✨شــــ🌷ــهيد شدن يك #اتفاق نيست
شـــ🌷ــــهادت گلےست كه برای شكوفا شدنش بايد #خون_دل بخوری....
به بی دردها به بی غصه ها به عافيت طلبها که شهادت نمےدهند..🥀
به آنكه يك شب #بےخوابی برای اسلام نكشيده،
يك روز وقتش را برای تبليغ دين نگذاشته، شهادت نخواهند داد....
شهـــ🌷ــــادت به حرف نيست
قلبــــ❤️ــــت را بو مےكنند
اگر بوی دنيا داد رهايت مےكنند.....
اگر عاشق شهادتی ....
اول بايد سرباز خوبی باشی
خوب مبارزه كنی
مجروح شوی، اما .... كم نياوری
درست مثل ياران عاشورايی حسين ابن علی(علیہ السلام)،مثل زینب کبری(سلام اݪݪہ علیها)
آری برادر...
درد اینجاست که
شهادت را به تماشاچےها نمےدهند...
و ما فقط ادعای #شهادت_طلبی داریم
#شهدا_شرمنده_ایم
🍃🌹🍃🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
❤️❤️❤️❤️❤️
🌿فرازی از وصیت نامه💌
پروردگارا،
من اینک که این وصیت نامه را برای عمل به قرانت که در آن نوشتن وصیتنامه را برما واجب کردی مینویسم و در حالی که هنوز دستم از دنیا کوتاه نشده و فرصت #توبه برایم باز گذاشتهای
از تمام گناهان و تفکرات و گفتار و کرداری
که از من سرزده است و در آن معصیت و
نارضایتی تو وجود دارد، به درگاه تو توبه میکنم.
امید به رحمت واسعه تو دارم و امیدوارم که توبه مرا بپذیری مرا در یوم تبلی السرایر رسوا مگردانی.
#شهید_محمود_رادمهر♥️🕊
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🌹#خاطرات_محمدحسین🌹
#زبون بسته ها
یکی از نکات جالب توجه در مورد شهید یوسف الهي روحية ظريف و حساس او بود.💖
در عملیات والفجر چهار، بعد از مرحله اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنجوین عراق رفتیم.👌
من بودم، محمد حسین و یکی، دو تا از بچه های دیگر.لابه لای درختان تا نزدیکی دشمن پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید و شروع به تیراندازی کرد.❣
همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم. در عرض چند دقیقه طبیعت زیبا و قشنگ آن جا به جهنم تبدیل شد. 💘
عراقی ها به شدت منطقه را با خمپاره و تیربار می کوبیدند ضمنا کبک هم آنجا زیاد بود.توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند، ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش می دادیم.
معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند.😔
در همین لحظه چشمم به محمد حسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است 🥺و در حالی که به درختان مقابلش خیره شده بود، گفت:
«ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کیک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟
این درختها چرا باید بسوزند؟ »
وقتی از منطقه خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود.🥀
آنجا نیز محمد حسین متأثر شد و گفت: این زبان بسته دارد زجر می کشد، راحتش کنید!» 🌴
اینها همه نشانه روحيه لطیف و حساس محمدحسین بود، روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود.❤
راوی: تاج علی آقا مولایی💐
🌹ذکرنام ویادشان باصلوات🌹
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
آنـان ڪ عاشقنـد
بہ دنبال دلبـرند
هر جـا ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند
عشـاق ❣روزگار
سبـڪبـال مےپـرند...
#شهیدابراهیم
#رفیق_شهیدم
دیشب گاندو از «شهید اسماعیل دقایقی» موسس تیپ بدر گفت
تیپی مخصوص عراقی هایی که در کنار برادران ایرانی خود با صدام میجنگیدند
کار سخت و بزرگی کرد که امروز نتایج آن بهتر دیده میشوند
خیلی از فرماندهان حشدالشعبی از نیروهای تیپ بدر هستند
متاسفانه این شهید بزرگ در رسانه مظلوم است
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #شصت_یکم
#فصل_هشتم
روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم.
هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد.
بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم.
حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید.
از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون.
توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #شصت_دوم
#فصل_هشتم
روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام.
به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد.
خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و
آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم.
مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند.
کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد.
با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #شصت_سوم
#فصل_هشتم
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و
گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو
سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست.
شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛
اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم.
من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96 *
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🕊🌹#زیارتنامه_شهدا🌹🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🕊🌷
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
#یادشان_باصلوات🌹
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
دیـدن روی شمـا کاش میسـر میشد
شام هجران شما کاش که آخرمیشد
بین ما "فاصله ها" فاصله انداختهاند
کاش این فاصله با آمدنت سر میشد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش اونقَدرے ڪه
عڪس پُروفایݪ و
آیدے و بیومون رو
از شُهـدا کپے میڪُـنیم..!
