هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💠مــادر💠
💓برای ابراهیم بسیار احترام قائل بود. جور دیگری او را دوست داشت.
🌺ابراهیم هم سوای مادر و فرزندی، به مادرش خیلی علاقه داشت. مادری که با سختی فرزندانش را به خوبی تربیت کرد.
💔وقتی خبر شهادت ابراهیم را شنید خیلی بی تابی کرد. ناراحتی قلبی داشت و هیجان برایش خوب نبود. این اواخر قلبش میسوخت. حرارت بدنش بالا می رفت.
🍂مادر میرفت سر یخچال و یخ میخورد تا بلکه کمی آرام شود. سه سال بعد از بازگشت آزادگان و یقین به اینکه ابراهیم شهید شده، دیگر نتوانست دنیای بدون ابراهیم را تحمل کند و از دنیا رفت.
#یادش_با_صلوات 🍃🌼
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
شاهد عاشورا بود...
شاهد بود، شاهد بیماری سخت پدر، شاهد به خون غلطیدن طفل شش ماهه …
شاهد بود، شاهد اسارت عمهاش زینب (س)
شاهد طعنهها و کنایهها به دختران کاروان …
شاهد بود، فقط میگویم شاهد بود“الشِمرُ جَالسٌ عَلی صَدر الحُسَین"…
تصلی دل بقیة الله صلوات
#باقرالعلوم #امام_زمان عج
کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی (پرستوی گمنام کمیل )᯽ ⃟ ⃟👇
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
یـٰا محمد بـاقر . .🖐🏻🏴--
#امام_باقر
کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی (پرستوی گمنام کمیل )᯽ ⃟ ⃟👇
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمت رو
دلت رو
زبونت رو
همه رو جمع کن ببر اردوی جهادی
نیروی ثابت اردوی جهاد با نفس که شدی
بیا جهاد تبیین رو سریعتر شروع کن
جهاد تبیین اسمش روشهها
بر هر زن و مرد مسلمونی واجبه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔰 حاج حسین یکتا
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••📻📞••
مۍگفت
بِھزِندِگیتنِگـٰاهڪُن . .
مـُراقِبباشبِھچیزۍیاڪَسےٖدِلبَستِھنَباشۍ؛
حَتۍاگِہبِہیِڪمِدادوابَستِہاے..
اونوهَدیہبِدهبہدیگـَران
وابَستگیحَتۍبِھچیزا؎ِڪوچیڪ،مثل
یِھچوبڪِبریتتوۍانبارڪاهه..!
#استوری
#شهید_صدر_زاده
کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی (پرستوی گمنام کمیل )᯽ ⃟ ⃟👇
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
⭕️به خدا توبه دارد، خجالت دارد، یه بی سر و پا کتاب می نویسد بنام «امیرالمومنین مروان»!!!
یه بی غیرت دیگر می نویسه «امیرالمومنین یزید» و...
اونوقت من و تو می گیم «امام»علی!!!!!
🔰 آیه الله جواد تبریزی روی منبر گریه می کرد و می گفت: ( اینقدر نگید «امام علی»
سنی ها به حجت الاسلام میگن «امام»!
مگر رسول الله در غدیر دستور نداد از این به بعد به علی(علیه السلام) بگید امیرالمومنین؟
پس چرا در ۳۰ - ۴۰سال گذشته عادت کردید بگید «امام علی»؟
آیا «آقای عالَم» کم مظلوم بوده که در بین شیعیان، مظلومیت تازه ای پیدا کرده؟
✳️من بعد از شنیدن این سخنان با تعجب دست به تحقیق زدم اون زمان این نرم افزار و...نبود، ولی با کمال تعجب دیدم در کل آثار محدث قمی ( م. ۱۳۱۹ ش. ) یک جا کلمه «امام علی» نیست، در آثار علامه امینی (م. ۱۳۴۹ ش.) نیست، در کتب دیگر هم نیست؛ مگر کتب اهل سنت! بله در آثار علامه عسکری زیاده چون مخاطب او اهل سنت بودند
🌸جهت خوشنودی دل آقا #امام_زمان علیه السلام این متن را ترویج کنید تاجبران مافات شود!....
🌺نشر این مطلب #صدقه جاریه برای دنیا واخرت نشر دهنده محسوب میشود...
