🔰غربت امیرالمومنین علیه السلام
🌹امیرالمومنین علیه السلام فرمودند:
🔸(پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بى وفايى ياران)، به اطراف خود نگاه كرده ياورى جز اهل بيت خود نديدم، «كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد» پس به مرگ آنان رضايت ندادم. چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فرو بستم، و با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلخ تر از گياه حنظل، شكيبايى نمودم.
نهج البلاغه #خطبه_26
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
دیشب که در امن و امان و خواب ناز بودیم....
۱۱ شهید خرج امنیت این مرز و بوم شد 😭
لازمِ این غم سنگین رو تقسیم کنیم...
برای آرامش دل مادران و همسران و خانواده هایشان دعا کنیم... 🤲
و لطفا این اخبار شهادت ها در حد خوشا به سعادتشون نباشه
هر شهید برابر با یک نسل شهید و روزانه بخاطر امنیت و رفاه و آرامش ما دارن پرپر میشن....
حداقل روزانه لحظاتی رو به اندیشه ، اراده و سیره و رسالت شهدا اختصاص بدیم که فرقشون با منه نوعی که سراسر غفلتم و غرق در تعلقات و حبّ دنیا شدم در چیه...
حتی تصور لحظه ای از دست دادن عزیزامون داغونمون میکنه...
پس بسوزیم برای بازمانده های این عزیزان که بجای اینکه مرهمی باشیم روی جگر سوختشون با سکوتمون با بی تفاوتیهامون در مقابل هر ولنگاری و بی عدالتی و... رسما دهن کجی کردیم و نمک بودیم روی زخم هاشون...
به عنوان یک مدیون شرعی چه قدمی برای جبران خون پاک این عزیزان برداشتم...
چقدر پیرو خطشون بودم...
شک نکنید ما حتی با سکوتمون در برابر خون شهدا که هیچ در برابر لحظه لحظه عذاب بازمانده هاشونم مسئولیم...
صدای شهدا و خانواده های داغدارشون باشیم در برابر هر ولنگاری و اسکتبار و بی عدالتی...
شادی روح پاکشون هر ذکر و نماز و دعایی براتون مقدوره بدرقشون کنیم انشاءالله هادی ما در دنیا و شفیعمون در آخرت باشند🌷
📙اسرائیل اسیر
خاطرات شهید داود حنیفه...
👆وقتی در سال ۱۳۶۱ حاج احمد متوسلیان با نیروهای خود راهی لبنان بود، یکی از پاسداران که مترجم عربی بوده و مدتها در لبنان و سوریه در کنار نیروهای مقاومت جنگیده بود را با خود همراه کرد.
داود حنیفه این رزمنده و دلاور شجاع، مدتها با نیروهای ایرانی همراه بود و به نیروهای سوری و لبنانی، نحوه شناسایی و مواجه با دشمن را آموزش می داد. او مترجم فرماندهان ایرانی هم بود.
در یکی از شناسایی ها وارد مواضع اسرائیلی ها شد. یکباره صدای رگبار و... دیگر کسی از داود خبری نداشت.
📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر
🌷شهید داوود حنیفه
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
دو سه سال قبل رفته بودم دیدن یکی از رفقای آقا ابراهیم. چند نفر دیگر از رفقای آقا ابراهیم هم آمدند و مشغول صحبت شدند.
ناخودآگاه صحبت از خاطرات شهید داود حنیفه شد.
احساس کردم خاطرات بسیار زیبایی می شنوم. گفتم منبع این خاطرات کجاست؟ چه کسی با او رفیق بوده؟
گفتند: شب عملیات خیبر او را در دوکوهه دیدیم و برای ما از خاطرات زندان های رژیم صهیونیستی تعریف کرد. ما هم ضبط کردیم. نوار کاست را تکثیر کردیم. سه نفر آن را دارند.
سراغ آنها رفتیم. هر سه، نوارشان از بین رفته بود. احساس کردم این شهید هم نمی خواهد برایش کار انجام شود.
اما به طرز عجیبی مشکل ما حل شد. همسر شهید حجت معارف وند وقتی نوار را در همان سالهای جنگ می شنود، به توصیه همسرش تمام نوار سخنان شهید را روز کاغذ پیاده می کند. چهارده کاغذ پشت و رو که تمام سخنان داود بود را برای ما آورد!
✅امروز را می خواهیم مهمان خاطرات آقا داود باشیم تا برای ما از زندان های مخوف رژیم صهیونیستی حرف بزند.
