فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعترافات اردشیر زاهدی(داماد شاه) : مقصر ماهاییم که خراب کردیم!
#حرف_حساب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
⚫️ زندانی که #امام_کاظم علیه السلام سالها در آن بودند😭😭
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۴ رجب، سالروز فتح خیبر به دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) است ...
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضیلت بی نظیر و مخصوص امیرالمومنین علیه السلام در جنگ خیبر که در مهمترین کتب اهل تسنن نقل شده است
👈 کارشناس : #استاد_قزوینی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
امشب رضا ز سوز جگر گریه مىکند
مانند سیل ز ابر بصر گریه مىکند
تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم
از داغ جانگداز پدر گریه مىکند
#یا_باب_الحوائج_ع🥀
#شهادت_امام_کاظم(ع)🏴
#_تسلیٺ_باد🥀
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
24 رجب تاریخ دلاوری مولا علی در جنگ خیبر.
🌺«همه محو قدرتش،حتی جبرئیل»🌺
در روز جنگ خیبر پس از آنکه مرحب خیبری (مرحب بن حارث یهودی،مردی بلندقامت، عظیم الجثه و بسیار شجاع) به دست امیرالمومنین (علیه السلام) به دو نیم گردید و بر زمین افتاد جبرئیل در حالی که خنده تعجب بر لب داشت بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرود آمد.
▪️رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به او فرمودند:
از چه تعجب کردی؟
عرض کرد: همانا فرشتگان در مراکز و جایگاههای آسمانی ندا می کنند:
🌺لافتی الا علی لاسیف الا ذوالفقار🌺
ناد علیا مظهر العجائب
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
24 رجب تاریخ دلاوری مولا علی در جنگ خیبر. 🌺«همه محو قدرتش،حتی جبرئیل»🌺 در روز جنگ خیبر پس از آنکه
ان شاء الله امشب اسرائیلی ها مثل اجدادشون خیبری ها طعم ضرب شست بچه های حیدر رو بچشند🤲
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تحلیل حضرت آیتالله خامنهای درباره مجاهدت #امام_کاظم سلام الله علیه
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
باسلام از امروز با شما هستیم با رمان #رمان_ضحی به قلم شین الف، تقدیم نگاهتون👇
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#1
با قدمهای بلند از هواپیما خارج شدم و روی اولین پله ایستادم..
سرم رو بالا گرفتم و به شب این شهر خیره شدم...
با دم عمیقی ریه هام رو پر کردم و لبخند خسته ای روی لبهام نشست...
باز هم غربت اما اینبار با یک اسم جدید...
غربت جایی نیست که در اون به دنیا نیومده باشی و زندگی نکرده باشی...
ممکنه جایی رو برای اولین بار ببینی و تو رو در خودش حل کنه اونقدر که غریبگی از یادت بره...
غربت جاییه که آدمها، فکرها، حرف ها و رفتارها رو نشناسی... آشنایی نبینی و روزگار رو به تنهایی سپری کنی...
آشنا هم کسی نیست که قبلا دیده باشی یا به نام و نشان بشناسی... آشنا اونیه که مثل تو فکر میکنه، مثل تو حرف میزنه و مثل تو عمل میکنه...
حتی اگر هیچ وقت اون رو ندیده باشی... یا حتی اگر هیچ وقت اون رو نبینی!...
بعد از تحویل گرفتن چمدون به سمت در خروجی فرودگاه راه افتادم...
با هر قدمی که برمی داشتم چشمهایی تعقیبم میکردند
چشمهایی سرد و بی تفاوت، متعجب، عصبانی، ترسناک یا حتی ترسیده!
به هر شکلی که بود از فرودگاه خارج شدم و به نزدیک ترین تاکسی آدرسم رو تحویل دادم و سوار شدم...
قطرات ریز بارون روی شیشه میگفت پاییز اینجا کمی زودتر شروع میشه و چیز زیادی از مسیر عبور قابل مشاهده نبود...
که اگر هم بود چیزی جز ترافیک سنگین و چراغ ترمز ماشینها و دود معلق در هوا قابل رویت نبود و باز هم من ترجیح میدادم مطالعه کتابی که توی هواپیما پیش از پیاده شدن دستم بود رو ادامه بدم...