بسم الله القا صم الفاسدین والمنافقین
سلام علیکم
⚠️حملهی همجنسگرایان به کودکان معصوم!😔😭😔
🔺تصاویر بالا مربوط به یک بازی محبوب در میان کودکان و نوجوانان ایرانی است ؛
که این بازی مجموعا بیش از ۱۱میلیون نصب فعال در بازار و مایکت به خود اختصاص داده است!
🔺همانطور که ملاحظه میفرمائید؛
پرچم های همجنسگرایی در سرتاسر بازی به چشم میخورد؛
[که ظاهرا در بهروزرسانی جدید و اجباری این بازی،
این پرچمها اضافه شده]
که این حرکت شوم و شیطانی به منظور عادی سازی نماد همجنسگرایی برای کودکان و نوجوانان،
و همچنین مقارنسازی این نماد در ذهن آنها با حس هیجان و تفریح [ناشی از بازی]،
و علاقهمندی ناخودآگاه آنها به این نماد میباشد!
⚠️نام بازی را نمیتوانم ببرم ؛
زیرا نوعی تبلیغ برای این بازی نامناسب محسوب میشود؛
اما اگر این بازی را روی موبایل خودتان یا فرزندتان نصب دارید؛
قبل از حذف آن ،
ابتدا در بازار و مایکت تخلف اخلاقی آن را گزارش دهید؛
[تا این بازی از لیست انتشار این دو سکو حذف شود]
و سپس سریعا آن را از موبایل حذف نمایید!
#عدم_نظارت🚨
#مطالبه_گری
#حجاب
#امام_زمان
#فرزندآوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
🌴مگه یادم میره غروب عاشورا
🌴مگه یادم میره به نیزه شد سرها
🎙 #مهدی_نجفی
⏯ #نماهنگ
👌 #پیشنهاد_ویژه
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع) 🌴مگه یادم میره غروب عاشورا 🌴مگه یادم میره به نیزه شد سرها 🎙 #مهدی_نجفی
💟از مرحوم علامه سید احمد مستنبط:
در روایتِ صحیح است هرکس روز شهادت معصومین سوره الرحمن را قرائت کرده به آن معصوم هدیه نماید؛ خداوند عزوجل، ثواب شهید در رکاب آن حضرت را برایش مینویسد✨
‼️قرائت سوره الرحمن و هدیه به امام باقر علیه السلام فراموش نشود💚
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#یاد_یاران
🥀 سردار بی نشان هور🥀
🔵روز چهارم تیر ماه سال ۱۳۶۷، متجاوزان بعثی، حملهای گسترده و همهجانبه را برای بازپسگیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم۴، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.
🔷هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان میگفتند که هلیکوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم۴ به زمین نشستهاند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.
🌷پس از آن، جستجوی دامنهداری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید... تا سالها پس از پایان جنگ، خبری از او نشد، مفقود الاثر بود. با سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.
🔷اما سرانجام در روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۹، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از ۲۲ سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.
🔷پیکر مطهر سردار شهید علی هاشمی و شهیدان دیگری از سالهای دفاع مقدس ۲۴اردیبهشت سال ۱۳۸۹، از محل نماز جمعه تهران تشییع شد.
🔹ولادت: ۱۰ دی ۱۳۴۰ اهواز
🔹شهادت: ۴ تیر ۱۳۶۷ جزیره مجنون
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_ناب
#مادرانه
🔷روایت مادرانه از سردار
سرلشکر شهید علی هاشمی.
🌷بمناسبت سالگردشهادت
شهید علی هاشمی
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
❤️قصّه دلبری ❤️۲۴
قرآن جیبی داشت و بعضی وقت ها که فرصتی پیش میآمد، میخواند:مطب دکتر،در تاکسی.گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن میخواند.با موبایل بازی میکرد.انگری بردز،هندوانه ای بود که با انگشت قاچ قاچ میکرد،اسمش را نمیدانم و یک بازی قورباغه. بعضی مرحله هایش را کمکش میکردم.اگر من هم در مرحله ای میماندم، برایم رد میکرد.میگفتم:(نمیشه وقتی بازی میکنی،صدای مداحی هم پخش بشه؟).تنظیم کرده بود که بازی میکردم و به جای آهنگش، مداحی گوش میدادیم.اهل سینما نبود،ولی اخراجی ها را باهم رفتیم دیدیم. بعداز فیلم نشستیم به نقد و تحلیل.کلی از حاجی گیرینف های جامعه را فهرست کردیم،چقدر خندیدیم.!طرف مقابلش را با چند برخورد شناسایی میکرد و سلیقه اش را میشناخت. از همان روزهای اول،متوجه شد که جانم برای لواشک در میرود. هفته ای یک بار را حتما گل میخرید،همه جوره میخرید. گاهی یک شاخه ساده، گاهی دسته تزیین شده.یک بسته لواشک ،پاستیل یا قره قوروت هم میگذاشت کنارش.
اویل چند دفعه بو بردم از سر چهارراه میخرد.بهش گفتم:(واقعا برای من خریدی یا دلت برای اون بچه گل فروش سوخت؟)از آن به بعد فقط میرفت گل فروشی..دل رحمی هایش را دیده بودم،مقید بود پیاده های کنار خیابان را سوار کند،به خصوص خانواده ها را یک بار در صندوق عقب ماشین عکس رادیولوژی دیدم،ازش پرسیدم،(این مال کیه؟)گفت:راستش مادر و پسری رو سوار کردم که شهرستانی بودن و اومده بودن برای دوا درمون.پول کم آورده بودن و داشتن برمیگشتند شهرشون.به مقدار نیاز، پول برایشان کارت به کارت کرده بودم و دویست هزار تومان هم دستی به آن ها داده بود.بعد برگشته بود و آن ها را رسانده بود بیمارستان.میگفت:از بس اون زن خوشحال شده بود،یادش رفته عکسش رو برداره. رفته بود بیمارستان که صاحب عکس را پیدا کند یا نشانی ازشان بگیرد و بفرستد برایشان.
گاهی به بهزیستی سر میزد و کمک مالی میکرد. وقتی پول نداشت ،نصف روز میرفت با بچه ها بازی میکرد.یک جا نمیرفت،هردفعه مکان جدیدی.برای من که جای خود داشت،بهانه پیدا میکرد برای هدیه دادن.اگر در مناسبتی دستش تنگ بود،میدیدی چند وقت با کادو آمد و میگفت:این به مناسبت فلان روز که برات هدیه نخریدم.یا مناسبت بعدی،عیدی میداد در حد دوتا عیدی.سنگ تمام میگذاشت. اگر بخواهم مثال بزنم،مثلا روز ازدواج حضرت فاطمه س و حضرت علی ع رفته بود عراق برای ماموریت. بعد که آمد،یک عطر و تکه ای از سنگ حرم امام حسین ع برایم آورده بود،گفت (این سنگ هم سوغاتی ت.عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه س و حضرت علی ع
در همان ماموریت خوشحال بود که همه عتبات عراق را دل سیر زیارت کرده است.در کاظمین،محل اسکانش به قدری نزدیک حرم بوده که وقتی پنجره را باز میکرد،گنبد را به راحتی میدید.😭شب جمعه ها که میرفتند کربلا ،بهش میگفتم:خوش به حالت، داری حال میکنی از این زیارت به اون زیارت.
در ماموریت ها دست به نقد تبریک میگفت:زیر سنگ هم بود،گلی پیدا میکرد و ازش عکس میگرفت و برایم میفرستاد.گاهی هم عکس سلفی اش را میفرستاد یا عکسی که قبلا باهم گرفته بودیم.همه را نگه داشته ام،به خصوص هدایای جلسه خواستگاری را:کفن و پلاک و تسبیح شهید.در کل چیزهایی را که از تفحص آورده بود،یادگاری نگه داشته ام برای بچه ام.
تفحص را خیلی دوست داشت.بعدازازدواج دیگر پیش نیامد برود.زیاد هم از آن دوران برایم تعریف میکرد.میگفت:با روضه کار رو شروع میکردیم،با روضه هم تموم 😔از حالشان موقعی که شهید پیدا میکردند میگفت:جزئیاتش را یادم نیشت.ولی رفتن تفحص را عنایت میدانست.کلی ذوق داشت که بارها کنار تابوت شهدا خوابیده است.😭
❤️قصّه دلبری ❤️۲۵
اولین دفعه که رفتیم مشهد، نمیدانستیم باید شناسنامه همراهمان باشد.رفتیم هتل،گفتند باید از اماکن نامه بیاورید. نمیدانستم اماکن کجاست.وقتی دیدم پاسگاه نیروی انتظامی است،هول برم داشت.جدا جدا رفتیم در اتاق برای پرس و جو.بعضی جاها خنده ام میگرفت.طرف پرسید(مدل یخچال خونتون چیه؟چه رنگیه؟شماره موبایل پدر مادرت؟)نامه که گرفتیم و آمدیم بیرون تازه فهمیدم همین سوال ها را از محمد حسین هم پرسیده بودند.اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد ع شروع کردیم. این شعر را خواند:
)صحنتان را میزنم برهم جوابم را بده
این گدا گاهی اگر دیوانه باشد بهتر است
جان من آقا مرا سرگرم کاشی ها نکن
میهمان مشغول صاحب خانه باشد بهتر است
گنبدت مال همه،باب الجوادت مال من
جای من پشت در میخانه باشد بهتر است.
