🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور این حرف را ثابت می کردم. به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران را میدیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم.
💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا میرفت میدیدم. اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟
چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند.
💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را میکردم همگی ثبتنام کردند.
من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم.
مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم.
هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم
🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم.
کارهایی را انجام دادم وصیتنامه و هر کاری که فکر میکردم باید جبران کنم انجام دادم.
آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد...
ادامـہ دارد ...
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@rafiq_shahidam96
🦋🦋🦋
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*﷽*
⏰قرار شبانه ⏰
•°●°•○°•●°•○°•●
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد
•°●•°○•°●•°○•°●
💠 بياد مولا به رسم هر شب 💠
*بسم الله الرحمن الرحيم*
❄️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ،⛅
❄️وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،⛅
❄️وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،⛅
❄️ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ⛅
❄️وَضاقَتِ الاْرْضُ ، ⛅
❄️وَمُنِعَتِ السَّماءُ ⛅
❄️واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ،⛅
❄️ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،⛅
❄️ وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛⛅
❄️اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،⛅
❄️اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ،⛅
❄️ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم⛅
❄️فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا⛅
❄️ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛⛅
❄️يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ⛅
❄️اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، ⛅
❄️وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛⛅
❄️يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛⛅
❄️الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، ⛅
❄️اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، ⛅
❄️السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،⛅
❄️ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛⛅
❄️يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،⛅
🌤️بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🌤️
⛅برای سلامتی محبوب🌈
*اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا*.
💞دعای منتظران درعصرغیبت💞
*اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى*
•┈┈••✾•✨♥️✨•✾••┈┈•
@rafiq_shahidam96
🦋🦋🦋
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#تلنگـرانه 🍁
🧩 بهقول استادرائفیپور:
این همه روایت درباره مهدویت هست!
آقا توۍ یکیشون نفرمودن اگرمردمدنیا
بخوان! ظهور اتفاق میفته..!
توۍهمشونفرمودن:
اگر #شیعیانما
اگر #شیعیانما..
باباگرهخودِماییم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
یاد شهید حسینخرازی بخیر
که قمقمه آبش رو در حالی که خودش تشنه بود
به همرزمانش میداد و خودش
ریگ توی دهانش میگذاشت
که کامش به هم نچسبه..
#شهید_حسینخرازی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#تلنگر
+به قول حاج حسین یڪتا:
دنیا دنیای تیپ زدنهـ ♥️!
فقط مهم اینه که #کی #برای_کی تیپ میزنه ‼️ شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋 ]
اما فقط یه چیزۍ☝️🏼
+ اقا پسر الگوت حضرت علۍ(ع) بود
#حواست هست ؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد🍃
مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چۍ میگه؟؟
+دخترخانوم وارث ارثیه حضرت زهرا(س)
شما چیۍ❓#حواست هست❓خود حضرت فاطمہ جلوی یہ مرد ڪور حجابشو رعایت مۍڪرد؛
چشمات قشنگه ،صورتت زیباعه ، میدونم همه ی اینارو... .
ولی قرار نبود زیباییاتو بزاری برای هرڪسۍ
پس این پروفایل و اینا چۍ میگہ❓
جایی ڪه با چندتا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش
_قرار بود #یار باشیم . . .
_قرار بود #منتظر باشیم . . .
_قرار بود راه #شهدارو ادامه بدیم. .
_قرار بود برای #رفیق شهیدمون مرام بزاریم🍃 . . .
ولۍ قرار نبود به مجازی #باخت بدیم ...
اومدیم تو صحنه ۍ جنگ دشمن تا #مقاومت ڪنیم ،گفتیم جنگ نرمم
ولی نرم نرم خودمون داریم وا میریم.
๑|اللهمعجللولیکالفرج|๑
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
•❧•|⛔️🙏|•❧•
#تَـــــلَنـگـــــرتـــایــم ༎🚦❗️༎
‴هر وقٺ احساس ڪردید ✨
‴ از امامـ زمان دور شدید...(:💔
‴ و دلتوڹ واسہ آقـا تنگـــ نیسٺ...🥀
‴ این دعاے ڪوچیڪ ڕو بخونید 📿
‴ بخصوص توے قنوٺ هاتون 🤲🏻
《 لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪْ 🍃 》
خداجوݧ دلموواسہاماممنرمڪݧ...|'♥️'|
#السلامعلیکاےدݪبࢪبینشانم...
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
شهرك المهدي
*روای* :علي مقدم، حسين جهانبخش
از شروع جنگ يك ماه گذشــت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي
از رفقا به شــهرك المهدي در اطراف ســرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي
پدافندي را در مقابل دشمن راهاندازی كردند.
نماز جماعت صبح تمام شد. ديدم بچهها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب
پرسيدم: چي شده؟!
گفتند: از نيمه شــب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچهها
سنگرها و مواضع دیده بانی را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود!
ساعتي بعد يكي از بچههاي دیدهبان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به
اين سمت مييان!
اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديدهباني رفتم و
با بچهها نگاه كرديم.
ســيزده عراقي پشت ســر هم در حالي كه دستانشان بســته بود به سمت ما
مي آمدند !
پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچهها قرار داشت! در حالي كه تعداد
زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود.
هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسهای
آفريده باشد!
آن هم در شــرايطي كه در شهرك المهدي مهمات و سلاح كم بود. حتي
تعدادي از رزمنده ها اسلحه نداشتند.
يكــي از بچهها خيلي ذوق زده شــده بود، جلوآمد و كشــيده محكمي به
صورت اولين اسير عراقي زد و گفت: »عراقي مزدور!«
براي لحظهای همه ســاكت شــدند. ابراهيم از كنار ســتون اسرا جلو آمد.
روبــروي جــوان ايســتاد و یکی یکی اســلحهه هارا از روي دوشــش به زمين
گذاشت. بعد فرياد زد: برا چي زدي تو صورتش؟!
جوان كه خيلي تعجب كرده بود گفت: مگه چي شده؟ اون دشمنه.
ً او دشمن بوده، اما الان
ابراهيم خیرهخیره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولا
اســيره، در ثاني اينها اصلا نميدونند براي چي با ما ميجنگند. حالا تو بايد
اين طوري برخورد كني؟!
جوان رزمنده بعد از چند لحظه ســكوت گفت: ببخشيد، من كمي هيجاني
شدم.
بعد برگشت و پيشاني اسير عراقي را بوسيد و معذرت خواهي كرد.
اســير عراقي كه با تعجب حركات ما را نگاه ميكرد، به ابراهيم خيره شد.
نگاه متعجب اسير عراقي حرفهاي زيادي داشت!
٭٭٭
دو ماه پس از شــروع جنگ، ابراهيم به مرخصي آمد. با دوستان به ديدن او
رفتيم.
درآن ديــدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقــات جنگ صحبت ميكرد. اما از
خــودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شــد.
يكدفعه ابراهيم خنديد وگفت:
درمنطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند.
چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي
بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده
بودند جبهه.
از طرفي خودشــان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از
ياد دادن وضو، يكي از بچهها را صدا زدم و گفتم: اين آقا پيشنماز شما، هر
كاري كرد شما هم انجام بديد.
من هم كنار شــما می ايستم و بلندبلند ذكرهاي نماز را تكرار ميكنم تا ياد
بگيريد.
ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نميتوانست جلوي خنده اش را بگيرد. چند
دقيقه بعد ادامه داد:
در ركعت اول، وســط خواندن حمد، امام جماعت شــروع كرد سرش را
خاراندن، يكدفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!!
خيلــي خنده ام گرفت امــا خودم را كنترل كردم. اما درســجده، وقتي امام
ُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد.
امام جماعت بلند شــد كه مهرش را بردارد.
يكدفعه ديدم همه
آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند!
اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده.
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c