#طنز_جبهه
یک بار سعید خیلی از بچه ها کار کشید...
فرمانده دسته بود شب برایش جشن پتو گرفتند...
حسابی کتکش زدند
من هم که دیدم نمیتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمی کمتر کتک بخورد..!😕
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی آن جشن پتو ، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت...
همه بیدار شدند نماز خواندند!!!😄
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه ی بچه ها خوابند... بیدارشان کرد و گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟🤔
گفتند : ما نماز خواندیم..!
گفت: الان اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟😳
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برای نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح😅
🔴 گوشهای از سرزمین افغانستان؛ حاشیهی شهر هرات باستان، کُنج مغازه خیاطی، شاگردی که بی ریا و خالصانه عاشقِ امام و انقلاب و حاج قاسم است.
پ ن: مدتی میشه که مشتری اش هستم🍀
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊•
جملهیزیباییکهشهیدمدافعحرم
درخواببهدخترشگفت.
#شهیدسعیدانصاری
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مسلمانان هندی اینگونه دین خود را نگه داشتهاند!
ویدیوهای عجیب و ناراحتکننده از هندوهای افراطی که با چراغ سبز دولت غربزده هند، مشغول آزار و اذیت دختران محجبه هستند
کماکان ایران را ناقض حقوقبشر معرفی میکنند!
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار بعداز سی و پنج سال این رزمندگان را پیدا کرده است و مجدداً عکس یادگاری گرفت خیلی زیباست. 🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🔴دانشکده نیرو مخصوص تکاوری سپاه پاسداران
سرمای ۸ درجه زیرصفر ساعت ۷:۳۰ صبح
زمین یخبندان
بارش برف و بوران
بدون زیرپوش و پیراهن
بعضا بدون پوتین
همراه فرمانده فعلیS.N.S.F سپاه که خود پای برهنه در کنار پاسداران می دود.
🔹 و این نیروها بارها پوزه آمریکا را به خاک مالیدند
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
شهیدیکهامامزمانکفنشکرد🕊⚘
🗯 شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمیدونم شعر خودش بود یاغیر..
🌷 یابنالزهرا..یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن.
▫️ از بس این شهید به امام زمان عجلالله تعالیفرجه علاقه داشت..به دوست روحانی خود وصیت میکند.اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی..
▫️ روحانی میگوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زدهاند.. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من میتوانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم آنان اجازه دادند..در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: یابنالزهرا..یا بیا یک نگاهی به من کن... یا به دستت مرا در کفن کن
▫️ وقتی این جمله را گفتم، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن. وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند: یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی..
▫️ وقتی که میخواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد..گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم. من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد !؟
باعجله برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود.. از دیشب نمیدانستم رمز این جریان چه بود. اما حالا فهمیدم.. نشناختم..😔
📚 منبع: کتاب روایت مقدس ص۹۶
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( بیست و هشتم)
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس واز همرزمان شهید دکتر چمران
🍃قسمت بیست و هشتم: بیمارستان هتل نادری اهواز
در محاصره سوسنگرد، از ناحیه بازوی چپ و پای راست مجروح و در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری شدم. واقعا چند روز که در این بیمارستان بودم از خستگی مفرط بی¬هوش بودم، به قول پرستارهای آن¬جا در زمان مجروحیت، از خستگی همش بی¬هوش هستی و برای عمل روی بدنت نیاز به آمپول بی¬هوشی نداری! دکتر بیمارستان می¬گفت: باید بروید پشت جبهه تا خوب بشوید. من که اصلا دلم نمی خواست به پشت جبهه بروم، به دکتر گفتم: آقای دکتر من که چیزیم نیست، چند تا ترکش نخودی خوردم گفت: پسرجان مگر از جوانیت سیر شده¬ای؟ برو عقب ترکش ها را از دست و پایت در بیاور، خوب شدی دوباره بیا، جنگ حالا حالاها هست.
من به یاد کمبود نیرو در سوسنگرد می افتادم، می گفتم مگر می¬شود رزمنده¬ها را تن¬ها گذاشت؟ باید هر جوری هست از بیمارستان فرار کنم. خیلی به دکتر خواهش و تمنا کردم که هر جوری هست من را عمل کند تا به عقب نروم. دکتر می¬گفت: پسر تو چرا این¬قدر سمجی؟ گفتم: دکتر من می¬دونم مرده ام هم بدرد جبهه می¬خورد، وای به حال زنده ام. اصرار بیش از حد من باعث شد دکتر بگوید: فعلا برو عکس رادیولوژی بگیر و برایم بیاور تا ببینم. پیش خودم گفتم: خدا را شکر دکتر قبول کرد.
با یک پرستار رفتم عکس گرفتم آمدیم، دکتر عکس را به سمت نور مهتابی گرفت و گفت: اوه اوه پسر آن¬وقت می¬گویی من نروم عقب! دکتر گفت: "فایده نداره پای شما داره عفونت می¬کنه، اگر عمل نکنی باید پایت را قطع کنیم." گفتم: نه آقای دکتر من هیچ¬ایم نیست و پایم را برایش تکان می¬دادم تا باور کند. گفت: پسر تو آمده¬ای سر من کلاه بگذاری؟ گفتم: نه آقا به خدا، من پاهام هیچیش نیست. دکتر گفت: با مسؤولیت خودت پایت را عمل می¬کنم. انشاءلله که موفقیت آمیز باشد. گفتم: ممنون آقای دکتر ممنونم. دکتر گفت: برو بچه پر رو! آخر کار خودت را کردی و خنده ای کرد و رفت.
قرار شد فردا پایم را عمل کند. پرستارها کارای قبل از عمل¬ را برایم انجام دادند. فردا اول وقت بردنم اتاق عمل، آن¬جا دکتر گفت: خوبی؟ گفتم: بله گفت: از یک تا ده را بشمار گفتم: ۱۲3۴۵۶۷ دکتر گفت: این¬طوری نه، بگو یییک دووو سهههه چهار و گفتم و بی¬هوش شدم. ساعت دوازده که به هوش آمدم دیدم دکتر بالای سرم ایستاده گفت: بچه پر رو چطوری؟ گفتم: آقای دکتر خوب خوبم. دکتر گفت: اگر با تو باشه میگی مرخصم کنید گفتم: اگر اینکار را بکنید خیلی عالیه، گفت: باشد یکماه مهمون ما هستید و رفت.
درد پاهام تازه شروع شده بود. سعی کردم روی پاهام بایستم، من می¬خواستم راه بروم. پرستار دید و گفت: آقا چکاری می¬کنی؟ گفتم: هیچی می¬خواستم ببینم می¬توانم راه بروم. گفت: شما یک¬ماه دیگر هم نمی¬توانی راه بروی، گفتم: بله درست می¬گویید. چند روزی در بیمارستان نادری اهواز بودم، ولی تمام فکرم پیش نیروهای درگیر در سوسنگرد بود. یک رادیو کوچک داشتم که همیشه همراهم بود. رادیو گوش می¬کردم که حماسه سوسنگرد را اینچنین روایت می¬کند:" سوسنگرد ایستاد و مقاومت کرد مثل کوه دماوند، سربلند و سرفراز برای همیشه"
تا دکتر آمد، گفت: علی ما چطوره؟ گفتم: آقای دکتر خوبم. شما خوب هستید؟ گفت: دست و پایت دارد خوب می¬شود. اگر همین¬طوری پیش برود چند روز دیگر آتل پایت را باز می¬کنم، بعد چند جلسه می روی فیزیوتراپی، گفتم: آقای دکتر نمی¬شه الان باز کنید؟ من خودم فیزیوتراپی انجام می¬دهم. گفت: عجله نکن چون هنوز جای عمل¬ات کاملا خوب نشده است. دکتر رفت. من یک ویلچر تهیه کردم به بهانه هوا خوری رفتم جلوی درب بیمارستان یک تاکسی گرفتم رفتم ستاد جنگ¬های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران.
وقتی رفتم داخل حیاط مسؤول دفتر فرماندهی بلند شد ِآمد بیرون، حال و احوال کردیم. گفت: کجا بودی؟ گفتم: بیمارستان هتل نادری اهواز، گفت: چرا زنگ نزدی بیایم ملاقاتی¬ات؟ گفتم: خواستم مزاحم کارتان نشوم. سراغ دکتر چمران را گرفتم، گفت: تهران بیمارستان بستری است. اوضاع سوسنگرد را پرسیدم گفت: خوب است. سراغ نیروهایم را گرفتم، گفت: پنجاه- شصت نفری سالم هستند و در مدرسه شهید دلبری مستقر هستند.
گفت: چطوری از بیمارستان آمدی؟ گفتم: فرار کردم. گفت: الان می¬خواهی بروی بیمارستان؟ گفتم: بله یک راننده صدا کرد من را سوار ماشین پیکان کرد آمدم جلوی بیمارستان پیاده شدم و رفتم داخل، پرستارها با هم دعوا کردند چرا بدون اجازه از بیمارستان رفتم بیرون! بیمارستان پر از مجروح بود و هر روز هم بیشتر می¬شد. دکتر آمد بالای سرم به پرستار گفت: آتلش را باز کنید. وقتی باز کرد گفت خوب تا این¬جا خوب است. اگر رعایت کنی بهتر هم می¬شود. پایم خیلی درد داشت. قرار شد بروم فیزیوتراپی
جلسه اول رفتم درد زیادی را تحمل کردم. من هر روز چند ساعت در فیزیوتراپی می¬ماندم کارهای نرمش و کششی روی پایم انجام می¬دادم. دو روز بعد بلند شدم راه رفتم
. همش در حال فعالیت بودم. کم کم راه افتادم. همه می گفتند: معجزه شده راه می¬روید؟ گفتم
: بله الحمدالله خدا را شکر همین راه رفتم را به دکتر گفتم و درخواست کردم پس من را مرخص کنید دکتر گفت: خیلی زود است. گفتم: آقای دکتر اگر مرخص نکنید از بیمارستان فرار می¬کنم. گفت: سه روز تحمل کن باشد. بعد از سه روز دکتر با مسؤولیت خودم مرخصم کرد. رفتم سوار ماشین شدم و با عصا رفتم ستاد جنگ¬های نامنظم شهید دکتر مصطفی چمران، وارد دفتر فرماندهی شدم. بعد از احوالپرسی گفتم: از آقای دکتر چمران چه خبر؟ گفت: قرار هست از تهران بیاید. چند روز در ستاد بودم. تا این¬که گفتند دکتر از تهران دارد می¬آید شاید یکی دو ساعت دیگر به اهواز برسد.
نزدیک ظهر بود من رفتم نمازخانه مشغول نماز شدم. نماز که تمام شد برگشتم دفتر فرماندهی گفتند: ناهار هست هر کسی ناهار نخورده بره ناهار بخوره من منتظر دکتر بودم که دژبان درب ستاد زنگ زد. گفت: آقای دکتر مصطفی چمران آمدند. وقتی دکتر با عصا وارد دفتر شد من بلند شدم همدیگر را در آغوش گرفتیم گفت: مرد چطوری؟ گفتم آقای دکتر خوبم. دکتر گفت: همه رفتند و شهید شدند ما ماندیم. شاید عملیات بعدی من و شما هم برویم پیش شهدا گفتم: آقای دکتر انشاءلله با هم وارد اتاق فرماندهی شدیم. گفت: خیلی کارها عقب افتاده گفتم: بله من باید چکار بکنم؟ گفت: شما همه نیروهای مردمی را سازماندهی کنید و آمارش را برایم بیاورید. گفتم: چشم گفت: قرار است چند عملیات چریکی در اطراف دهلاویه انجام بدهیم گفتم: انشاءلله
من رفتم اول مدرسه شهید دلبری تا ببینم چند نفر نیرو در آن¬جا هستند آمارشان را گرفتم شصت نفری بودند. تا غروب آمار همه نیروهای مردمی مدرسه ها را در آوردم ۴۵۰نفر شدند. آمدم ستاد جنگ¬های نامنظم به آقای دکتر چمران اعلام کردم. دکتر گفت: از فردا کلاس آموزشی برایشان بگذارید تا کاملا آموزش نظامی یاد بگیرند. دیگر من خودم شده بودم مربی آموزش نظامی، هر کجا مربی نبود من خودم تدریس می¬کردم. چندین کلاس آموزشی برای نیروها برگزار کردم. سلاح و تجهیزات نظامی هم به همه دادم. همه آماده اعزام شده بودند. قرار بود به "منطقه عمومی دهلاویه" برویم، جایی بین حمیدیه و سوسنگرد مستقر بشویم. آقای دکتر چمران گفت: با کمک چند نفر از برادران برو نیروها را سوار بر خودرو کن تا برویم دهلاویه گفتم: چشم آقای دکتر، با چندین خودرو رفتم و نیروها را سوار کردم و حرکت کردیم برای خط مقدم در منطقه دهلاویه
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ادامه دارد
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
♨️ یادواره شهید ابراهیم هادی، امشب ساعت ۲۰:۳۰
لینک پخش زنده مراسم با ترافیک داخلی و حجم اینترنت مصرفی نیم بهاء در وب سایت آپارات:
✅https://b2n.ir/ebrahimhadi_brz
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
♨️ *یادواره شهید ابراهیم هادی، امشب ساعت ۲۰:۳۰*
*لینک پخش زنده مراسم با ترافیک داخلی و حجم اینترنت مصرفی نیم بهاء در وب سایت آپارات:*
✅https://b2n.ir/ebrahimhadi_brz
♨️ * شروع یادواره شهید ابراهیم هادی، هم اکنون*
*لینک پخش زنده مراسم با ترافیک داخلی و حجم اینترنت مصرفی نیم بهاء در وب سایت آپارات:*
✅https://b2n.ir/ebrahimhadi_brz
*♥️⃟🕊دل ڪه هوایے شود...*
*پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند.*
*و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد...✨*
*📎بیایید دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها ڪنیم...*
*🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"*
*⚘🌿بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌿⚘*
*اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ*
*اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ*
*اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ*
*اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ*
*اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ*
*اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ*
*اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ*
*اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌿⚘*
*✋🏻سلام_بر_شهـــــداء✨*
*هدیه به ارواح طیبه شهــدا، سلامتی وتعجیل در ظهـور مولا صاحب الزمان صلـــوات🍃*
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
"و عجِّل لَنا ظُهورَه"
و در ظهورش برای ما
شتاب فرما
دورت بگردم...♥️
#انتظارِفرج
#صبحت_ بخیر_ بابای_ مهربانم
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگو مهدی (عج) کمکم کن
دیگه حالــم از خودم به هم میخورھ!🚶🏻♂💔
چقد تـوبه کنم و بشڪنمــ..!؟
عادت به گناه کردم کمکم کن... :)🥀
#یاایـهاالعزیـز!💔
#استاددانشمند
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری شهید اقا جعفر حسینی😍
هدایت شده از ❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
از خاطرات شهید اقا جعفر حسینی😍
گمنام بودن را از شهدا بیاموزیم✅