ادامه دارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔰ماجرای اسارت
یک روز صبح در اواخر مرداد، زمانی که در روستا مستقر بودیم به سمت رودخانه رفتیم. همراه برادر حمید که ظاهراً از نیروهای لبنانی است شنا کردیم و از رودخانه رد شدیم برادر حمید باور نداشت که ما وارد منطقه دشمن شدیم، اما من گفتم بله ما از رودخانه رد شدیم و الان در منطقه دشمن هستیم.
من به سمت بالا و به سوی درختان رفتم. به محض اینکه لابه لای درختان را نگاه کردم ده ها نظامی مسلح را دیدم که روبروی من ایستاده اند هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. من هیچ سلاحی نداشتم و نتوانستم از خودم دفاع کنم. آنها مرا بازداشت کردند. بعد هم به سوی رودخانه شلیک کردند و رگبار بستند. اما خبر ندارم به سوی چه کسی بود و چه شد. از آن برادری که با من به آن سوی رودخانه آمد هیچ خبری ندارم. بلافاصله مرا داخل یک نفربر بردند و مشغول گشتن لباسهای من شدند.
ابتدا از جیب من یک نارنجک اسرائیلی در آوردند که در شناسایی قبلی در همین نقطه پیدا کرده بودم. بعد اوراق داخل جیب مرا بیرون ریختند که گواهینامه رانندگی من داخل آنها بود. اصلاً تصور نمی کردم اسیر شوم و گرنه مدارک خودم را مخفی می کردم.
📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر
🌷شهید داوود حنیفه
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔰ماجرای اسارت
تا گواهینامه و آرم جمهوری اسلامی را دیدند با تعجب گفتند: ایرانی؟!
بعد به عربی پرسیدند: از کجا آمدی؟ گفتم: (هذا القریه از این روستا) می خواستم به عربی صحبت کنم اما تصمیم گرفتم به فارسی حرف بزنم! آنها دیگر فهمیده بودند من ایرانی هستم. هر چه می پرسیدند یا به فارسی میگفتم یا با عربی مخلوط می کردم که چیزی نفهمند.
هر چه پرسیدند درست جواب ندادم تا اینکه چند نفری مرا به بیرون نفربر آوردند و به جان من افتادند و حسابی مرا کتک زدند. آنگاه لباس های مرا در آوردند و با یک شورت مرا به داخل نفربر بردند و با چشمان بسته حرکت کردیم.
وارد مقر شدیم با چشمان بسته مرا به جایی بردند که بازجویی کنند. به فارسی حرف میزدم آنها به دنبال مترجم زبان فارسی بودند که پیدا نکردند میخواستند مرا سریع تر تخلیه اطلاعاتی کنند که موفق نشدند.
لذا چند نفری دوباره به سراغ من آمدند و حسابی مرا زدند. به زمین افتادم ضربه ای به دهانم خورد و دهان و دندانهایم پر از خون شد. ضربه محکمی هم به چشمم خورد که تا مدت ها کبود بود.
بعد دستبند پلاستیکی خاصی را به دستان و پاهایم بستند که با تکان خوردن های من محکم تر میشد و خیلی اذیتم می کرد. بعد از یک کتک خوردن مفصل مرا داخل یک ماشین جیپ نظامی انداختند و سه نفر به عنوان حفاظت از من سوار شدند.
📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر
💠شهید داوود حنیفه
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
هدایت شده از ❤️جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی ❤️
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹کُشته ی قرآن مهدی زین الدین
صاحب ایمان مهدی زین الدین🌹
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
کانال رسمی سردار شهید مهدی زینالدین
#فرمانده_قلب_ها 🏴🏴🏴🏴🏴
https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔰ماجرای اسارت تا گواهینامه و آرم جمهوری اسلامی را دیدند با تعجب گفتند: ایرانی؟! بعد به عربی پرسید
🔰اردوگاه انصار
بعد از آن راهی اردوگاهی یا بازداشتگاهی به نام انصار شدیم.
اردوگاه انصار در جنوب لبنان محل نگهداری زندانیان و اسرای فلسطینی و لبنانی و دشمنان اسرائیل بود. انواع و اقسام شکنجه ها و روشهای اعتراف گیری در این زندان به کار برده می شد.
در آنجا مرا وارد یک اتاق کردند و چند بازجوی عرب وارد شدند و شروع به پرسیدن سوالات کردند.
کجا مستقر بودید؟ فرمانده شما کیست؟ و....
من به فارسی حرف میزدم و به آنها میگفتم:نمیدانم چه میگویید؟؟
بازجو ها رفتند و مرد درشت هیکل و سیه چرده ای وارد شد! لباس پلنگی نظامی تنش بود و مقابلم نشست.
خوب مرا نگاه کرد و شروع کرد به فارسی حرف زدن با ته لهجه عربی.
