{🔥🕊}
.
#حجاب_در_آخرالزمان
.
امام علے (ع) فرمودند :در آخر الزمان ڪه بدترین دوران است ؛ جمعے از زنان پوشیده اند در حالیڪه برهنه اند( لباس دارند اما آنقدر نازک و ڪوتاه است ڪه گویے هنوز برهنه اند..) و از خانه با آرایش بیرون میآیند،
اینها از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد شده اند و به سوے شهوات میل دارند ..و به سوے لذات خوارڪننده شتاب میڪنند و حرام ها را حلال میدانند و (اگر توبه نڪنند ) در دوزخ به عذاب ابدے گرفتار میشوند ...
.
📚وسائلالشعےه ج14ص19
.
🍃 •[ عامه پسند ]•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam96
@sadrzadeh1
@rafiq_shahidam
🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑♡♥♡๑━━━━╝
📝 #یادمون_باشه؛
شیطان، یهو از ما، همهی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمیگیره!
❌ بلـــــکه؛ یکی یکی اَزَمون میدزده!
امروز فقط میگه؛ کار داری، تعقیباتت رو نخون!
دو روز بعد تسبیحاتِ بعد نماز رو میگیره!
چند وقت بعد؛ نجوا میکنه؛ اگه اول وقت نخونی چیزی پیش نمیاد، حالا وقت داری ...
✖️یه وقت میبینی وقتِ پستِ #یادمون_باشه رسید؛ هنوز نماز مغرب و عشات ........
شیطان، یکی یکی ازمون میدزده!
یکی یکی ... و زود ... ازش پس بگیریم ، تا روی هم تلنبار نشه...
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam96
@sadrzadeh1
@rafiq_shahidam
🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑♡♥♡๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
🌹#شطرنج_با_ماشین_قیامت🌹
خواندن همه کتاب های خوب مانند گفتگو با بهترین ذهن های قرن های گذشته است
#کتاب
#کتابخانه
#محرا_اندیشه
#مسجد
#داستان
#دفاع_مقدس
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
‹🫐💙›
گمنامے!
تنهابراۍ"شہــدا"نیست!
مےتونیزندھباشۍو
سربازحضرتزهرا ۜ باشے
امایہشرطدارھ!؛
بایدفقطبرای ...
"خدا"کارکنی
نہریا".... 🚶🏻♂️
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_دوم
بعد از خوندن نماز صبح مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم .
کاوه هنوز داشت صبحانه می خورد .
- چه خبرته پسر !
چقدر میخوری .
بلند شو بلند شو .
کاوه در حالی که لقمه پنیر و گردو می گرفت گفت :
+ اینقدر حرف نزن مروا .
ببین من یه کارایی دارم باید انجامشون بدم تا بعد از ظهر برنمیگردم .
توهم حتما حتما قبل از اذان شب خونه باشی ها !
شب بیرون نمون .
لقمه اش رو برداشت و از آشپزخونه بیرون رفت ، سریع دنبالش دویدم و گفتم :
- کاوه راستی ...
به سمتم برگشت .
+ بله ؟!
- قرار بود شماره منا خانوم رو بهم بدی .
+ شمارش رو ندارم من .
یعنی شماره ها رو پاک کردم .
چیزه ...
مامان یه دفترچه قهوه ای رنگ داره اگر اشتباه نکنم شماره منا خانوم رو اونجا میتونی پیدا کنی .
باشه ای گفتم و به سمت آشپزخونه رفتم .
یه استکان چایی برای خودم ریختم و مشغول صبحانه خوردن شدم .
بعد از اتمام صبحانه همه ی ظرف و ظروف ها رو توی
سینک ظرفشویی ریختم .
نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم :
- شروعی جدید !
آره مروا !
هنوزم دیر نشده .
به قول آراد کافیه آدم پیشمون باشه .
از کارهاش از گناهش از عملش .
اگر از ته ته قلبش پشیمون باشه همین اکتفا می کنه .
با یادآوری یکی از حرف های آراد هین بلندی کشیدم و ذوق زده گفتم :
- آراد گفت به قول حاج آقا پناهیان ، خدا دوستمون داره ، ما سرمون رو انداختیم پایین رفتیم دنبال دلمون .
ما سرمون رو انداختیم پایین و توجه نکردیم !
پس اون حاج آقا پناهیانی که آراد می گفت همون حاج آقایی بود که دیشب فایل های صوتیش رو گوش کردم .
بابا مروا ، ایول به اون مخت .
خنده ای کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم .
کاوه رفته بود و بهترین کاری که در نبودش میتونستم انجام بدم این بود که برم سراغ لپ تاپش .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_سوم
لپ تاپ کاوه رو ، روشن کردم و رفتم سراغ فایل های صوتیش ...
[ دین اومده حالت رو خوب کنه ! ]
[ حاج آقا پناهیان ]
دین اومده حالت رو خوب کنه ؟!
اگر منظورتون از دین همون دینیه که سراسر افسردگیه من یکی که حال خوبی توش ندیدم .
والا ...
با این حال فایل رو پلی کردم و همزمان با گوش کردن شروع کردم به نوت برداری .
[ اولین کاری که دین انجام میده چیه ؟!
حال آدم رو خوب میکنه .
تمام احکام دینی مهم ترین اثر فوری که دارن اینه که حال آدم رو خوب میکنن .
هرچی توصیه در دین وجود داره ، ایناها اولین اثرش و اثر فوریش اینه که حال آدم رو خوب میکنه و مراقبت می کنه انسان حالش بد نشه .
نگاه حرام نکن حالت بد میشه.
غیبت نکن حالت بد میشه .
دروغ نگو حالت بد میشه .
صدقه بده حالت خوب میشه.
کار کن پول در بیار حالت خوب میشه .
اسراف نکن حالت خوب میشه .
ما دین رو باید واقعا کار کرد اولیش رو این بدونیم که حال آدم رو خوب میکنه.
دشمنی داریم به نام ابلیس که او مهم ترین کارش اینه که حال آدم رو بد میکنه .
مدام آدم رو وادار میکنه آدم به صحنه هایی نگاه کنه که حالش بد بشه .
به اینکه کی بیشتر از آدم داره .
به اینکه آدم چی نداره .
به اینکه آدم چی رو نمی تونه به دست بیاره .
به اینکه چی رو از دست داده ]
بعد از گوش دادن به فایل صوتی لبخند پهنی روی صورتم نقش بست .
استاد پناهیان اینقدر خوب صحبت می کرد که کلی انرژی مثبت به آدم تزریق میشد .
خواستم برم سراغ فایل صوتی بعدی که با خودم گفتم :
نه ، اینجوری که نمیشه !
مروا تا کی میخوای از مطالب کاوه استفاده کنی و دزدکی بری سراغ لپ تاپش ، اگر متوجه بشه که رفتی سراغ لپ تاپش قطعا میکشتت .
از ترس اینکه کاوه متوجه بشه ، رفتم و لپ تاپ خودم رو که مدت زیادی خاموش بود رو آوردم .
تمام فایل های صوتی و فیلم های کاوه رو برای خودم ارسال کردم.
نفس راحتی کشیدم و با زدن لبخند پیروزمندانه ای لپ تاپ کاوه رو خاموش کردم و سر جای خودش گذاشتم .
لپ تاپ خودمم توی شارژ زدم که برای شب شارژ داشته باشه .
دیگه کم کم باید آماده می شدم و میرفتم دانشگاه اما اول باید با منا خانوم تماس میگرفتم ، برای همین بلند شدم و به سمت اتاق مامان رفتم .
بعد از اینکه حسابی کل اتاق رو زیر و رو کردم دفترچه رو توی کمدش پیدا کردم .
روی تخت دو نفره مامان و بابا نشستم و دفترچه رو باز کردم و دنبال شماره منا خانوم گشتم .
همه شماره ها با اسماشون به ترتیب حروف الفبا نوشته بودند برای همین رفتم توی قسمت میم ها ...
میلاد پسر خسرو .
مریم خانوم .
مرجان پ _ ز
مسعود .
مژگان دختر لیلا خانوم همسر آقا سجاد .
خنده ی بلندی کردم و گفتم :
- این چه طرز اسم ثبت کردنه مادر من ؟!
آدرس خونشونم بنوشتی دیگه !
دوباره شروع کردم به خوندن اسم ها تا اینکه به اسم منا رسیدم شمارش رو توی برگه ی دیگه ای نوشتم و با خنده به سمت هال حرکت کردم.
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
از پله ها آروم آروم پایین اومدم و به سمت تلفن رفتم .
شماره ای که توی برگه نوشته بودم رو گرفتم ...
بعد از گذشت چند دقیقه جواب داد .
+ الو .
- سلام منا جان ، حالتون چطوره ؟
+ سلام ، ممنون .
ببخشید شما ؟
- فرهمند هستم ، مروا فرهمند.
+ آها عزیزم .
ای وای نشناختمتون شرمنده.
- دشمنتون شرمنده .
یه زحمتی داشتم براتون.
+ درخدمتم عزیزم.
- امروز میتونید بیاید خونمون برای تمیز کاری ؟!
مامان اینا یه مدت خونه نیستن ، منم نبودم ، خونه حسابی بهم ریخته شده .
+ آره میتونم بیام.
فقط اینکه ساعت چند ؟
- هرچه زودتر بهتر .
+ خب مروا جان ، امیرحسین رفته کلاس کسی هم نیست بره دنبالش ، حدود یک ساعت دیگه کلاسش تموم میشه .
من میرم دنبالش از اونجا هم میام خونه شما ولی ممکنه دو ساعتی طول بکشه ، مشکلی که نداره ؟!
- نه نه چه مشکلی .
پس دو ساعت دیگه حتما بیاید .
فقط اینکه من یه کار مهمی دارم نمیتونم خونه بمونم .
کلید ها رو همون جای همیشگی میذارم دیگه خودتون بردارید .
+ باشه چشم عزیزم .
- چشمتون بی بلا .
خداحافظ .
بعد از قطع کردن تماس ، بشکنی زدم ، اینم از این .
همین که خواستم از پیش تلفن بلند بشم ، یاد آنالی افتادم ، تلفن رو برداشتم و شمارش رو گرفتم .
چند تا بوق خورد ولی جواب نداد .
از اینکه تلفنش خاموش نبود خیلی خوشحال شدم ، ممکن بود برگشته باشه خونه .
دیگه کم کم داشتم از جواب دادنش ناامید میشدم که صداش توی تلفن پیچید .
+ الو .
سکوت کردم ...
+ الو .
مگه با تو نیستم ؟!
هوی .
چه خری هستی ؟
از لحنش عصبانی شدم و با صدای بلندی گفتم :
- هوی و زهر مار !
خر هم خودتی !
چقدر بی ادب شدی تو .
کلا رد دادی ها !
+ اوهوع مری جون .
خودتم دست کمی از من نداریا !
چه خبر شده یاد من افتادی ؟
نکنه باز پول میخوای !؟
در برابر گستاخیش جوابی ندادم و بحث رو عوض کردم .
- مامانت گفت بود وسایل هات رو جمع کردی رفتی .
کجا رفته بودی ؟!
+ اولا مامان من غلط کرده به تو گفته .
دوما به تو هیچ ربطی نداره من کجا رفته بودم .
- جدیدا خیلی پرو شدی !
این چه طرز حرف زدنه !
الان خونه خودتونی ؟
+ همینه که هست .
نه خونه خودمون نیستم .
- پس کجایی ؟!
آدرس بده بیام پیشت .
+ اوکی .
برات اس ام اس می ...
سریع پریدم وسط حرفش و گفتم :
- نه نه .
من گوشیم خراب شده ، آدرس رو بگو یادداشت کنم .
+ ببین خونه کاملیا رو که یادته ؟!
- خب ...
+ خب و زهر مار .
میگم یادته ؟
نفسم رو کلافه بیرون فرستادم و گفتم :
- آره یادمه ، که چی ؟!
+ من اونجام .
- اونجا چی کار می کنی ؟!
+ داستانش مفصله .
- خیلی خب تا یک ساعت دیگه اونجام .
کاری نداری ؟!
+ نه .
بای .
یک دفعه از دهنم در اومد و گفتم :
- یاعلی .
انگار آنالی متوجه نشد چون خیلی سریع تلفن رو قطع کرد .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
روبروی آینه ایستادم و به خودم نگاهی انداختم .
مچ پاهام کاملا مشخص بود .
شلوار تنگی پوشیده بودم .
مانتو کوتاه و شالی که فقط قسمت پشت موهام رو پوشونده بود ...
یه دفعه به یاد صحبت های استاد پناهیان افتادم که می گفت : قبل از اینکه انسان عمل انجام بده ، شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، میخواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره .
شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین !
استاد شجاعی هم می گفت :
خودمون با جهنم سنخیت پیدا می کنیم نه اینکه خدا ما رو بخواد ببره جهنم .
دوباره به خودم نگاهی کردم .
آرایش نسبتا غلیظی هم داشتم .
مروا اینجوری نمیشه که نماز بخونی بعد حجابت رو رعایت نکنی !
اینجوری نمیشه یکی از حرفای خدا رو گوش کنی یکی دیگش رو گوش نکنی !
باید از ریشه درست بشی .
به سمت روشویی رفتم و آرایش صورتم رو کاملا با آب و صابون پاک کردم .
شیر آب سرد رو باز کردم و چندین بار صورتم رو با آب سرد شستم .
توی آینه به خودم نگاهی انداختم ، اینجوری خود ، خودم بودم .
مروا کی میخوای به خودت بیای !
اگر با این وضعیتی که تو داری میری بیرون یه نفر تو رو دید و دلش لرزید چی ؟!
اگر اون یه نفر متاهل بود چی ؟!
اگر تو رو دید و دلش لرزید بعدش رفت تو خونه و تو رو با خانومش مقایسه کرد چی ؟
دیگه داشتم عصبانی می شدم .
مروا این همه سال اینجوری بودی به چی رسیدی ؟
نه خداییش به چی رسیدی ؟
اون همه زیبایی های خودت رو به نمایش گذاشتی ، تهش چی شد ؟
آدم هرچقدر خوشگل بگرده بازم یکی هست که از اون خوشگل تره .
آخه چقدر تو رو مثل کالای جنسی ببینن ؟
چقدر مروا چقدر !
هق هقم بلند شد .
تباه بودم ، تباه تباه .
مروا خودت باش !
خود واقعیت !
شالم رو در آوردم و سرم رو کاملا زیر آب سرد فرو بردم .
اینقدر زیر آب سرد موندم که صورتم بی حس شد .
شیر آب رو بستم و به در حالی که آب ازم چکه می کرد به سمت اتاقم قدم برداشتم .
به زور لباس های خیسم رو از تنم در آوردم و لباس های دیگه ای پوشیدم .
موهام رو کاملا خشک کردم...
موهامو دم اسبی محکم بستم
شلوار ...
شلورا گشاد نداشتم که !
کل کمدم رو به هم ریختم تا یه شلوار پارچه ای گله گشاد پیدا کردم ...
اوه این شلوار منه؟
یادم نمیاد همچین چیزی خریده باشم .
یکم به مغزم فشار آوردم که آخر سر فهمیدم مادرجون عید سه سال پیش اینو برام فرستاده بود .
اون موقع چقدر عصبی شده بودم .
با یادآدری تباهیاتم ، آه سوزناکی کشیدم .
رفتم سراغ کمد مانتو هام ...
با دیدن مانتوی رنگ و رو رفته سبز ، اشک به چشم هام هجوم آورد .
اینو مهسا ، دختر عمه زلیخا برام خریده بود .
با مهسا خیلی رفیق بودم .
تا اینکه به مرور اونم چادری شد .
اینم کادوی تولدم بهم داده بود که به شدت عصبی شدم و مانتو رو کوبیدم تو صورتش .
انگار خدا داشت با تمام اشتباهاتم ، بهم کمک میکرد که یه مروای جدید بشم .
مروایی از جنس مروارید .
یه شال یشمی سرم کردم و با سنجاق ته گرد محکمش کردم .
توی آینه ، نگاهی به خودم انداختم .
حداقل بهتر از قبل بودم .
کلید ماشینم رو برداشتم و از خونه خارج شدم که ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_ششم
کلید ماشینم رو برداشتم و از خونه خارج شدم که با یاد آوری اینکه هیچ پولی در بساط ندارم آهی کشیدم .
حالا چی کار کنم ؟!
آها داداش کاوی جون !
خنده ای کردم و با زدن بشکنی دوباره برگشتم به سمت خونه .
خیلی سریع در هال رو باز کردم و وارد خونه شدم .
به سمت تلفن رفتم و شماره کاوه رو گرفتم .
آهنگ پیشوازش شروع کرد به خوندن ...
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
کرب و بلا نبر ز یادم جوونیمو پای تو دادم .
از ما که گذشت اما غمم همینه الهی هیچکس داغ حرمت نبینه .
قدم قدم میگم ای دل ای دل .
حرم حرم میگم ای دل ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
صداش توی گوشی پیچید .
+ بله .
با خنده گفتم :
- امان امان ای دل .
امان امان ای دل .
با صدای بلندی داد زدم :
- امان امان ای دل .
ببین دختر مردم چه بلایی سرت آورده .
+ زهر مار !
چته تو !
از پشت تلفن هم میشد خجالتش رو حس کرد ـ
خنده ی بلندی کردم و گفتم :
- آقایی که جوونیت رو پای کربلا دادی یه زحمتی بکش یکم پول برای ما واریز کن .
+ چقدری لازم داری ؟
- حدودا ده میلیون .
+ ده میلیون !
- چته ؟
مگه نداری ؟!
ماشین زیر پات که صد میلیون می ارزه !
خسیس .
من کارتم گمشده .
حالا داری یا نه ؟!
+ دارم .
ولی الان نمی تونم واریز کنم .
یه کارت توی کشوی میزم هست همون جایی که صبح مهر و جانماز در آوردی .
اون رو بردار .
- حله داداچ .
فقط رمزش چنده ؟!
+ تاریخ تولد خودم .
- آخه اینم شد رمز !
حله کاوی جون .
فدات داداشی .
جوابمو نداد و گوشی رو قطع کرد .
من هم سریع به سمت اتاقش دویدم و بعد از برداشتن کارت از خونه خارج شدم .
پام رو ، روی پدال گاز گذاشتم ...
بسم اللهی زیر لب گفتم و با سرعت به سمت خونه کاملیا حرکت کردم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
بعد از یک ساعت رانندگی به خونه کاملیا رسیدم ، حسابی متروکه شده بود به طوری که اول شک کردم خونه کاملیا هست یا نه.
از ماشین پیاده شدم و درهاش رو کاملا قفل کردم .
چند تا پسر بچه داشتند توی کوچه فوتبال بازی می کردند به سمتشون رفتم و با صدای بلندی گفتم :
- آهای ...
یه لحظه یاد آراد افتادم .
من نباید دیگه از ادبیات قدیمیم استفاده کنم .
به همین خاطر ، رو به پسر بچه بوری گفتم :
- پسر خوشگله .
میشه چند لحظه بیای اینجا ؟
پسره توپ فوتبال رو از روی زمین برداشت و به سمتم اومد .
با صدای خنده داری گفت :
+ چی کارم داری خانوم خوشگله .
تک خنده ای کردم و گفتم :
- تو که خیلی خوشگل تر از منی .
ببین خوشگله این ماشین منه ، من میرم تو این خونه .
حواست به ماشینم باشه ، زیادم طرف این ماشین نیاین و توپ بازی نکنید .
متوجه شدی !
+ حله چشم قشنگ.
از شیرین زبونیش خندم گرفت و دستی توی موهاش کشیدم و به سمت در حیاط خونه کاملیا حرکت کردم .
با کلید ماشین چند باری محکم توی در زدم .
آیفون برداشته شد و کسی با صدای خماری گفت :
+ کیه ؟
- منم مروا .
+ وایسا اومدم .
- آنالی تویی ؟
+ پ ن پ عممه !
وایسا اومدم .
صدای گذاشته شدن آیفون اومد .
خدای من !
چرا صداش اینجوری بود !
بعد از گذشت چند دقیقه منتظر موندن در حیاط باز شد .
با تعجب نگاهی به آنالی کردم و هین بلندی کشیدم .
دهنم تا آخر باز شد و با تعجب بهش زل زدم .
+ چته ؟
بیا تو تا آبرومون رو نبردی .
آنالی چنگی به مانتوم زد و هلم داد داخل خونه .
در حیاط رو هم محکم بست .
دستم رو محکم از دستش جدا کردم و با صدای بلندی گفتم :
- چه غلطی کردی !
ا ... این چه وضعیه ؟!
آنالی به سمتم حمله ور شد و مچ دو تا دستام رو گرفت :
+ خفه شو مروا خفه شو !
صداتو برای من بالا نبر که همین جا چالت میکنم !
با همه ی توانم دستام رو از دستش جدا کردم که روی زمین افتاد .
به سمتش رفتم و در حالی که روی زمین افتاده بود کنارش زانو زدم و با داد گفتم :
- آنالی چه غلطی کردی تو ؟!
بنال آنالی !
بنال بنال بنال !
با خودت چی کار کردی دختره نفهم !
آنالی شروع کرد به گریه کردن و با داد گفت :
+ بدبخت شدم مروا !
مروا بدبخت شدم !
دستش رو ، روی زانوهام گذاشت و از روی زمین بلند شد .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
من هم خیلی سریع از روی زمین بلند شدم و به سمتش رفتم که با صدای پر از بغض گفت :
+ نیا مروا .
نیا .
برو .
- چ ... چی میگی ؟!
حرف بزن !
چرا اینجوری شدی ؟!
چه بلایی سر خودت آوردی ؟
لبخند تلخی زد و با گریه گفت :
+ خیلی دوست دارم مروا .
خیلی دوست دارم .
بهترینی !
نگاهی بهم کرد و با سرعت به سمت گلدون های کنار حوض رفتم .
متوجه شدم میخواد چی کار کنه برای همین با جیغ به سمتش دویدم .
گلدون رو بالای سرش گرفت و با داد گفت :
+دیگه خسته شدم .
برو مروا برو !
با صدای بلندی داد زدم :
- نـــه !
و به سمتش دویدم همین که خواست گلدون رو به سرش بکوبونه با دستم سیلی به صورتش زدم که تعادلش رو از دست داد ،
توی همین حال گلدون رو از دستش گرفتم و گوشه ای انداختم که خورد شد .
یقه اش رو گرفتم و با صدایی که رگه های عصبانیت توش موج میزد گفتم :
- آنالی حرف بزن که به جون آراد قسم میکشمت !
سرشو بلند کرد و با چشمای پر از اشکش بهم نگاهی کرد که متوجه حرفم شدم .
ای لعنت بهت آراد .
لعنت .
+ م ... میگم .
- بگو .
حرف بزن ...
بگو چرا اینجوری شدی ؟!
دستم رو زیر چونش زدم و با ناخن های بلندم سرش رو بلند کردم .
- د آخه بنال دختره نفهم !
چرا صورتت اینجوری شده .
هق هقش بلند شد ...
دستام رو از یقش جدا کرد و روی زمین نشست که سریع کنارش نشستم.
+ م ... مروا .
هق هقش رو از سر گرفت که با داد گفتم :
- خفه شو .
فقط خفه شو .
صدات رو ببر ، صدات رو نشنوم .
گریه نکن ، حرف بزن ، حرف !
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبرانقلاب: جاذبهی شخصیت شهید #ابراهیم_هادی انسان را مثل مغناطیس به خودش جذب میکند.
⭕️ کتاب شهید ابراهیم هادی را که خواندم، تا مدتی دلم نمیآمد از روی میز بردارم و داخل کتابها بگذارم.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
#مهدےجان_مولاےمن💚
دل داده ام ز دست ڪہ دلداده ام ڪنے
افتاده ام بہ پات ڪہ افتاده ام ڪنے
سالڪ ڪہ بے تو راه بہ جایے نمے برد
باید خودت مسافر این جاده ام ڪنے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیر زیباترین هدیه خدا✨
#اللهمعجللولیكالفرج
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه پيش از خواب صد مرتبه لااِلهَ اِلاّ اللّهُ بگويد، خدا خانه در بهشت از براى از بنا كند و هرکه صد مرتبه استغفار كند، گناهانش بريزدچنانچه برگ از درختان ميريزد.
عزیزےمےگفت:
هࢪوقتاحساسڪردید
ازامامزمان(عج)دوࢪشدیدو
دلتونواسہآقاتنگنیست ...
ایندعاےڪوچیڪروبخونید
بِخُصوصتوۍِقنوتهاتون↶
[لَـیِّـنْقَلبےلِوَلےِّأمرِڪ]
یعنے⇇خداجون
دِݪموواسہاماممنَرمڪُن...(:♥️
#مهدویت
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c