اذن دخول خواندیم.ورودی صحن کفشش را کند و سجده شکر به جا آورد،نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم(ای مهربون،این همونیه که به خاطرش ی ماه اومده بودم پابوستون.ممنون که خیرش کردید،بقیه شم دست خودتون.تا آخر آخرش.)عادتش بود.سرمایه گذاری میکرد:چه مکه،چه کربلا،چه مشهد،زندگی را واگذار میکرد که (دست خودتون)
جلوی ورودی صحن قدس هم شعر دیگری خواند؛
( دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشته است گنهکار نیاید)😭
گاهی ناگهان تصمیم میگرفت،انگار میزد به سرش،اگر از طرف محل کار مانعی نداشت، بی هوا میرفتیم مشهد.به خصوص اگر از همین بلیت های چارتر باز میشد.یادم هست ایام تعطیلی بود،با رو بنه بسته بودم برویم یزد.آن زمان هنوز خانواده ام نیامده بودند تهران.خانه خواهرش بودم،زنگ زد:(الان بلیت گرفتم بریم مشهد ).من هم از خدا خواسته:(کجا بهتر از مشهد).ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد این شکلی نرفته بودم.ناگهانی ،بدون رزرو هتل ،ولی وقتی خوشم آمد.انگار همه چیز دست خود امام ع بود،خودش همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت میکرد.
داخل صحن کفش هایش را درمیآورد. توجیهش این بود که (وقتی حضرت موسی ع به وادی طور نزدیک میشد، خدا بهش گفت:(فَاخلَع نَعلَیکَ).صحن امام رضا ع را وادی طور میپنداشت.وارد صحن که میشد،بعد از سلام و اذن دخول گوشه ای میایستاد با امام رضا ع حرف میزد.جلوتر که میرفت،وصل روضه و مداحی میشد.محفل روضه ای بود در گوشه ای از حرم،بین صحن گوهرشاد و جمهوری.به گمانم داخل بست شیخ بهایی،معروف بود به (اتاق اشک).آن اتاق شاید به زور با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود .غلغله میشد.نمیدانم چطور این همه آدم آن داخل جا میشدند. فقط آقایان را راه میدادند و میگفت روضه خواص است.عده ای محدود،آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست.اگر میخواستند به روضه برسند ،باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را با نماز ظهر حرم میخواندند،این طوری شاید جا میشدند. از وقتی در باز میشد تا حاج محمود،خادم آنجا ،در را میبست، شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمیکشید.خیلی ها پشت در میماندند، کیپ کیپ میشد و بنده خدا به زور در را میبست.چند دفعه کمی دورتر،اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را می رساندند، بهش گفتم:(چرا فقط مردا رو راه میدن؟منم میخوام بیام.)
ظاهرا با حاج محمود سر و سّری داشت.رفت و با او صحبت کرد.نمیدانم چطور راضی اش کرده بود.میگفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آنجا باز نشده.قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده بروم داخل.فردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدم.اتاق روح داشت ،میخواستی همان وسط بنشینی و زار زار گریه کنی،برای چه،نمیدانم!معنویت موج میزد .میگفتند چندین سال ،ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز میشود،تعدادی میآیند روضه میخوانند و اشکی میریزند و میروند. در قفل میشد تا فردا.حتی حاج محمود، مستمعان را زود بیرون میکرد که فرصتی برای شوخی و شاید غیبت و تهمت و گناه پیش نیاید.
❤️قصّه دلبری ❤️۲۶
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجا را آشپزخانه کرده بود.به زور دونفر می ایستادند پای سماور بعد از روضه چایی میدادند. به نظرم همه کاره آنجا همان حاج محمود بود.از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا.در آن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق. شرط دیگری هم گذاشت:نباید صدات بیرون بیاد.خواستی گریه کنی،یه چیزی بگیر جلوی دهنت.
بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد،بیایم پایین.اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم،چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود.آن پایین غوغا بود،یک نفر روضه را شروع کرد.باء بسم الله را که گفت،صدای ناله بلند شد. همین طور این روضه دست به دست میچرخید.یکی گوشه ای از روضه قبلی را میگرفت و ادامه میداد.گاهی روضه در روضه میشد.تا آن موقع مجلسی به این شکل ندیده بودم.حتی حاج محمود در آشپزخانه همان طور که چای میریخت، با جمع هم ناله بود.نمیدانم به خاطر نفس روضه خوان هایش بود یا روح آن اتاق،هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.توصیف نشدنی بود،فقط میدانم صدای گریه آقایان تا آخر قطع نشد،گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده.چند دقیقه یک بار روضه به اوج خود میرسید و صدای سیلی هایی که به صورتشان میزدند، به گوشم میخورد. پایین که آمدم به حاج محمود گفتم:حالا که این قدر ساکت بودم، اجازه بدین فردام بیام.بنده خدا سرش پایین بود،مکثی کرد و گفت:من هنوز خانم خودم رو نیاوردم اینجا،ولی چه کنم، باورم نمیشد قبول کند.نمیرفت از خدام تقاضای تبرکی کند.میگفت:آقا خودشون زوار رو میبینن.اگه لازم باشه خدام رو وسیله قرار میدن.معتقد بود؛همون آب سقاخانه و نفسی که توی حرم میکشیم،همه مال خود اقاست.روزی قبل از روضه داخل رواق،هوس چای کردم.گفتم :الان اگه چایی بود ،چقدر می چسبید .هنوز صدای روضه میآمد که یکی از خدام دو تا چایی برایمان آورد.خیلی مزه داد.
برنامه ریزی میکرد تا نمازها را در حرم باشیم.تا حال زیارت داشت در حرم میماند، خسته که میشد یا میفهمید من دیگر کشش ندارم،میگفت:نشستن بیخودیه.
خیلی اصرار نداشت دستش را به ضریح برساند.مراسم صحن گردی داشت.راه میافتاد در صحن ها دور حرم میچرخید.درست شبیه طواف.از صحن جامع رضوی راه میافتادیم، میرفتیم صحن کوثر و بعد انقلاب و آزادی و جمهوری تا میرسیدیم باز به صحن رضوی .گاهی هم در صحن قدس یا روبه روی پنجره فولاد داخل غرفه ها مینشست و دعا میخواند و مناجات میکرد.
❤️قصّه دلبری ❤️۲۷
فصل پنجم🌸
چند بار زنگ زدم اصفهان،جواب نداد.خودش تماس گرفت.وقتی بهش گفتم پدر شدی ،بال درآورد.برخلاف من که خیلی برخورد کردم. گیج بودم، نه خوشحال نه ناراحت.پنجشنبه جمعه مرخصی گرفت و زود خودش را رساند یزد.با جعبه کیک وارد شد،زنگ زد به پدرو مادرش مژده داد.
اهل بریز و بپاش که بود،چند برابر هم شد.از خرید عطر و پاستیل و لواشک گرفته تا موتور سواری.با موتور من را میبرد هیئت. حتی در تهران با موتور عمویش از مینی سیتی رفتیم بهشت زهرا.هرکس می شنید،کلی بدوبیراه بارمان میکرد که (مگه دیوانه شدین؟میخواین دستی دستی بچه تون رو به کشتن بدین؟).حتی نقشه کشیدیم بی سروصدا برویم قم،پدرش بو برد و مخالفت کرد.پشت موتور میخواند و سینه میزد. حال و هوای شیرینی بود،دوست داشتم.