مَرامشون رو تو زِندگیمون
ڪُنترل all ڪنیم..♥️🖇
☘#دسټ_نوشـتھ_شـھید📝
ای حسین(ع)..
در کربلا تو یکایک شهدا را
در آغوش میکشیدی، میبوسیدی،
وداع میکردی...
آیا ممکن است هنگامی که
من نیز به خاک و خون خود میغلطم
تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری
و عطش عشق مرا به تو و به خدای تو سیراب کنی..
#شهید_مصطفی_چمران♥️🕊
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
《 🌹#خداےخوبِ_ابراهیم 🌹》
ابراهیم و خانوادهاش بسیار زیاد به روزی حلال اهمیت می دادند . روزی حلال پدر ، یکی از عوامل رشد او بود .
بچه که بود از خانه بیرون رفت ، پول نداشت . برای پیرزنی کارکرد و از پولی که گرفت برای خودش نان تهیه کرد .
همیشه هم در مسجد حضور می یافت و با نماز اول وقت ، شکر نعمت های الهی را بجا می آورد . چرا که خدای خوبش می فرماید :
یا أیهَا الّذِینَ آمَنُوا ڪلُوا مِن طَیبَاتِ مَا رَزَقْنَاڪمْ وَاشْڪرُوا للهِ اِن ڪنتُمْ اِیاهُ تَعْبُدُونَ
اے ڪسانــے ڪہ ایمان آورده اید!
از روزهاے پاکیزه اے ڪہ به شما داده ایم ، بخورید و شڪر خدا را به جا آورید . اگر او را
پرستش می کنید . ( بقره / ۱۷۲ )
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💠چرا نماز از بهترین راههای ترک گناهه؟
✅نماز دارویـی برای ترک گناه است اما روشن است که دارو وقتی اثــر میگذارد که طبق دسـتورش مصرف شــود!!
👈 درحدیث از امام صادق علیهالسلام
نقل شده : هرکس دوسـت دارد بداند آیا نـمازش قـبول شده یا نه بنگـرد که آیا نـمازش او را از گـــناهان و زشـــتیها بازداشــته یا نه؟!
به هر قـدر که نمـازش او را از
بــدیها باز داشــته به هـمان قدر
نمازش پذیرفــته شده است.
📚بحار ج ۸۲
✳️ @rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
باید به خودمان بقبولانیم که
در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم
به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق
ظهور مولا باشیم و این، همراه با تحمل
مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها
و دوریهاست و جز با فدا شدن
محقق نمیشود حقیقتا..:)
#شهید_محمودرضابیضائی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
✅حضرت آیتالله #بهجت قدسسره:
اگر جلوی خود را در ارتکاب معاصی نگیریم، حالمان به انکار و تکذیب و استهزا به آیات الهی و یا به جایی میرسد که از رحمت خدا ناامید میشویم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٩٣
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷
وقتی آقا #ابراهیم به رویت لبخند میزند...
🌷لبخند رضایت شهدا، نصیبتون 🌷
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃
🕊•♥•🕊
عسکترابردیواردلمآویختمتا
هیچوقتفراموشتنکنم؛
بہتومینگرمولبخندــےڪھهمیشہ
برصورتتنقشمیبست🚶🏿♂💔!
حالاڪھتودربھشتــےدعایمڪن
تاشایدمنهمشبیہتو...
عاقبتبخیربشوم..:)♥
#رفیقمشتــے🌱!
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_شهیدهمت😍
من بھ جز حسین زهࢪا دل بھ هیچ کسے ندادم 🙃😇❣
#شهیدانه 💌
شهید، چشم تفحص تاریخ است؛ چشمی که تا ابدیت، امتداد دارد و تا قیامت، دوام.
شهید، مقامی است که معادلش، در قاموس هیچ عالمی نیامده است؛ اما رسالت او در تمام ذرات عالم، انتشار یافتنی است؛ چرا که شهادت، فصل اول کتاب رسالت است و رسالت، همان مسئولیت شهودی است که بر دوش همه انسانها، از لحظه تشییع پیکر شهید، قرار میگیرد.
#شهید_قلب♥️ تاریخ است
❤❤❤❤❤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
می گفت:
« پاسدار یعنی کسی که
کار کنه، بجنگه، خسته نشه
کسی که نخوابه، تا وقتی
خود به خود خوابش ببره...»
یه بار توی جلسهی فرماندهان
داشت روی کالک، شرایط منطقه رو
توضیح میداد؛ یه دفعه وسطِ صحبت
صداش قطع شد. از خستگی خوابش
برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم
چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد
عذر خواهی کرد؛ گفت: سه چهار روز
هستش که نخوابیدم ...
#سردار_بیادعا
#شهید #مهدی_باکری
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c