایی، با توصیه‌ی مدیر مدرسه به پدر و مادرش، وارد دبیرستان امام صادق علیه‌السلام شد. با وجود کسب رتبه‌ی برتر در رشته‌ی معارف و ریاضی، به خاطر علاقه به معارف و علوم حوزوی، رشته‌ی معارف را انتخاب کرد و پس از دبیرستان، وارد دانشگاه عالی شهید مطهری شد. جوانی پرشور بود و سر نترسی داشت، پارکور (نوعی ورزش) شاید این خصلت را در او نمایان کرد. خوش اخلاقی و اخلاص شاید مهمترین خصوصیات اخلاقی وی بودند به شدت روی اهل بیت علیهم السلام غیرت داشت و طبق نقل مادرشان، در یکی از سفرهای زیارتی کربلا، به سیدالشهدا علیه السلام قول داده بود که از حرم دختر و خواهرشان محافظت کنند وی به عنوان بسیجی، با یگان فاتحین راهی دفاع از حرم میشود و پس از حدود ۴۰روز نبرد، عصر ۲۱ آبان ۱۳۹۴ در منطقه ی العیس، در حومه ی حلب طی عملیات محرم، درحالیکه فقط ۲۰سال داشت، به فیض عظمای شهادت نائل میشود. به جمع ما بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/978976902C7b674153a2
برخی از خاطرات جالبی که اطرافیان و نزدیکان شهید نقل کرده‌اند: ۱.غیرتی بود خواهر شهید نقل میکنه هروقت توی تهران آدرس رو گم میکردند، به برادرشون میگفتن و ایشون هرجا بودن، خودشون رو میرسوندن و ایشون رو می‌بردند. ۲.همیشه از پدر و مادرش میخواست که دعا کنند شهید بشود و حتی وقتی از خانه بیرون میرفت، به مادرش پیامک میداد، دعا کن شهید شوم. ۳.یکی از دوستان شهید می‌گوید: «‌چندباری با ماشین پدرم به محمدرضا رانندگی یاد دادم. یکبار موقع خداحافظی مرا بوسید و تشکر کرد. آن روز به من گفت اگر من شهید شدم امروز را به خاطر بیاور.» ۴.یکی دیگر از دوستان شهید می‌گوید: «‌به یاد دارم روزی خانه ما آمد. من طرح‌هایی را برای هفته دفاع‌مقدس آماده کرده بودم، با هم رفتیم نزد فرمانده پایگاه بسیج، آنها داشتند غرفه‌ها را برای هفته دفاع‌مقدس برپا می‌کردند. چون از علاقه محمدرضا به شهادت مطلع بودم با شوخی به فرمانده گفتم خوب به او نگاه کن و چهره‌اش را به خاطر بسپار تا وقتی شهید شد برایش یادواره برگزارکنیم. باورم نمی‌شود مدتی بعد از این اتفاق، محمدرضا شهید ‌شود.» ۵.خواهر شهید نقل میکند: یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود، خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود (او را) ندیده بودیم و توی خطر بود و حرف‌هایش بوی خاصی می‌داد. بعد که صحبتش با مامان تمام شد، دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را راضی کردی؟ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی که برمیگردد، مادر و پدر را راضی کنم که برایش به خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم. به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را، آدم یا شهید می‌شود یا زن می‌گیرد، دوتاش با هم نمی‌شود». بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف می‌زنند به من گفت: تو خجالت نمی‌کشی! من باید برای تو هم حدیث بخوانم.گفتم حالا چه حدیثی را به من می‌گویی، گفت: «امیرالمومنین می‌فرماید برای دنیایت جوری برنامه‌ ریزی کن تا ابد زنده‌ای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا می‌خواهی بمیری» ۶.یکبار که با خواهرشان به بهشت زهرا میروند، بالای سر قبر شهید جهان‌آرا میگویند: اگر دمشق نشد، در حلب شهید میشوم!!! ۷.ظهر عاشورای سال قبل از شهادت، مادرشان را میخواهند و می‌گویند: وقتی شهید شدم، مرا اینجا (صحن امام زاده چیذر) دفن کنید. به جمع ما بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/978976902C7b674153a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام داداش غیرتی من پیش ارباب این نوکر رو سیاه رو یاد کن همون طور که من یادت کردم 😭😭😭😭 به جمع ما بپیوندید👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/978976902C7b674153a2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا