✍ #خاطرات
حدودا سال 82 بود که داشتیم با محمدرضا زارع میرفتیم بانک، #اولین_حقوق سپاه حاج رضا رو بگیریم.
🌷رفتیم بانک دیدم حقوق چند ماه حاج رضا شد ۱۵۲هزار تومن وقتی که از بانک حقوقشو گرفت ۵۰هزار تومن از حقوقشو واریز کرد به حساب #زلزلهزدههای_بم
🌷بهش گفتم رضا زیاده اگه میخوای کمک کنی کمتر کمک کن.
اقا رضا گفت اون موقع که تو نانوایی کار میکردم روزی ۱۴۰۰ تومن #مزد میگرفتم که هر روز ۴۰۰تومنش رو مینداختم تو صندوق صدقات
حالا که چند برابرشو حقوق گرفتم چرا کمک نکنم.
#شهید_محمدرضا_زارع_الوانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
❤️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#خاطرات یک رزمنده
از شهید آوینی پرسیدند : شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این #مقام رسیدند..؟
گفت: یکی را دیدم سه روز در هوای گرم در خط مقدم جبهه روزه گرفته بود
هر چه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط جائز نیست خودت را چرا اذیت میکنی جواب نداد...
وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش را ورق میزدم نوشته بود خب آقا مجید یک سیب اضافه خوردی جریمه میشوی سه روز روزه میگیری تا#نفس سرکش را مهار کرده باشی..!
@ebrahimh
#خاطرات
برخورد با دزد
راووی :عباس هادي
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم
سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال
فرار بود!
بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچههاي محل
لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!
ِ تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر
از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و
روشن کرد و گفت: سريع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند
مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدي ميكني!؟ آخه پول حرام كه...
دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه
دارم، از شهرستان آمدهام . مجبور شدم.
ابراهيــم فكري كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد.
خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد.
از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند.
هميشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حلال
كم هم باشد بركت دارد.
#ایام_فاطمیه
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
#داداش_ابراهیمم
#رفیق_شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤
*ابراهیم هادی 🖤هادی دلها*🖤
@rafiq_shahidam96
🖤🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#سلام_بر_ابراهیم
#خاطرات
#شروع جنگ
#راوی :تقي مسگرها
صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم.
مشغول اثاث كشي بودند.
سـلام كردم وگفتم: امروز عصر قاســم با يك ماشــين تــداركات ميره
كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرســيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشــه. جواب داد:
باشه اگر شد من هم مييام.
ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان
به سمت آسمان نگاه ميكردند.
ســاعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشــكري با يك جيپ آهو، پر از وسایل تدارکاتی آمد.
علی خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاثكشي
نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با ســختي بســيار و عبــور از چندين جاده
خاكي رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باوركند. مردم دستهدسته از شهر فرار
ميكردند.
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
دومين حضور
راوی:امير منجر
هشتمين روز مهرماه با بچههاي معاونت عمليات سپاه راهي منطقه شديم. در
راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم.
موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه
بود را در همان مكان ملاقات كرديم.
ابراهيم مشــغول گفتــن اذان بود. بچهها براي نماز آماده ميشــدند. حالت
معنــوي عجيبي در بچهها ايجاد شــد. محمد بروجردي گفــت: اميرآقا، اين
ابراهيم بچه كجاست؟!
گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان.
*بــرادر بروجردي ادامــه داد: عجب صدايــي داره. يكي دو بــار تو منطقه*
*ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه*.
*بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون كرمانشاه*.
نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب
مي آمدیم .
اصغــر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعــد از آن منطقه به يك ثبات و
پايداري رسيد.
اصغر از فرماندهان بسيار شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت.
او هميشه ميگفت:
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
چريكي بــه شــجاعت و دلاوری ومديريــت اصغر نديــده ام. اصغر حتي
همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به
همه جبههها سر ميزنه.
*اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت*.
🌹↩️يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش
برويم شناسايي.
اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگیده ام.
كل درگيريهاي سال58 كردســتان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه
هيچكدام از دورههاي نظامي را نديده، هم بســيار ورزيده اســت هم مســائل
نظامي را خيلي خوب ميفهمد. 🌹↪️
*براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت*.
❤️آنها در يكي از حملات ، بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانك دشمن را
منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند.❤️
اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب
و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي
در شهر ايجاد كرد.
وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها ورزش
باستاني را بر پا كرد.
هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميزد و با صداي گرم خودش
ميخواند.
اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ
وتعدادي ديگر از سلاح ها، وسايل ورزشي را درست كرده بودند.
يكــي از فرماندهــان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شــهر مانده
بودند و پرستاران بيمارستان و بچههاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
مي آمدند .
ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود.
به ايــن ترتيب آنها روح زندگــي و اميد را ايجاد ميكردند. راســتي كه
ابراهيم انسان عجيبي بود.
٭٭٭
امام صادق 🌹ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در قرآن
ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب!
زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده:
🌹»پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند
چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام 🌹1
ً يكي دو ســاعت مانده به
همان دوران كوتاه ســرپل ذهاب، ابراهيم معمولا
اذان صبح بيدار ميشــد و به قصد ســر زدن به بچهها از محل استراحت دور
ميشد.
اما من شــك نداشتم كه از بيداري ســحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب
ميشود.
يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب
تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود.
1 -ميزان الحكمه حديث 3665
#رفیق_شهیدم #شهید_ابراهیم_هادی #علمدار_کمیل #التماس_دعای_شهادت
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
شهرك المهدي
*روای* :علي مقدم، حسين جهانبخش
از شروع جنگ يك ماه گذشــت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادي
از رفقا به شــهرك المهدي در اطراف ســرپل ذهاب رفتند. آنجا سنگرهاي
پدافندي را در مقابل دشمن راهاندازی كردند.
نماز جماعت صبح تمام شد. ديدم بچهها دنبال ابراهيم ميگردند! با تعجب
پرسيدم: چي شده؟!
گفتند: از نيمه شــب تا حالا خبري از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچهها
سنگرها و مواضع دیده بانی را جستجو كرديم ولي خبري از ابراهيم نبود!
ساعتي بعد يكي از بچههاي دیدهبان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به
اين سمت مييان!
اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر ديدهباني رفتم و
با بچهها نگاه كرديم.
ســيزده عراقي پشت ســر هم در حالي كه دستانشان بســته بود به سمت ما
مي آمدند !
پشت سر آنها ابراهيم و يكي ديگر از بچهها قرار داشت! در حالي كه تعداد
زيادي اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود.
هيچكس باور نميكرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسهای
آفريده باشد!
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
*حلال مشکلات*
راوی : *يكي از دوستان شهيد*
از پيامبر9 ســؤال شــد: »کداميــک از مؤمنين ايماني کاملتــر دارند؟
«
1
فرمودند: آنکه در راه خدا با جان و مال خود جهاد کند
سردار محمد کوثري) فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول9 )ضمن بيان
خاطراتي از ابراهيم تعريف ميكرد:
در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق
شما آماده است هر وقت صالح ميداني بيا و بگير.
در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟
گفتم: آخر هفته.
بعدگفت: سه تا آدرس رو مينويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها
بده!
من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانوادههاي مستحق
و آبرودار بودند.
٭٭٭
از جبهه برميگشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم
نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم
و بچههايم از من پول ميخواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟
1 -الحكم الظاهره ج 2 ص 280
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
ادامه دارد ⬇️⬇️⬇️⬇️
#خاطرات محمدحسین🌹
#اعزام به خارج🦋
پس از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر، محمدحسین برای ادامه درمان به فرانسه اعزام می شود
در پاریس محمد حسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.
آن دوست در مدت اقامت محمدحسین، او راهنمایی می کند.
شهر را نشانش می دهد و هر جا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک می کند.
او محمدحسین را به خوبی می شناخت، از هوش و استعدادش باخبر بود و سابقه موفقیت های درسی اش را می دانست؛
به همین سبب زمانی که محمدحسین میخواهد به ایران برگردد، پیشنهاد عجیبی به او می دهد:
«تو به اندازه کافی جنگیدهای، دو بار مجروح شده ای، به نظر من تو وظیفه خودت را به طور کامل انجام داده ای، دیگر کجا می خواهی بروی؟
همین جا بمان!
اینجا می توانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی، من آشنایان زیادی دارم، قول میدهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم.»
محمدحسین تشکر می کند و در جواب می گوید:
«اینجا برای شما خوب است و دشت های داغ جبهه های جنوب ایران برای من، دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست، اما حسین، پسر غلام حسین، آفریده شده برای دفاع و تا جنگ است و من زندهام توی جبهه ها می مانم.»
هنوز دو ماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران بر می گردد.
چشمانش کاملا خوب نشده بود و دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمی شد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم.
چند وقتی که حالش بهتر شد به جبهه برگشت.
🌹راوی مادر شهید🌹
یادونام شهدا باذکر🌿صلوات🌿
❤❤❤❤
@rafiq_shahidam96
#خاطرات
#سلام_بر_ابراهیم
*گروه شهيد اندرزگو*
راوی :مصطفي صفار هرندي
مدت كوتاهي از شــروع جنگ گذشــت. فرماندهي سپاه در غرب كشور
جلسه اي برقرارنمود. قرار شــد نيروهاي داوطلب و بچههاي سپاه در مناطق
مختلف تقسيم شوند.
لذا گروهي از بچهها از ســرپل ذهاب به سومار، گروهي به سمت مهران و
صالح آباد و گروهي به سمت بستان رفتند.
طبق جلســه، حســين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتي بود به عنوان
فرمانده سپاه گیلانغرب و نفتشهر انتخاب شد.
او بــه همــراه چند گروهان از گردانهاي هشــتم و نهم ســپاه راهي منطقه
گیلانغرب شد.
ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت دیرینه اي با حاج حسين داشت به همراه
او راهي گیلانغرب شد و به عنوان معاونت عمليات سپاه منصوب شد.
٭٭٭
گیلانغرب شــهري در ميان كوهستانهاي مختلف است. در 50كيلومتري
نفتشــهر و خــط مــرزي و در70 كيلومتري جنوب ســرپل ذهاب. عراق تا
نزديكي اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن راتصرف كرده بود.
در اولين روزهاي جنگ نيروهاي لشــکر چهارم عــراق وارد گیلانغرب
شــدند اما با مقاومت غيور مردان وشــيرزنان اين شــهر مجبور به فرار شدند.
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیش از ۷۰۰ عکس و ۱۲ ویدیو رو طی چند روز مرور کردم تا این کلیپ کوتاه ساخته شد. این کلیپم اگه بازخورد داشته باشه بازم میسازم. دیگه زحمت نشر حداکثریش با شما. التماس دعا
#خاطرات_جبهه
#خاطرات-جنگ
#مسئولین
کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی
═══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══
@rafiq_shahidam96
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
#سلام_بر_ابراهیم
مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!
🔶 استاد پناهیان:
کار بچه مذهبی باید آنقدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد. کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آنقدر باید زحمت کشیده باشد و آنقدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند.
🔹طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفهای بلد نباشد، پسفردا میخواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد. مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفهای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمیتواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفهاش نیاز دارد.
🌹شهید #ابراهیم_هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و میدانست زندگی یعنی چه؟
✅ من فکر میکنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگیاش بود که او را به این مقام عالی رساند.
🌸 توصیه می شود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب #خاطرات شهید ابراهیم هادی را حتماً بخوانند.
❁═══┅┄
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
🌺بسم ربّ الشّهداء🌺
وقتی مهدی عزیزی و رضا کارگر برزی که باهم شهید شدن ,یک هفته دنبال کارهاشون بود .
شهید کارگر برزی که کرج بود ;فقط دنبال بنرو عکس و اینجور کارهاش بود .
یه عکسی هم داره که با بلوز سفید زیر تابوت شهید کارگر رو گرفته.
📚 به نقل از مادر شهید رسول خلیلی
#خاطرات
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
@rafiq_shahidam96