eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
960 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎🌎🌎 *سخنان بسیار مهم؛ بصیرتی و تامل برانگیز سید حسن نصرالله در جمع ایرانیان مقیم لبنان👇* حتما مرور کنید. قبل از پیروزی انقلاب، شیعیان لبنان مظلوم، محروم و بی‌پناه و بدون حامی بودند !! فرانسه به مسیحیان کمک می‌کرد و مسیحی‌ها فرانسه را ام‌الحنونه [مادر مهربان] لقب می‌دهند، روسیه از ارتدوکسها حمایت می‌کردند و انگلیس از دروزیها، سنی‌ها توسط سعودی و مصر حمایت می‌شدند. اما شیعه هيچ حامی نداشت و از صفوی تا پهلوی هم حامی شیعیان نبودند و در معادلات داخلی لبنان در حاشیه بودند و در همه زمینه‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بیسواد و فقیر بودند. در کتابی خواندم که علامه سید شرف‌الدین بزرگ مرجع شیعه قصد داشت که یک مدرسه ابتدایی برای شیعیان لبنان بنا کند، حدود چهل تن از علما را جمع کرد و نامه‌ای به رئیس‌جمهور نوشتند که مجوز ساخت یک مدرسه را بگیرند، چهل فقیه نتوانستند نه پولی جمع کنند و نه یک مجوز مدرسه بگیرند. شیخ محمد جواد مغنیه، از اقوام شهید حاج عماد، که سی سال پیش فوت کرد در کتاب خاطرات خودش می‌نویسد که در زمستان سه روز غذا نداشتم و امکان گرمایش هم نداشتم !! پای پیاده از صور به بیروت آمدم و پولی جمع کردم و برای تحصیل به نجف رفتم. وضعیت شیعیان این‌گونه بود. روستاهای شیعیان نزدیک مرز رژیم غاصب صهیونیستی است، پس از ۱۹۴۸ و تشکیل رژیم غاصب اسرائیلی‌ها هرگاه می‌خواستند وارد لبنان می‌شدند هرکاری می‌خواستند می‌کردند. هیچکس جلودار آنها نبود و مردم فرار می‌کردند و حامی نداشتند. به تدریج کوچ کردند و ناحیه جنوبی لبنان با یک میلیون نفر جمعیت شکل گرفت. تنها امید ما امام موسی صدر بود که از قم آمده بود و هیچکس از او پشتیبانی نمی‌کرد، حتی علمای لبنان که قائل به جدایی دین از سیاست بودند می‌گفتند، شما ایرانی هستید، ایشان شیعیان را بیدار کرد شیعیان اصلا اعتماد به نفس نداشتند، خودباوری نداشتند همانطور که در انتخابات می‌گویید "می‌توانیم" [خنده حضار] در اینجا همیشه عثمانیها، ابن‌تیمیه و عباسی‌ها حکومت می‌کردند، شیعه نمی‌توانستند اظهار کنند که شیعه هستند، خون آنها حلال بود. لذا بسیاری از شیعیان سنی شدند، طرابلس ۱۰۰ سال قبل همه‌اش شیعه بود، شهر صيدا اكثرش شیعه بود، الآن سنی است. شهر جزین شهید اول عالم جبل لبنان از آنجا بود وقتی دختر شهید اول فوت کرد، ۷۰ فقیه شیعه بر جنازه او نماز خواندند، اکنون جزین مسیحی‌نشین است، تعدادی از سادات، مسیحی یا سنی شدند. خود مسیحیان می‌گویند ما سادات و از فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب هستیم. میشل عون مسیحی رئیس‌جمهور فعلی سید است از فرزندان امیرالمومنین است، تاریخ ما این گونه بود، بعد از انقلاب ایران شرایط منطقه فرق کرد، وضعیت ماهم متفاوت شد، ممکن است بگویند ما رهبری امام را ترویج کردیم، تا قبل از انقلاب و شهادت سید مصطفی خمینی ره هیچ خبری نبود، پس از شهادت سید مصطفی، امام ره را شناختیم، حضرت امام، مانند خورشید بود هیچکس نمی‌تواند بگوید من خورشید را معرفی کردم. مردم خودشان، بدون واسطه جذب خورشید شدند ، حتی علمایی که در دل خود ما را قبول نداشتند، امام را تایید کردند، امام محمد باقر صدر، نقش زیادی در تاریخ مرجعیت شیعه داشت، شهید صدر خیلی به امام ره کمک کرد. ما با انقلاب متولد شدیم، ما موجودیت و حیات خود را با انقلاب بدست آوردیم !! مهمترین نمونه تجربه ولایت‌فقیه، در خارج از کشور در لبنان به دست آمد، اگر الآن عزیز، کریم و زنده هستیم، حیات داریم؛ نه به خاطر سلاح یا پول و کمک‌های ایران است، بلکه به خاطر عمل به اعتقاد به ولایت فقیه است. اصل ولایت‌فقیه !! مسبب‌الاسباب و علة‌العلل می‌باشد . شیعیان از کشورهای مختلف می‌آمدند از تشکیلات، ساختار و بدنه حزب‌الله، تجربه ما سوال می‌کردند که چگونه حزب‌الله شدیم؟ و به آنها می‌گفتم: اینها جسم و بدنه حزب‌الله است، از روح حزب‌الله سوال کنید و آن اعتقاد به ولایت‌فقیه است، اعتقاد ما به ولایت‌فقیه با بسیاری از ایرانیها که ولایت را قبول دارند، فرق می‌کند !! اعتقاد ما قوی‌تر است. من چند مرحله برای اعتقاد به ولایت‌فقیه قائلم: ما معتقدیم اطاعت از ولی‌فقیه مانند اطاعت از معصوم است !! ما اعتقاد داریم اگر ولی‌فقیه فرمود: پیشنهاد و نظر من این است [امر نکرد] ما باید اطاعت کنیم [در ایران می گویند ایشان دستور نداند پیشنهاد کردند] ما بالاتر از قانون‌اساسی به ایشان اعتقاد داریم !! [برخی می‌گویند در قالب قانون‌اساسی] ایشان می‌گویند بهتر است اینگونه عمل کنید، ما این نظر را تکلیف و واجب می‌دانیم. ما در لبنان وقتی در شورای حزب‌الله بحث می‌کنیم اگر احتمال بدهیم اینکار را بکنیم، حضرت آقا ناراحت می‌شوند ... بدان عمل نمی‌کنیم !!! اگر احتمال بدهیم خوشحال می‌شوند بدان عمل می‌کنیم !! 🕔 ما ایشان را تلالو امام معصوم ع می‌دانیم. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*زمان شاه که فساد وگرانی نبوده. باور ندارید این کلیپ رو ببینید.* •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعدادی از مشاوران خائن در کلام رهبر انقلاب. حتما ببینید. •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 دزد عجیب عبادت! 🎙 ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ وضو میگیری، اما در همين حال اسراف میکنی.. نماز میخوانی، اما با برادرت قطع رابطه میکنی... روزه میگیری، اما غيبت هم میکنی... صدقه میدهی، اما منت میگذاری... بر پيامبر و آلش صلوات میفرستی، اما بدخلقی میکنی... دست نگه دار بابا جان ! ثواب ‌هايت را در کيسه سوراخ نريز! •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح فراق/بزرگداشت عارف مجاهد،شهید دکتر مصطفی چمران و شهدای ستاد جنگهای نامنظم* 🔸دوشنبه ۳۰ خرداد - ساعت ۱۷.۳۰ 🔸میدان فاطمی، تالار بزرگ کشور 🔊 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت یاران امام زمان(عج) با یاران امام حسین(علیه السلام) چیست؟ سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام علیرضا_پناهیان باتشکر از خانم مهدوی به خاطر ارسال این پست •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سید ابراهیم رئیسی در کمتر از یک سال، چه اقداماتی انجام داده است؟ البته گوشه ای از اقدامات آمده، مثلا صفر شدن مرگ و میر کرونایی و... نیامده است 🇮🇷 به مناسبت سالگرد انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هک سایبری در تلوزیون اسرائیل 🔹کلیپ حاج قاسم سلیمانی در شبکه ۱۳ اسرائیل پخش شد! @AkhbareFori •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
❥••●❥●••❥ 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!» دلم نمی‌آمد در هدف تیر تکفیری‌ها تنهایش بگذارم و باید می‌رفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم. 💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه‌پله بلند شد :«سریعتر بیاید!» شیب پله‌ها به پایم می‌پچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین می‌رفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم. 💠 ظاهراً هدف‌گیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت می‌چرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین وحشت از در خارج شدیم. چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش می‌دادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت. 💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه می‌کردم و مادرش با آیه‌آیه قرآن دلداری‌ام می‌داد که هر دو با هم از در وارد شدند. مثل رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتن‌شان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب‌هایم نمی‌آمد و اشک چشمم تمام نمی‌شد. 💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که می‌لنگید و همان‌جا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشک‌هایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بی‌هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش عشقش فروکش نمی‌کرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش می‌کرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمی‌شد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟» 💠 به چشمانش نگاه می‌کردم و می‌ترسیدم این چشم‌ها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر می‌چکید و او درد‌های مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی می‌کنم، فقط یه بار بخند!» ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم 💞با ما همراه باشید...💞 •❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
❥••●❥●••❥ لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لب‌هایم بی‌اختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به‌جای اشک از روی گونه تا زیر چانه‌ام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟» 💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمی‌آوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد. هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟» 💠 بی‌توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس‌خس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگ‌شون دراوردم! الان که نمی‌دونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر سیدعلی خامنه‌ای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟» می‌دانستم نمی‌شود و دلم بی‌اختیار بهانه‌گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟» 💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لب‌هایش بی‌قراری می‌کرد که کسی به در اتاق زد. هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همز‌مان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمی‌شد دوباره می‌خواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. 💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«زینبیه گُر گرفته، باید بریم!» هنوز پیراهن دامادی به تنش بود، دلم راضی نمی‌شد راهی‌اش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی حضرت زینب (علیهاالسلام) کردم و بی‌صدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم زیارت کنی، یادت نمیره؟» 💠 دستش به سمت دستگیره رفت و عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم می‌خورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!» و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست... ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم 💞با ما همراه باشید...💞 •❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺نماهنگ همخوانی قرآن کریم 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🌀بر اساس تلاوت به یادماندنی شیخ محمد صدیق منشاوی 📜آیات پایانی سوره مبارکه حشر و آیات ابتدایی سوره مبارکه علق 🕌تصویر برداری شده در: مسجد تاریخی جامع اصفهان 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🖥 aparat.com/v/eVZb1 📲لينک کانال ایتا: 🌐 @tasnim_esf •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
❥••●❥●••❥ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، تکفیری‌ها با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره انتحاری بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از خدا فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های زینبیه حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از حرم اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که مظلومانه التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام وحشت را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم حرم!» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند حجاب‌مان کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. ... ❥••●❥●••❥ به قلـ✍️ـم 💞با ما همراه باشید...💞 •❖•◇•❖•❣️•❖•◇•❖• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin