#سلامبرابراهیم📚
دوران دبيرســتان بود. ابراهيم عصرها در بازار مشــغول به کار می شد و براي خودش درآمد داشت. متوجه شد يکي از همسايه ها مشکل مالي شديدي دارد.آنها عليرغم از دست دادن مرد خانواده، کسي را براي تأمين هزينه ها نداشتند.
ابراهيم به كســي چيزي نگفت. هر ماه وقتي حقوق مي ِ گرفت، بيشتر هزينهآن خانــواده را تأمين ميکرد! هر وقت در خانه زياد غذا پخته ميشــد، حتمًا براي آن خانواده ميفرستاد. اين ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهيم ادامه
داشت و تقريبًا کسي به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت.
#اینحکایتادامهدارد...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@meslemostafaa
#سلامبرابراهیم📚
حاج حســين هم آمد. از اينكه ابراهيم را ميديد خيلي خوشــحال بود. بعد
از ســلام و احوالپرسي، ابراهيم پرسيد: حاج حسين بچه ها همه مشغول شدند، خبريه؟!
حاجي هم گفت: فردا حركت ميكنيم براي عمليات. اگه با ما بيائي خيلي خوشحال ميشيم. حاجي ادامه داد: براي عمليات جديد بايد بچه هاي اطلاعات را بين گردانها تقسيم كنم. هر گردان بايد يكي دو تا مسئول اطلاعات و عمليات داشته باشه.
بعد ليســتي را گذاشــت جلوي ابراهيم و گفت: نظرت در مورد اين بچهها چيه؟ ابراهيم ليست را نگاه كرد و يكي ُ يكي نظر داد. بعد پرسيد: خب حاجي،
چیالان وضعيت آرايش نيروها چه طوريه؟
#اینحکایتادامهدارد...
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#علمدارکانال_کمیل
@rafiq_shahidam