تمام چله هایی دا که در کتاب ریحانه بهشتی آمده،پا به پای من انجام میداد.بهش میگفتم :این دستورات برای مادر بچه س).میگفت (خب منم پدرشم،جای دوری نمیره که).خیلی مواظب خوردنم بود،اینکه هرچیزی را از دست هرکسی نخورم. اگر میفهمید مال شبهه ناکی خورده ام،زود میرفت رد مظالم میداد.گفت(:بیا بریم لبنان )میخواست هم زیارتی بروم،هم آب و هوایی عوض کنم.آن موقع هنوز داعش و این ها نبود. بار اولم بود میرفتم لبنان. او قبلا رفته بود و همه جا را میشناخت. هر روز پیاده میرفتیم روضه الشهیدین.آنجا مسقف،تزیین شده و خیلی باصفا بود بهش میگفتم؛(کاش بهشت زهرا هم اجازه میدادن مثه اینجا هرساعت از شبانه روز که میخواستی بری،شهدای آنجا را برایم معرفی کرد و توضیح میداد که عماد مغنیه و پسر سیدحسن نصرالله چطور به شهادت رسیده اند.وقتی زنان بی حجاب را میدید، اذیت میشد ،ناراحتی را در چهره اش میدیدم.در کل به چشم پاکی بین فامیل و دوست و آشنا شهره بود.سنگ تمام گذاشت و هرچیزی که به سلیقه و مزاجم جور میآمد، میخرید.تمام ساندویچ ها و غذاهای محلی شان را امتحان کردم،حتی تمام میوه های خاص آنجا را.
رفتیم ملیتا،موزه مقاومت حزب الله لبنان.ملیتا را در لبنان با این شعار میشناسند:(ملیتا،حکایت الارض للسّما).روایت زمین برای آسمان.
از جاده های کوهستانی و از کنار باغ های سیب رد شدیم.تصاویر شهدا،پرچم های حزب الله و خانه های مخروبه از جنگ ۳۳ روزه.محوطه ای بود شبیه پارک.از داخل راهروهای سنگ چین جلو میرفتیم.دوطرف،ادوات نظامی،جعبه های مهمات،تانک ها و سازه ها جا سازی شده بود.از همه جالب تر ،مکانمرکاواهایی((مرکاوا تانک اصلی ارتش رژیم اشغالگر است.طراحی این تانک از سال ۱۹۷۳ آغاز و اولین مدل آن در سال ۱۹۷۸ وارد فعالیت رسمی در ارتش این رژیم شد.)) بود که لوله آن را گره زده بودند.طرف دیگر این محوطه،روی دیواری نارنجی رنگ،تصویری از یک کبوتر و یک امضا دیده میشد. گفتند نمونه امضای عماد مغنیه است.به دهانه تونل رسیدیم ،همان تونل معروفی که حزب الله در هشتاد متر زیر زمین حفاری کرده است.در. اهرو،فقط
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
32985-attachment-14000427-rasuoli-roze.mp3
3.53M
#روضه_امام_باقر"علیه السلام"
مداح
حاج #مهدی_رسولی
😭😭😭
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
💠 پیشنهاداتی برای اینکه همه در تبلیغ غدیر شریک باشیم
🔸1- یک خانواده می تواند با دیدار از اقوام و سادات مبلّغ غدیر باشد.
🔸2- یک کاسب می تواند با تخفیف ویژه در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸3- یک راننده تاکسی می تواند با پذیرایی شکلات در ماشینش مبلّغ غدیر باشد.
🔸4- یک مادر بزرگ می تواند با گفتن قصه های غدیری برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸5- یک امام جماعت مسجد می تواند با صحبت پیرامون غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸6- یک نمازگزار مسجد می تواند با پذیرایی از نمازگزاران مبلّغ غدیر باشد.
🔸7- یک مادر می تواند با آماده کردن بهترین لباس های فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸8- یک مادر می تواند با پختن غذای مورد علاقه فرزندانش در غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸9- یک مادر می تواند با پخش سرودهای شاد در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸10- یک مادر می تواند با گذشتن از خطاهای فرزندش به مناسبت غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸11- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸12- یک پدر بزرگ می تواند با ارسال پیام برای نوه هایش مبلّغ غدیر باشد.
🔸13- یک مادربزرگ می تواند با دادن نذری در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸14- یک دانش آموز می تواند با تزئین کلاس مدرسه اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸15- یک دانشجو می تواند با هدیه کتاب و سی دی مرتبط با غدیر به اساتید و دوستان و نزدیکانش مبلّغ غدیر باشد.
🔸16- یک معلم می تواند با برگزاری مسابقات مرتبط با غدیر در کلاسش مبلّغ غدیر باشد.
🔸17- یک مدیرِ مدرسه می تواند با مسابقه تزئینات بین کلاس ها مبلّغ غدیر باشد.
🔸18- یک پدر می تواند با تهیه هدیه برای فرزندانش در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸19- یک دانش آموز می تواند با تهیه روزنامه دیواری با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸20- یک دانش آموز می تواند با آماده کردن دکلمه و قرائت در مجالس مبلّغ غدیر باشد.
🔸21- یک استادِ دانشگاه می تواند با اختصاص دادن بخشی از کلاسش به غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸22- یک هیأت می تواند با برگزاری مراسم جشن با شکوه مبلّغ غدیر باشد.
🔸23- یک هیأت می تواند با دیدار از سالمندان و اهداء هدیه مبلّغ غدیر باشد.
🔸24- یک هیأت می تواند با ایجاد ایستگاه صلواتی مبلّغ غدیر باشد.
🔸25- یک دانش آموز می تواند با توزیع یک پاکت شکلات مبلّغ غدیر باشد.
🔸26- یک پدر می تواند با خرید لباسِ نو برای خانواده اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸27- یک دانش آموز می تواند با اجرای مصاحبه با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸28- یک فرد می تواند با عیدی روز غدیر به رفتگر محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸29- یک فرد می تواند با دادن هدیه به همسایگان محله اش مبلّغ غدیر باشد.
🔸30- یک فرد می تواند با پخش یک جعبه شیرینی میان همسایه ها مبلغ غدیر باشد.
🔸31- یک فرد می تواند با تزئین ماشینِ خود در ایام غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸32- یک فرد می تواند با تزئین درب منزل یا آپارتمان خود مبلّغ غدیر باشد.
🔸33- یک فرد می تواند با دیدار از بیماران در بیمارستان در روز غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸34- یک فرد می تواند با ترویج آداب غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸35- یک فرد می تواند تهیه و گردآوری جدول با موضوع غدیر مبلّغ غدیر باشد.
🔸36- یک فرد می تواند با طراحی کارت پستال با موضوع غدیر و پیام آن مبلّغ غدیر باشد.
🔸37- یک فرد می تواند با ترویج فرهنگ عیدی دادن میان اقوام مبلّغ غدیر باشد.
🔸38- یک فرد می تواند با یک لبخند و شادباش غدیر مبلّغ غدیر باشد.
#غدیر
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
【 پیام یک زن محجبهی مسلمان به یک فمینیست!
خانم فمینیست...
✍🏻من میتوانم گرمای ناشی از حجاب را در تابستان به همان اندازه تحمل کنم که تو درد ناشی از پوشیدن کفشهای پاشنهبلند و قرار گرفتن تمام پوستت در معرض نور مستقیم خورشید را تحمل کنی.
من میتوانم حجاب را تحمل کنم همانگونه که تو توان تحمل درد بوتاکس و جراحی پلاستیک را داری.
من میتوانم صورت و موهایم را با لباس بپوشانم، همانگونه که تو میتوانی با لوازم آرایشی که منافذ پوست را مسدود میکنند، صورت خود را بپوشانی! و یا میتوانی موهای خود را با مواد رنگی بپوشانی و به هنگام خارش چشم از دستزدن به آن إبا داشته باشی و مقاومت کنی که مبادا به لنزها و یا مژههای مصنوعیت آسیب برسد.
حالا من از شما میپرسم؛
پس پوشیدن لباسهای تنگی که حرکات شما را محدود و سخت و نیز جسمتان را خفه میکند، چطور؟
و یا لباسهای کوتاهی که مانع خم و راستشدن یا تنفس طبیعی شما میشود؟
چگونه میتوانی ساعتها صورت خود را در هوای آزاد نشویی، فقط به این دلیل که آرایش یا مدل موی خود را خراب نکنی؟
دلیل این حجم از صبر، تلاش و تحمل چیست و از برای کیست؟ برای مردی که همزمان با وی میجنگی و در عین حال دنبالش میدویی؟
حال، زن آزاده کیست؟! منِ محجبهی پایبند و مسلمان یا توی فمینیست؟• 】
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه همه مسؤلین جمهوری اسلامی.
قابل توجه همه اقشار مختلف مردم.
اگر همه ما این رویه را داشتیم ، چی میشد؟؟
┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 #جان_فدا
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
‧⊰🔗‧🌤⊱‧
ــــ ـ بـھ وقـت قـرار..!
تلاوت دعاے فرج به نیابت از برادر شہیدمون ، ابراهیم هادی به نیت سلامتے و تعجیل در فرج آخرین خورشید ولایت ، فرزند خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیہا 🌱 . .
هر شب، ساعتِ21:00 ⏰✨
+ یک دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره رفیق😉 !
‹ اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج ›
@rafiq_shahidam