فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفــتنش ... انتهای "الـرَّحْـــمٰن"🕊
چشم هایَش شروعِ "واٰقِـــعه" بود😌
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#شهیدابراهیمهادی
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
سامانه ثبت نام خادمی شهدا دوباره فعال شده
به دوستانتون اطلاع بدین تا ثبت نام کنند
@rafiq_shahidam
#خادمین_شهدا #خادم_الشهدا #بهمن #حاج_قاسم
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://khademin.koolebar.ir/
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
برات وصل امضاء می شد ای کاش
گره از کار دل وا می شد ای کاش
برای دیدنت ای حضرت اشک
دو چشمانم چو دریا میشد ای کاش
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقای_شهیدم✋
•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «توام میتونی شهید بشی»
👤 استاد #شجاعی
⛺ اگر کسی در چادر امام زمان باشه، مثل کسی است که در رکاب حضرت کشته شده...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونستیتسبیحاتحضرت{زهࢪاۜ } چنینمعنایقشنگےداره😍♥️؟!
الله اکبر، سبحان الله، الحمدلله✨📿•.
「#خداجونم🌿」
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران همه رفتند افسوس که جامانده منم...💔💔
#سردار_دلها
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت های : ( هشتم و نهم)
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهید دکتر چمران
🍃 :قسمت هشتم:
به علت کمبود آذوقه، همه سعی در صرفه¬جویی "جیره جنگی ۷۲ ساعته" داشتند. دوره ما در دی¬ماه سال 1359 در پادگان "درب خزانه" مسجد سلیمان در حال برگزاری ¬بود. در حالی دوره را آغاز کرده بودیم که تعداد ده نفر، به علت سختی آموزش، پادگان را ترک و به شهرهای خود برگشته بودند. این ده نفر که ترک دوره کرده بودند، بعلاوه یک شهید و یک مجروح، تعداد گروهان ما به ۸۷ نفر کاهش پیدا کرد. وقتی به چادرها برگشتیم، بعد از استراحت کوتاهی، از بلندگو اعلام شد همه گروهان¬ها هر چه سریع¬تر در میدان صبح¬گاه به خط شوند. من به گروهان خودم گفتم: بچه ها هر چه زودتر برویم. گروهان¬ها در میدان صبح¬گاه به خط شدند. طبق برنامه، ساعت اول دوره، گروهان من کلاس "عبور از موانع" داشت که با دکتر مصطفی چمران بود. واقعا کلاس گذراندن با دکتر چمران، سخت و نفس¬گیر و کشنده بود. کمتر کسی می¬توانست طاقت بیاورد، اما ما تصمیم گرفته بودیم از این امتحان پیروز بیرون بیاییم و دکتر چمران هم عزم¬اش را جزم کرده بود تا از ما یک نیروی چریکی بسازد.
کلاس¬های آموزشی به علت فشار بالا ، خیلی سخت می گذشت هر کس کوتاهی می-کرد تنبیه بدنی می¬شد، آن هم از نوع نظامی، مثل: کلاغ¬پر، پامرغی، سینه¬خیز و غلت روی تیغ و سنگلاخ. کلاس دکتر چمران دو ساعت بود و این دو ساعت به اندازه دو سال طول می¬کشید. وقتی کلاس تمام می¬شد، با لحن خوشی که با نیروها صحبت می¬کرد، خستگی از تن آن¬ها خارج می¬شد. دکتر از خاطرات کودکی، نوجوانی و جوانی خود، خیلی شیرین تعریف می¬کرد. از مدرسه زمان تحصیل که شاگرد اول بود، از آمریکا که دانشمند برجسته بود، از لبنان که چریک تمام عیار بود و در دفاع مقدس که با کمک یارانش توانسته بود جلوی هجوم دشمن برای تصرف اهواز را بگیرند. با تمام سخت گیری در آموزش نظامی، کسی از کلاس با دکتر چمران خسته نمی شد. وقتی کلاس دکتر تمام می¬شد، نیروها رهایش نمی کردند، مثل پروانه دور سر دکتر چمران میچرخیدند، دکتر چمران هم دست نوازش بر سر نیروها می¬کشید.