تقریبا چهل دقیقه بعد ماشین متوقف شد و راننده پیاده..
پیاده شدم و چمدونم جلوی پام قرار گرفت...
در سکوت کامل راننده رفت و من به دنبال آدرس دقیق تر از دور پلاکها رو وارسی کردم...
و رسیدم به یک ساختمان چند طبقه ی نمای سفید نه چندان کهنه که خانه ی جدیدم بود...
البته نه همش بلکه فقط یکی از سوئیت هاش...
و البته بازهم نه تمام سوئیت بلکه فقط یکی از اتاقهای یکی از سوئیت هاش..
با یادآوری این تراژدی با پایان باز نفس عمیقی کشیدم و شاسی چمدون رو فشار دادم تا دسته ش توی دستم قرار گرفت و راه افتادم سمت در ورودی که بیش از این خیس نشم...
به محض وارد شدن نگاه تنها فرد حاضر در سالن معطوفم شد...
خانم میانسالی که پشت میز رزوشن نشسته بود و منتظر بود که سر از کار این غریبه ای که وارد قلمروش شده دربیاره...
خیلی منتظرش نگذاشتم. فوری رفتم جلو و توی چند قدمیش ایستادم:
_سلام...
خیلی خوشرو و متین جواب سلامم رو داد و دوباره منتظر شد...
لبخندی زدم:
_اشراقی هستم... تلفنی فکر میکنم با خودتون صحبت کردم اگر شما خانم بلر باشید...
دست دراز کرد:
_اوه بله... من بلر هستم خودم باهاتون صحبت کردم خانم اشراقی درسته...
اگر اشتباه نکنم به طور مشترک سوئیت شماره سه رو اجاره کردید...
_ بله البته من یکم کارام ناگهانی پیش رفت و دیر اقدام کردم به همین دلیل برای پیدا کردن خونه به مشکل برخوردم اما الان اگر سوئیت یا اتاق مستقلی دارید با هزینه ی بیشتر من مشکلی ندارم که...
_نه عزیزم نسبت به دوهفته قبل که صحبت کردیم اوضاع تغییری نکرده کماکان تمام سوئیت ها و اتاقها پر هستن... این یکی رو هم میشه گفت واقعا شانس آوردی که پیدا کردی...
_چطور؟
_صاحب این سوئیت سالهاست تنها اینجا زندگی میکنه و امسال هم فقط بخاطر مشکل مالی حاضر شد همخونه بپذیره...
لبخند جمع و جوری که زد حدسم رو تایید میکرد:
_امیدوارم که مشکلی باهم نداشته باشید یعنی نباید هم داشته باشید متوجهید که؟
خیالش رو راحت کردم:
_بله نگران نباشید متوجهم...
شروع کرد به توضیح دادن:
_اینجا یک سری قوانین داره که همش به رفاه خودتون کمک میکنه...
اینجا درب خروج راس ساعت شش صبح باز میشه و تا ده شب هم بازه...
بین این ساعات تردد جز در موارد اورژانسی ممنوعه...در طول روز هم صدای بلند موزیک،رفت و آمد پر سر و صدا،مهمان و مهمانی غیر معمول و دعوا و داد و بیداد به هیچ وجه مشاهده نشه...
اون میگفت و من در تایید حرفهاش سر تکان میدادم...
بالاخره رضایت داد و از روی صندلی ش بلند شد...
از بین دسته کلید های توی کشوی میزش یه کلید بیرون آورد و گرفت طرفم...
دستم رو پیش بردم که بگیرمش که انگار چیزی یادش اومده باشه کلید رو توی مشتش جمع کرد و دست من روی هوا معطل موند:
_خودم هم همراهتون میام...بفرماید...
و با دست به سمت پله ها اشاره کرد... راه افتادیم و همونطور که از پله ها بالا میرفتیم مجدد شروع کرد به توضیح دادن:
_واحد شما طبقه ی اوله...اینجا همه ی واحد ها به یک اندازه نیستن فقط واحد های طبقه اول سوئیت کامل هستن که معمولا خانواده ها اجاره شون میکنن ولی همخونه شما بنا به دلایل شخصی سالها تنها اینجا زندگی کرده...
#ادامه_دارد
✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin