eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
8.1هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
‌∞♥∞ ❣ ❣ صبحم شروع می‌شود آقا به نامتان روزی من؛ همه جا، ذکر نامتان صبح علی الطلوع «سلام ای امام عصر» من دلخوشم به جواب سلامتان السلام عليك ايّهاالولىّ الناصح ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی کہ دست احدی بهت نرسہ، کسی تو رو نشناسہ، خودت باشی و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهـادتہ... دست‌ ما رو هم‌ بگیر تو پلاکت را دادی که گمنام شوی من دویدم که نامدار شوم حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسان‌ها ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
🔴 پسرجان، برای مردانی که تو جنگ، بخاطر سربند «یا فاطمه» دعوا می‌کردند، هشتک مسلح شوید نزن؛ یعنی اصلا فکرشم نکن. دعوا سر، سربند یا فاطمه بود. ✌️ ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Dont go to iran به ایران سفرنکنید! چون فقط بیابون داره چون معماری ابتدایی داره چون امن نیست چون ایرانیان بی سوادن چون ایرانیان تنوع غذایی ندارند چون رسوم ایرانی خسته کننده هست چون غربی ها و توریست ها رو دوست ندارند چون تفریح ندارند چون تاریخچه ضعیفی داره! ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
⭐️امام على عليه السلام : ✍️شبهه به اين دليل شبهه ناميده شده كه شبيه حق است ؛ اما اولياى خدا به هنگام شبهه، روشنايىِ راهشان يقين است و راهنمايشان راه راست ؛ ولى دشمنان خدا به گاه شبهه دعوتشان گمراهى است و راهنمايشان كورى. 🔻إنّما سُمِّيَتِ الشُّبهَةُ شُبهَةً لأنّها تُشبِهُ الحَقَّ ، فأمّا أولياءُ اللّه ِ فَضِياؤهُم فيها اليَقينُ و دَلِيلُهُم سَمتُ الهُدى ، و أمّا أعداءُ اللّه ِ فَدُعاؤهُم فيها الضَّلالُ و دَليلُهُمُ العَمى . 📚 نهج البلاغه ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
roze.mp3
29.81M
🎧 بخش دوم | 💠 ابری است کوچه کوچه دل من 🎙 شب اول مراسم عزاداری ایام 📆 شنبه 12 آذر 1401 🕌 مسجد دانشگاه تهران هیئت اصحاب الحسین(ع) صبح روز منو قشنگ کرد امید وارم حال دل شما رو هم خوب کنه🌺 @rafiq_shahidam
🌺🕊🌿 🌼اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون، بیست الی بیست‌و‌پنج دقیقه گذشت، اما نیومد، نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف‌جون کردی، می‌خواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم؟ برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من 16 سالمه، چشام مریضه، چون توی این 16 سال امام زمان (عج) رو ندیده، دلم مریضه بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم، گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم. ☘خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🥀🌷 @rafiq_shahidam
💓گویند شهادت مهر قبولی ست که بر دلت می خورد... شهدا... دلم لایق مهر شهادت نیست اما شما که نظر کنید...💓 این کویر تشنه‌ دریا می شود.. با عطر شهادت...|•° شهـیــدإبــــــــــرإﮫیم‌ﮫإدﮰ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rafiq_shahidam
شڪــر ؛ ڪه در قلبمان ، مویرگی هست ، متصل به خون گرم شهیدان و از همان خـــون است ڪه گاه ، قلبمان به یادشان می تپد... @rafiq_shahidam
💠 من هیچی نیستم 💠 🌸ابراهیم هیچوقت از کلمه «من» استفاده نمیکرد. حتی برای شکستن نَفْس خودش کارهایی رو میکرد. 🌸مثلا زمانی که قهرمان کشتی بود توی بازار، کارتون روی دوش خودش میذاشت و جا به جا میکرد.. 🌸حتی یکبار که برای وضو به دستشویی های مسجد رفت و وقتی دید چاه دستشویی گرفته، رفت داخل زیرزمین و چاه رو باز کرد. سپس دستشویی رو کامل تمیز کرد؛ شست و آماده کرد. 🌸ابراهیم از این کارها خیلی انجام میداد. همیشه خودش رو در مقابل خدا کوچیک میدید. میگفت: این کارهارو انجام میدم تا بفهمم من هیچی نیستم.. @rafiq_shahidam
🔴برزو ارجمند و احسان کرمی هستند ! با پول جمهوری اسلامی حسابی که گردن کلفت شدند، بعد پرچم پهلوی رو بالا میبرند و با افتخار استوریش هم میکنن! ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خبرگزاری فارس: نویسنده مرتد کتاب "آیات شیطانی" در حالی که سالانه ۱۰ میلیون پوند برای حفاظت از وی صرف می‌شد، در قلب آمریکا با سلاح سرد مورد حمله قرار گرفت به طوری که تا به امروز از سرنوشت وی حتی یک تصویر و خبر موثقی منتشر نشده است. سرنوشتی به مراتب بدتر از سلمان رشدی در انتظار جاسوس خبرنگاران بی‌بی‌سی فارسی و عناصر تروریست شبکه سعودی اینترنشنال خواهد بود. ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
حضرت مادر🖤 اگر همه عالم هم بی حجاب شوند چادری که از تو یادگار مانده از سر زنان و دختران فاطمی پایین نمی افتد جان می دهند اما نخ معجر نمی دهند https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️‏یه برف و بارون اومد، فراخوان براندازها تعطیل شد. ما با هم فرق داریم. عکس: راهپیمایی ۲۲ بهمن ۹۷ - همدان ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
🔴نابرابری حقوق زن در اسلام حق تقدم با کیست؟ 🔶امام محمد باقر علیه‌السلام در رابطه با  تقدم حق مادر می‌فرمایند: حضرت موسی‌ علیه السلام سه بار به خدا عرض کرد: پروردگارا! به من توصیه‌ای کن، حق‌تعالی در هر سه بار فرمود: تو را به خودم سفارش می‌کنم. آن‌گاه عرض کرد:‌ پروردگارا! مرا سفارش کن! فرمود: تو را به مادرت سفارش می‌کنم. مجددا عرض کرد: پروردگارا! مرا سفارش کن. خداوند فرمود: تو را به مادرت سفارش می‌کنم. باز گفت: پروردگارا! مرا سفارش کن. فرمود: تو را به پدرت سفارش می‌کنم. امام باقر علیه السلام افزود: از همین رو گفته می‌شود که حق مادر از نیکی، دو سوم و برای پدر یک سوم است. «امالی صدوق، صفحه511»   ⏪به راستی تمام قوانین واخلاق دنیا را هم بررسی کنید هنوز به چنین توجه ظریف به زن نخواهیم رسید. ⤵️⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمے‌شــناسمتان‌اما در این قاب تصــویر، نگاه‌تـان خیلـے آشناست اینقدر ڪہ دلتنـگت مے‌شوم💔 ڪاش شرمنـده نگاه آشنایتـان نباشم /
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
وقت پرو لباس قربان صدقه ام میرفت و به خانم خیاط میگفت:((انتخاب پسرم کار دله نه کار گِل .ان شاءالله که به پای هم پیر بشن.)) دعای مادرانه اش دلگرمم کرد و دو دلی و تردیدم را کمرنگ تر کرد. ظاهرا جفتم را پیدا کرده بودم،اما هنوز هم برای قضاوت نهایی به زمان احتیاج داشتم. رفته بودم آزمایشگاه ،اما این بار به موقع .قرار شد تا من و تو برگه ها را امضا میکنیم و در کلاس توجیهی شرکت میکنیم،مادرها بروند زیارت امامزاده اسماعیل(ع).آن ها رفتند و بعد از آنکه کارمان تمام شد آمدیم حیاط آزمایشگاه.گنجشک ها جمع شده بودند داخل باغچه کوچک و جیک جیکی راه انداخته بودند شنیدنی.گل های سرخ،سرخ تر از هر گل سرخی بودند،مثل گونه هایم که آتش گرفته بودند.بنفشه ها دور تا دور باغچه در خواب مخملین بودند.حالا من و تو تنها نشسته بودیم.تازه دقت کردم به لباست.یک شلوار شش جیبِ طوسی با بلوز آبی روشن.هم شلوارت یک سایز بزرگتر بود و هم بلوزت به تنت لق میزد.سکوت سنگین بین مارا صدای گنجشک ها پر کرده بود. _یه چیزی بگین! کمی فکر کردم و گفتم :((خب من دوست دارم با کسی زندگی کنم که از نظر ایمان و اعتقاد درجه بالایی داشته باشه،یعنی بتونه خودش رو بکشه بالا.الان هم توی خونه مون دوست دارم اعتقاد و ایمان حرف اول رو بزنه.)) ‌ با دست اشاره کردی تا روی نیمکت فلزی سبز کنار باغچه بنشینم. گنجشک ها پریدند.زیر نور آفتاب چرخی زدند و باز کنار پایمان نشستند. گفتی :((خب بله دیگه! باهم میزنیم در معرفت رو با لگد باز میکنیم و قدم به قدم میریم جلو.)) در دلم گفتم:عجب پرروئه!هنوز مَحرم نشده چه حرفایی میزنه! چقدر روش بازه! وقت برگشت به خانه با فاصله از تو راه میرفتم.حرف نمیزدم و فقط گوش میکردم. آخرین حرفت این بود:((عصر میریم خرید حلقه.)) عصر که شد ،مامان صحابه را برداشت و باهم رفتیم.من و صحابه و مامان.تو و مامان و بابا و زن داداشت و خواهرت. برای خرید حلقه شروع کردیم به گشتن.نور خورشید افتاده بود روی شیشه طلافروشی ها و چشممان را میزد.جلوی چند مغازه پسند نکردیم و گذشتیم.پدرت گفت:((مغازه ای هست که مال یکی از آشناهاست.بریم اونجا.)) رفتیم و همان جا حلقه ام را خریدی. اما تو گفتی:((من حلقه طلا نمیخوام.))و حلقه نقره ای برداشتی که مثل مال من هفت تا نگین داشت. مامان گفت:((غروب شد.ما برمیگردیم.باید برم شام درست کنم.)) با صحابه برگشتند و قبول نکرد با ما به رستوران بیاید.من هم سختم بود،اما آمدم.رستوران بین شهریار و کهنز بود:رستوران مهستان. همان که بعد ها شد پاتوقمان.رستورانی زیبا،شیک و خوش آب و رنگ. هنوز پشت میز ننشته بودیم که مادرت دوربینش را از داخل کیف در آورد:((کمی نزدیک تر به هم بشینین.میخوام عکس بندازم.))یکی دوتا عکس گرفت.هر دو معذب بودیم.رفتم پیش خودش نشستم.تو هم پیش پدرت. پدرت چلو کباب و جوجه سفارش داد.غذا از گلویم پایین نمیرفت.شاخه ای گل سرخ در گلدان بلور وسط میز بود،آن را آرام هل دادی طرفم.مادرت باز هم عکس انداخت.به زور لقمه هارا فرو دادم .دلم شور میزد.نمیفهمیدم چه میخورم.همه حواسم به این بود که زودتر برگردیم. برای مجلس عقد مهمان ها آمده بودند و بیشترشان هم از شهرستان بودند.پنجشنبه بود و خانه حسابی شلوغ.عمه ها،دایی ها،مادربزرگ،پدربزرگ ،فامیل دور،فامیل نزدیک،همیایه دستِ راست و دستِ چپ و روبرو! محضر تا خانه ما چهار پنج خانه فاصله داشت.میشد پیاده رفت،اما همان راه کوتاه را هم با ماشین رفتیم.تازه گواهی نامه گرفته بودی و خودت رانندگی میکردی.کت و شلوار مشکی پوشیده بودی و پیراهن سفید.بعد ها برایم گفتی:((همون شب که میخواستم بیام خواستگاری،رفته بودم سرکوچه برای مامانم خرید کنم.سجاد رو دیدم ایستاده بود توی مغازه.خواستم بگم یه دست کت و شلوار شیک داری بدی بپوشم بیام خواستگاری؟دیدم خودش با دمپایی وایساده اونجا!)) خندیدی،از همان خنده های بلند و کودکانه و گفتی:((راستش،هرچی پول گیرم می اومد،خرج پایگاه میکردم و چیزی ته کاسه نمیموند برای پس انداز.)) آدم ولخرجی بودی.این را بعدها فهمیدم.شاید نشود گفت ولخرج.از این دست آدم هایی بودی که پول به جانشان بسته نیست و این البته نمیتواند بد باشد. شبی که قرار بود فردایش عقد کنیم،مادرت پارچه ساتن سفید و طلایی را به خانه مان آورد:((سمیه جان،خودت هویه کاری ش کن و دورش گل بزن.برای سابیدن قند روی سرت میخوام.)) @rafiq_shahidam
براندازا میگفتن جمهوری اسلامی اولین برف امسالو نمیبینه ! بیا ببین چه قشنگه…😂 📍مشهد مقدس @rafiq_shahidam