🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت سی و ششم» 🌷🌷🌷 _ نه
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
« پارت سی و هفتم»
🌷🌷🌷
گوشیمو بیرون اوردم با مهران تماس گرفتم...
+ به به افتاب از.. نه ببخشید خورشید از کدوم طرف غروب کرد شما یاد ما کردی داش امیر....
_ سلام خوبی داداش ..؟؟
+ سلام... !! امیر خودتی. ؟؟!!
_ نه پس روحمه...
+ اهان میگم... تغییر کردی ...
پس روحت انقدر با ادبه...
سلام روح دوستم من خوبم دستت مرسی..
_ مهران معلوم هست چی میگی دیوونه شدی....
منو بگو میخواستم بهت بگم فردا مهمون من.... 😉 لیاقت نداری که قطع کن....
+ نه نه چرا قطع کنی داداشم الهی قربونت برم من..
جانم چه کاری برات انجام بدم کلا در اختیار شما...
فقط این شامه فرداشب و بده خب....
_ حالا اصرار میکنی فکرامو میکنم ببینم چی میشه...
+ نه دیگه جان من منصرف نشو..... نمیدونی که این دو روز پوسیدم اصلا پژمرده شدم پلاسیده شدم صورت و دستام بود چروکیده شده
شدم مثل این پیرمردهای هفتاد ساله...
_ باشه باشه دلم سوخت بیا فردا شب.... جای همیشگی...
+ حتما حتما میام مگه میشه نه اورد تو حرف داداشم...
_ خیلی خب کم زبون بریز قطع کن زنگ بزنم علی...
+ باشه ولی از الان بگماا منو دو نفر حساب کن...
_ میدونم 😂 .. تا فردا شب
+ خیلی مواظب خودت باش تا فردا شب.. بعدش مهم نیست.. فعلا..
مهران که قطع کرد زنگ زدم به علی ....
_ سلام داداش علی...
# سلام داداش خوبی.. ؟؟
_ ممنون چه خبر چه میکنی ؟؟!!
رسیدم درب خونه و ریموت زدم..
# الحمد الله داداش خوبه همه چی
_ خاله خوبه بهتره...
# اره خدا رو شکر اتفاقا کنارمه سلام میرسونه..
_ گوشی بده بهش پس...
_ سلام خاله جون خوبین بهترین.. ؟؟!!
* سلام مادر شکر خوبم.. تو خوبی پسرم.. نمیای به من پیر زن یه سر بزنی... ؟؟
_ میام خاله این چند روز سرم شلوغه... میام..
سلامت باشی مادر... پسرم گوشی میدم به علی.. کاری نداری..
_ سلامت باشی خاله
نه خاله جون شما کاری بود به من بگین. منم مثل علی....
* لطف داری مادر از من خداحافظ
_خداحافظ .... الو علی جان هستی ؟؟
# اره داداش..
_ داداش برنامه ات برای فردا شب چیه ؟؟
# بیکارم داداش
_ خب فردا اماده باش میام دنبالت با مهران بریم جایی..
# باشه داداش چشم...
_ خب پس تا فردا ...
# خداحافظ داداش...
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل ... مثل این که کسی نیست...
شونه ای بالا انداختم رفتم تو اتاقم ...
... #ادامه_دارد ...
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
💫💫💫💫💫💫💫
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت سی و هفتم» 🌷🌷
قسـمت سے و هفتم رݦاݩ تقدیـݥ نگاهتـوݩ🌸🍃
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#معرفی_شهید
شهید محمودرضا بیضایی در 18 آذر ماه سال 1360 در خانواده ای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد.
تحصیلات خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود.
ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی به خصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.
با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع از حرم های آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. در آخرین اعزام خود در دیماه 92 به یکی ازیاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.
سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعدازظهر 29 دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق(ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد
🌷🇮🇷🌷
🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بچهها! توی اَبَر کامپیوتر خدا هیچی گُم نمیشه...
🎙 حاج حسین یکتا
#شهید_مجید_صنعتی #کربلا
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
✍ #ڪلام_شـهید
«به خدا راهم را تشخیص داده ام و خدا را دیده ام و هدف و مقصد را شناخته ام. دشمن را نیز به عیان دیده ام، پس چرا بر این مرکب خوشبختی که آگاهی می باشد، به سوی الله به پیش نتازم و قلب دشمنان حق و حقیقت را آماج گلوله هایم قرار ندهم و در این راه به نوشیدن شربت شهادت چون دیگر برادرانم نائل نگردم.»
📎اولین شهید سپاه استان ایلام ؛ معاونعملیات سپاه ایلام
#سردارشهید_روحالله_شنبهای🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
10.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من]
سرم گرم گناه است]❌
سرم داد بزن °°°°
#صابرخراسانے
#کلیپ
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... « پارت سی و هفتم» 🌷🌷
°•\ 🍀🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🥀 #بسم_رب_عشق
#تفحصم_کنید.....
« پارت سی و هشتم»
🌷🌷🌷
صبح طبق معمول بعد از اماده شدن بدون صبحانه زدم بیرون...
رفتم سر قبر مامان نشستم...
بعد از مدتی صدای محمد منو به خودم اورد...
" سلام داداش امیر باز اینجایی..
_ سلام داداش اره دیگه جایی ندارم برم میام اینجا...
" خب بیا بریم با هم...
_ نه داداش اگه امکانش هست همین جا بشین باهات حرف دارم... !!
" باشه داداش بنده در اختیار شما...
_ همه چیز از مرگ مامانم شروع شد از موقعی که سرطان گرفت..........
از اول هر چه که بود رو برای محمد تعریف کردم هر چه که بود...
حتی حرفهایی که به مهران و علی هم نتونسته بودم بگم برای محمد گفتم...
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت بگو...
خلاصه همه چی رو ریز به ریز برای محمد تعریف کردم...
سرمو که بلند کردم متوجه نم اشک داخل چشمای محمد شدم...
سرمو انداختم پایین و گفتم : یعنی انقدر ترحم برانگیزم 😔
محمد بلند شد کنارم نشست دستشو روی شونم گذاشت گفت نه داداش ترحم نیست..
من یاد وضعیت فاطمه افتادم...
با هم درستش میکنیم من باهاتم همه چی رو درست میکنی خودت این تغییر رو میخوای ؟؟!!!
گفتم : اره میخوام این روزها خیلی کلافم اما دیروز توی حسینیه اون فضا...
واقعا ارامش گرفتم...
" من میفهمم دنبال چی هستی اما واقعا میخوای تغییر کنی ؟؟!
_ اره میخوام...
بلند شد ایستاد دستشو طرفم دراز کرد و گفت : پس یه یا علی بگو و بلند شو ...
یکم به دستش نگاه کردم..
دستمو تو دستش گذاشتم
و با یه یا علی از جام پاشدم ...
... #ادامه_دارد ...
┄┅─✵💝✵─┅┄
https://eitaa.com/rah_shohadaaa
┄┅─✵💝✵─┅┄
💫💫💫💫💫💫💫