کلاس با دکتر چمران، استاد و شاگردی نبود، بلکه پدر و پسری و کلاس مکتب عشق بود. دکتر چمران به نیروها زندگی حسینی وار آموزش می¬داد. کلاس¬هایش انسان¬ساز و خدایی بود. وقتی کلاس دکتر تمام می¬شد، سراغ جلسه با فرماندهان ارتشی می¬رفت. اصلا در چهره اش خستگی دیده نمی شد. آنی بی¬کار نبود. من هیچ وقت ندیدم و متوجه نشدم این ابرمرد، کی غذا می¬خورد، کی استراحت می¬کند، ولی هر موقع او را می دیدیم در حال عبادت با خدای خود بود.
روز اول به پایان رسید و شب ظلمانی، پادگان را فرا گرفت. آموزش شبانه سخت تر از آموزش روز بود. هر شب خشم شب و کسی نمی¬توانست بخوابد، تکاوران کلاه سبز با تیر اندازی، انفجارات و خمپاره منور بسراغ¬مان می آمدند، محشری به پا می¬شد، با انفجارات زمین و زمان را می لرزاندند. از طرفی، تعداد زیادی گراز در پادگان بود. این حیوانات به واحدهایی که شب خوابشان می¬برد حمله می¬کردند، چادرهایشان را نقش بر زمین می¬کردند. از ۱۵ روز سه روز را گذرانده بودیم، کم¬کم داشتیم به این وضعیت عادت می¬کردیم و آموزش برایمان راحت¬تر می¬شد.
در شب چهارم، هنوز چرتی نزده بودیم، که بلندگوی پادگان صدای اذان صبح را پخش کرد. باید آماده می¬شدیم برای نماز صبح و ورزش صبح¬گاهی و رفتن به کلاس؛ وضو گرفتیم. برای نماز، دکتر مصطفی چمران آمد. همه پشت سر ایشان نماز صبح و سپس زیارت عاشورا خواندیم. سپس رفتیم برای ورزش صبح¬گاهی که هر روز مسافت دو صبح¬گاهی طولانی¬تر می¬شد. یعنی روزی یک کیلومتر بیشتر می¬دویدیم. باز نرمش صبح¬گاهی به عهده من بود که باید انجام می¬دادم. پس از نرمش، برای یک استراحت کوتاه و آماده شدن برای کلاس به چادرها رفتیم.
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ادامه دارد
خاطرات برادر عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس ویکی از همرزمان دکتر شهید چمران
🍃قسمت نهم: روز چهارم آموزش
طبق برنامه، روز چهارم آموزش، با کلاس "زندگی در شرایط سخت" با مربی¬گری دکتر مصطفی چمران آغاز شد. دکتر کلاس را با نام و یاد خدا و تلاوتی از سوره مبارکه فتح: "انافتحنا لک فتحاً مبینا" و توضیحاتی پیرامون این آیه از قرآن کریم آغاز کرد. سپس کلاس را این¬گونه شروع کردند: موضوع کلاس امروز "زندگی در شرایط سخت" است. یعنی ما باید یاد بگیریم چگونه در شرایط سخت جنگ و با نبود امکانات، زنده بمانیم. سپس ادامه دادند: الان هر چه مواد خوراکی دارید، تحویل یک نفر بدهید و آب قمقمه¬ها را خالی کنید. قرار هست امروز، به یک راهپیمایی طولانی برویم، اما بدون آب و غذا و برگردیم. شما در مسیری که طی خواهیم کرد هر چه پیدا کردید، بخورید: از پرنده گرفته تا خزنده و علف، همه از صحبت دکتر چمران در حیرت بودند. خدایا امروز چطور این وضعیت را خواهیم گذراند!
بعد از چند دقیقه، به ستون دو، فاصله هر نفر از نفر جلویی دو متر و هر ستون از هم¬دیگر با فاصله ده متر، حرکت کردیم. هوا کم¬کم گرم¬تر و گرم¬تر می¬شد. هر چه بیشتر راه می¬رفتیم، بدن¬ها خیس عرق می¬شد به طوری¬که عرق کردن هم¬دیگر را می دیدیم. هر چند کیلومتر راهپیمایی یک استراحت کوتاه، دو باره حرکت، مسیر و منطقه پیاده روی طوری انتخاب شده بود که دارای پستی و بلندی بود، هم زمین هموار و هم دامنه کوه داشت، واقعاً خسته کننده بود. چند نفر از تکاوران هم همراه ما بودند. به جایی رسیدیم این¬ها یک ماری را گرفتند، بعد از بازی کردن با مار و ترساندن ما از مار، آن ¬را پوست کننده و جلوی چشم ما می¬خوردند. نیروها از این حرکت تکاوران، داشت حالشان به هم می¬خورد. یکی از تکاوران گفت: وقتی از گرسنگی در آستانه مرگ افتادید، آن¬وقت کله مار را هم می خورید. البته دکتر چمران این¬طوری توجیه کردند: اگر در جایی بودید، غذا نداشتید مجبور هستید هر چه پیدا می-کنید بخورید.
با دیدن این صحنه، بعضی از بچه های گروهان من، گفتند: وقتی به چادرها برگردیم، دوره را ترک و به قم می¬رویم. چون واقعاً دوره آموزشی سختی را تجربه می¬کردیم. هوا گرم، تشنگی و خستگی، همه و همه دست به دست هم داده بودند، بر ما غلبه کنند. نزدیک ظهر بود، برای استراحت و نماز درجایی نشستیم، اکثر بچه¬ها از خستگی خواب-شان برده بود که با شلیک چند تیر و نارنجک از سوی دکتر چمران و تکاوران، همه بیدار شدیم. دکتر چمران گفت: یک نفر بیاید اذان بگوید. یکی از برادران اذان گفت: به علت نبود آب، تیمم کردیم ایستادیم برای نماز ظهر و عصر، هوا بالای۵۰ درجه بود. بعد از نماز، دکتر چمران گفت: همه بروند علف تر جمع کنند. هر کسی با خودش مقدار کمی علف آورد، بعد گفت: حالا چاله ای بکنید، چاله ای کندیم، یک پلاستیک کف چاله و علف¬ها را روی یلاستیک گذاشت و یک پلاستیک هم روی آن کشید. در اثر گرما علف شروع کرد به عرق کردن، کم کم از علف¬ها آب بیرون آمده و در گودی پلاستیک جمع شد. دکتر چمران آب جمع شده را با درب قمقمه برداشت و خورد. گفت: این روش به دست آوردن آب در گرما می¬باشد. بچه ها از این حرکت دکتر چمران خوشحال شده بودند و صلوات فرستادند. مجدداً بلند شدیم به حرکت خود ادامه دادیم.
هم¬چنان ستون نیروها به صورت مارپیچ حرکت می¬کردند. آفتاب سوزناک بعد از ظهر، تمام شدنی نبود. عرق از همه جای بدن¬مان در آمده بود. هر چه نگاه به دکتر می¬کردیم می¬دیدیم که اسلحه کلاش بر دوشش در پیشاپیش نیروها حرکت می¬کردند و هیچ خستگی در چهره اش دیده نمی شد. بر حسب قدم شماری که کرده بودیم(هر 120 قدم معمولی، 100 متر است. این مقدار، در افراد قد بلند و قد کوتاه چند قدمی بالا و پایین دارد) تا ساعت ۵ بعد از ظهر، ۳۵ کیلومتر راه رفته بودیم. تشنگی و گرسنگی توان ادامه راه رفتن را از نیرو ها گرفته بود. دیگر کسی توان حرف زدن هم نداشت. رفتیم و رفتیم تا به ۴۰ کیلومتری رسیدیم. هوا داشت تاریک می¬شد، دکتر چمران یک استراحت نیم ساعته داد.