چند سوال پرسید و من پرت و پلا جواب دادم.
تا جایی که مم از او سوال می کردم و ار را بازی می دادم!
عصبانی شد و با آن قد و هیکل به جان من افتاد و حسابی مرا کتک زد.
با کمک چند نفر دیگر اینقدر مرا زدند که بیهوش شدم. مرا به هوش آوردند. بدنم خیس بود. همان شورتی که پایم بود را در آوردند و این بار با کابل و چوب و چند وسیله مخصوص شکنجه به جان من افتادند. اینقدر زدند که دیگر رمقی برای خودشان باقی نمانده بود. من هم دوباره بیهوش شدم.
ادامه دارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔰اردوگاه انصار بعد از آن راهی اردوگاهی یا بازداشتگاهی به نام انصار شدیم. اردوگاه انصار در جنوب لب
ساعتی بعد دوباره به هوش آمدم مرا با همان وضعیت برهنه، اما با چشمان باز حرکت دادند.
همینطور که در محوطه حرکت می کردیم، به اطراف نگاه کردم. در اطراف ما سلولهایی کوچکی قرار داشت که پر از زندانی بود. بعضی از سلولها جای نشستن نبود دیوارهای فلزی و سیم های خارداری که روی آنها را پوشانده و مأمورینی که همگی دست روی ماشه داشتند، مرا نگاه می کردند.
ارودگاه پر از اسیر بود و در چهره بسیاری از آنها ناامیدی موج می زد.
فکر کردم که دیگر تمام شد و الان به من لباس می دهند و در کنار این زندانی ها توی یک سلول قرار می دهند.
اما مرا جایی بردند که دور از بقیه و یک اتاق کوچک بود. زندانبان درب سلول را باز کرد نگاهی به داخل آن انداختم. کف زمین یک بلوک سیمانی بزرگ به ابعاد دو در یک متر بود که روی آن چهارحلقه قرار داشت.
دیوارها هم آهنی و پر از سیم خاردار بود و سقف بلندی داشت به زور مرا وارد کردند و روی زمین و روی همان بلوک سیمانی انداختند! بعد مچ دست و پای مرا داخل آن حلقه ها کردند. حلقه ها محکم شد و حالا من کف زمین خوابیده و چند مأمور اسرائیلی بالای سرم بودند. هوا هم به شدت گرم بود. یکدفعه دیدم دوباره همان کابل و چوب را آوردند و حسابی مرا زدند. تمام بدنم سرخ شده بود اینقدر درد داشتم که توان فریاد زدن هم از من گرفت شده بود!
با خودم گفتم کاش در زیر این شکنجه ها بمیرم که اینقدر اذیت نشوم. بار دیگر از حال رفتم کاملاً بی هوش بودم که یک سطل آب
روی من ریختند. دوباره به هوش آمدم و دوباره.....
📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر
💠شهید داوود حنیفه
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#کانال_پرستوی_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
شهید محمد امین کریمیان متولد شهریور 1373 در شهر بابلسر استان مازندران بود ، او طلبه جوان ایرانی بود که توانست با زحمت فراوان همراه با رزمندگان فاطمیون خود را به جبهه دفاع از حریم اسلام در سوریه برساند. نهایتا در 27 خرداد 1395 یعنی وقتی 22 سال سن داشت در حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر این روحانی جوان بعد از 6 سال تفحص شد.
#گفتگو_با_خواهر_شهید
محمدامین ۲۲ ساله بود که در حلب سوریه خرداد سال ۹۵ شهید شد؛ روحانی بود و همزمان دانشگاه هم تحصیل میکرد. نخبه علمی بود. زمانی بود که باید نتیجه تلاش تمام سالهای تحصیلی را ببیند. اما رفت.
فلسفه میخواند و تعصب ویژهای بر آن داشت. نتیجه مذاکرات و ممانعتهای ما را اینگونه پاسخ میداد که اگر که بخواهد حرم حضرت زینب سلامالله علیها در خطر باشد نه این عمامه را میخواهم نه آن فلسفه را. گیریم ۱۰ سال دیگر بشوم آیتالله و هرچه که مدنظر شما هست، اینکه حرم عمه جان در خطر باشد و من نروم و بمانم و به بهانههای واهی که شما میخواهید، بمانم، فایده و ارزشی ندارد.
اولین اعزام را سال ۹۴ رفت و دومین اعزام را هم همان سال؛ و سال ۹۵ سومین و آخرین اعزام او بود که دهم ماه رمضان شهید شد. وصیتنامه او که دو ساعت قبل شهادت نوشتهشده، بسیار درخشان است.
#نخبه_علمی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._