eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
502 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی نگاهی به اسناد هشت سال دفاع مقدس می‌کنیم به عهدنامه‌هایی برمی‌خوریم که رزمندگان بین خود نوشتند و با خون مطهرشان آنها را امضا کردند تا اگر کسی شهید شد، شفاعت یکدیگر را در محضر خداوند بکنند. این عهدنامه‌ها هم شرطی داشت که عبارت بود از: 🔸 «هر برادر که باقی می‌ماند باید راه برادرش را دهد و شفاعت موجب نشود که در اطاعات و عبادات سستی و تنبلی به‌ خرج داده شود». در عهدنامه نیروهای دیده‌بانی لشکر 22 انصار الحسین(ع) نقل شده است: « بسم رب شهداء و الصدیقین مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَیٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا ما امضا کنندگان ذیل در حضور خداوند تبارک و تعالی و انبیا و اولیاء و ملائکه الله و شهدا با یکدیگر عهد می‌بندیم هرگاه فیض عظمای نصیب هر کدام از ما گردید و خداوند اذن داد، شفاعت دیگر یاران را و امضاکنندگان ذیل (منوط به پذیرفتن رسالت ما ) را نماییم. همه می‌روند نوبت به نوبت خوش آن‌روزی که نوبت من آید» نیروهای دیده‌بانی گردان ادوات لشکر 22 انصار الحسین (ع) در دوم دی ماه 1365 عهدنامه‌ای بین خودشان نوشتند، که این عهدنامه پیش از عملیات «کربلای 4» نوشته شده و برخی رزمندگان آن را در عملیات «کربلای 5» امضا کردند. در این جمع 25 نفره از امضا کنندگان، ، ، ، و به رسیدند. 🔻ان شاءالله ما هم ادامه دهنده راه شهدا باشیم و مورد شفاعتشان قرار https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق.. #تفحصم_کنید..... (پارت ۵۱) 🌷🌷🌷 *
°•\ 🍀🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .. ..... (پارت ۵۲) 🌷🌷🌷 اون شب با ارامشی که نمیدونم از کجا اومده بود بعد این همه اضطراب خوابیدم ... صبح لحظه شماری میکردم که فقط برسم به سید... اما هیچ اطلاعی نداشتم و شرکت هم کار داشتم ... خلاصه تا بعد از ظهر خودمو به هر روشی که بود داخل شرکت نگه داشتم و به کارهام رسیدم ... نزدیک های غروب دیگه نتونستم تحمل کنم ... کت و سویچ ماشینمو سریع برداشتم از اتاقم زدم بیرون ... _ خانم محمدی ... خانم محمدی ...؟؟!!! : بله اقای مهندس ... _ خانم محمدی من دارم میرم بقیه کارها دست شما ... خدا نگهدارتون .... سریع از کنار خانم محمدی که مبهوت بود ایستاده بود گذشتم و خودمو به پارکینگ رسوندم و بعد از برداشتن ماشین سریع حرکت کردم سمت حسینیه .... نمیدونم چه اشوبی درونم بود تا امام حسین (ع) بیشتر بشناسم ... رسیدم به حسینیه .... پیاده شدم حتی بدون توجه به اینکه دزدگیر ماشین و زدم یا نه رفتم داخل ... خودمم متعجب بودم با این عجله .. چطور از صبح طاقت اوردم ... بچه ها بازم مثل همیشه مشغول بودن ... محفلشون به راه ...‌ بعد از سلام و احوال پرسی که چشمام مدام دنبال سید بود ..‌ و در اخر پیداش نکردم گفتم : _ بچه ها سید نیست ؟؟!! ؛ نه داداش سید امروز اینجا نمیاد میره مسجد ... خدایا ...‌ چکار کنم ..‌‌ مسجد ....؟؟!! نمیدونم یهو چی شد گفتم : _ ادرس مسجد میدی داداش ؟!!! ...‌ دارد ... ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💫💫💫💫💫💫💫