فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊🌷
ابراهیم جان خوش به سعادتت که این دنیای زشت رو گذاشتی و با اولیا الهی همدم شدی.جامعه پر شده از کسانی که دم از علی و حسین میزنن و برای تعجیل فرج عربده شان گوش فلک را دریده ولی با مال حروم خو گرفته اند.دروغ و زشتی و حرام خواری و شهوت رانی و مال اندوختن.ابراهیم جان.خسته شدم از این جماعت لاف زن و چاپلوس که چشمانشان از نگاه حرام سیر نمی شود.مسلمانان عراقی و کرد و سوری دارن سلاخی میشن و ما شبها دعای امن یجیب می خونیم و با خوشی سر به بستر می گذاریم.💫
ابراهیم جان یه پارتی بازی کن برام.منم.خادم الشهدا...🌱
دعاااا کن برادر 🤲
.به خدا از خجالتت در میام.دست منم بگیر.خسته ام ابراهیم.بریده ام .دلتنگ پریدنم .
ابراهیم چه کردی که مادر خریدارت شد..... 😭
التماس_دعا 🤲🌹
🇮🇷 @shahidmedadian
@rafiq_shahidam96
مداحی آنلاین - شهدای گمنام - رسولی.mp3
6.98M
شهدای گمنام...
@rafiq_shahidam96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
⭕️روزهای اخر ڪانال
#قسمت_چهارم
شب چهارم محاصره هم داشت ڪم ڪم از بچه ها خداحافظی می ڪرد. از یڪ طرف غربت پیڪرهای دوستان، لحظه ای ارامشان نمی گذاشت و از سویی دیگر عطش و تشنگی، رمقی برایشان باقی نگذاشته بود.
در آن اوضاع دلخوشی ما به ابراهیم بود. او بزرگتر ما به حساب می امد. یڪی از بچه ها با صدایی نسبتا بلند به ابراهیم گفت: به خدا تا حالا هیچ ڪس نتوانسته توانمان را ببرد، نه دشمن و نه اتش بی امانش! اما حالا تشنگی امانمان را بریده. یه ڪم اب به ما برسد، دمار از روزگار دشمن در می اوریم.
نمی دانم چرا یڪ لحظه یاد ڪربلا افتادم. یاد علی اڪبر(ع) وقتی ڪه از میدان به سراغ پدرش امد و گفت: العطش قد قتلنی...
یاد شرمندگی امام حسین(ع)...
من می دانستم ابراهیم از همه تشنه تر است. همین امروز وقتی قمقمه ها را تقسیم ڪرد برای خودش چیزی نماند! درهمان نیمه شب ابراهیم از ڪانال بیرون رفت.حوالی صبح بود. هوا در حال روشن شدن بود. ناراحت بودم ڪه نڪند ابراهیم... یڪباره دیدم یڪ نفر از بالای ڪانال خودش را به پایین انداخت. همه خوشحال شدند. ابراهیم با چند قمقمه پر از اب برگشت.
به ابراهیم گفتم: دیر ڪردی برادر؟
ابراهیم گفت: برای پیدا ڪردن اب تا نزدیڪی نیروهای خودی رفتم و در حال جنگ با بعثی ها دیدم. با تعجب گفتم: تا اونجا رفتی؟خب برنمیگشتی!! ابراهیم بلند شد و رفت تا به نیروها سربزند.
ابراهیم تا نزدیڪ نیروهای خودی رفته بود. اومی توانست دیگر به ڪانال نیاید، اما امده بود. با چند قمقمه آب. ڪسی چه می داند شاید اوهم به رسم ادب مولایش حضرت عباس(ع)، با یاد لب های خشڪیده از عطش بچه ها، لب به آب نزده بود...
@rafiq_shahidam96