همه از خستگی خوابیدیم و دیگر تیراندازی و انفجارات هم نمی¬توانست بچه ها را از خواب بیدار کند. دکتر به تکاوران اعلام کردند: همه بلند شوند تا نماز مغرب و عشا بخوانیم. با هر زحمتی بود بلند شدیم، تیمم کردیم و نماز را با جماعت برگزار کردیم. سپس دکتر کمی صحبت کردند، گفتند: حرکت در شب با روز خیلی فرق دارد. شما در روز که حرکت می¬کنید باید در مسیر، نشان و علامت بگذارید تا بتوانید موقع برگشت، در زمان کمی به محل استقرار اولیه برگردید.
حالا نوبت آموزش در شب بود. آموزش¬هایی مثل: حرکت در شب و انواع آن، جهت یابی در شب و انواع آن، آمارگیری و سرشماری در شب، همه نیرو ها می گفتند: خدایا امشب چقدر خواب برای ما دیدند؟ همه آرزوی چادرهای پادگان و کلاس مدرسه شهید جلالی را در سر می¬پروراندند. کم کم اسیر گرفتن از نیروها فرا رسید که این هم جزو آموزش بود،
به این ترتیب: بچه¬هایی که از ستون عقب مانده بودند را می گرفتند و دست و پایشان را می بستند و در بیابان رها می¬کردند و فرد اسیر شده هم شروع به داد و فریاد می¬کرد. خلاصه هر از گاهی یکی توی چاله می افتاد و یکی در حین راه رفتن خوابش می¬برد و می افتاد. صدای تیراندازی و انفجارات هم قطع نمی شد، تیر رسام مثل آتش از روی سرما رد می¬شد، با انفجار خمپاره منور، زمین مثل روز روشن می¬شد. به علت این¬که مسیر را گاهاً اشتباه می رفتیم، مسافت چند برابر شده بود. خلاصه خدا چنان شبی را قسمت هیچ¬کس نکند.
اکثر بچه ها در مسیر مانده بودند. هیچ کس قادر به راه رفتن نبود. از همه بدتر، برایمان با "سیم خاردار" تله گذاشته بودند. اگر کسی داخل سیم خاردار می افتاد، دیگر نمی توانست آن را از خودش جدا کند. به هر جهت ساعت چهار بعد از نصف شب به پادگان رسیدیم. از گروهان من فقط پانزده نفر آمدند، بقیه در بیابان خواب¬شان برده بود، یا در تله¬ها گیر کرده و یا به عنوان اسیر در بیابان رها شده بودند. این جا مانده¬ها فردای آن شب، تا ساعت ده صبح هم¬چنان به سمت چادرها می آمدند. ظهر که همه رسیدند، ده نفرشان وسایل خود را برداشتند که به قم برگردند. هر چه اصرار کردم فایده نداشت و رفتند. روز چهارم آموزش ما در پادگان آموزشی "درب خزانه" شهرستان مسجد سلیمان هم به این ترتیب گذشت.
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ادامه دارد
عکس های برادر علی عاشوری در دوران دفاع مقدس
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 ۵ بهمن ماه سالروز شهادت مدافع حرم " #غلامرضا_لنگری_زاده " گرامی باد
#صلوات
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
🌱☘🌱☘
از زبان همسر شهید :
غلامرضا همیشه آرزو داشت که به اسلام خدمت کند و میگفت: «دعا کنید بتوانم خدمتگزار خوبی برای اسلام و مستضعفان باشم».
وی با بیان اینکه من همسرم را خوب نشناختم، افزود: غلامرضا عاشق شهید و شهادت بود و همیشه در مراسم استقبال از شهدایی که به کرمان میآمدند و نیز یادوارههای شهدا حضوری فعال داشت.
همسر شهید لنگریزاده به ۲ یادگار شهید به نامهای «مونس» و «محمودرضا» اشاره کرد و گفت: مونس ۶ ساله و محمودرضا ۲ ماهه است و دخترمان رابطه خوب و دوستانهای با پدرش داشت و همسرم نیز سعی میکرد در رفتارهای خود بهگونهای عمل کند که دخترمان از وی الگو بگیرد.