eitaa logo
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
500 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
715 ویدیو
51 فایل
🍃❣️←بِسمِ‌رَّبِ‌شُهَدٰا→❣️🍃 امروز #فضیلت زنده نگہ داشتݩ یاد #شهدا کمتر از شهادت نیسٺ . "مقام معظم رهبرے" مُدیرツ:‌🍃 @Hos3ein_79 تبادلツ:‌🍃 @gomnam2086
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ #حدیث_روز ⇧⇧ #پنج‌شنبـــــہ ☀️ ۱۶ آبـــــــــان ۱۳۹۸ 🌙 ۹ ربیع‌الاول ۱۴۴۱ 🌲 7 نوامبـــــر 2019 📿 ذڪــــــر روز ⇩⇩ 《 #لااِله‌َاِلا‌اللّه‌ُالْمَلِكُ‌الْحَـــقّ‌الْمُبیـــنْ 》 ✨روز زیارتی ⇩⇩ ▫️امام حســن عسڪری (ع) #اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یااَباعَبْدِاللَّه‌ِالْحُسَیْنْ #السلام‌علیک‌یا‌اباصالح‌‌المهــدی #الّلهُــمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَــ‌الْفَـــــــرَج 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
°•|🌿🌹 #سلام_بر_شهدا ◽️روزت را با سلام و توسل برشهیدان بیمہ ڪن، باور ڪن شهدا زنده اند و دست گیرند عجیب.. ◽️فقط کافے اسٺ بخواهے... #ســــــلامــ #صبحتون_بخیـــــر #دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
☀️ 🍃وَ لاٰ تَقولوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِي سَبیلِ اللهِ أَمْواتُ بَلْ أَحْیْاءُ وَلٰکِنْ لّٰا تَسْعُرونْ؛ و به آنان که در راهِ خدا کشته شوند، مُرده نگویید، بلکه زنده‌ی ابدی هستند ولیکن همه‌ی شما این حقیقت را درنخواهید یافت.🌷 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری🌹 💠هادی عاشقِ سُس فرانسوی💠 توی خیابان شهید عجب گل پشت مسجد مغازه فلافل‌فروشی داشتم. ما اصالتا ایرانی هستیم اما پدر و مادرم متولد شهر کاظمین هستند. برای همین نام مقدس جوادین (ع) را که به دو امام شهر کاظمین گفته می‌شود، برای مغازه انتخاب کردم. همیشه در زندگی سعی می‌کنم با مشتریانم خوب برخورد کنم. با آنها صحبت کرده و حال و احوال می‌کنم. سال 1383 بود که یک بچه‌مدرسه‌ای، مرتب به مغازه من می‌آمد و فلافل می‌خورد. این پسر نامش هادی و عاشق سس فرانسوی بود. نوجوان خنده‌رو و شاد و پرانرژی نشان می‌داد. من هم هر روز با او مثل دیگران سلام و علیک می کردم. یک روز به من گفت: آقا پیمان، من می‌تونم بیام پیش شما کار کنم و فلافل ساختن را یاد بگیرم. گفتن: مغازه متعلق به شماست، بیا. از فردا هر روز به مغازه می‌آمد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و استاد کار شد. خیالم راحت بود و حتی دخل و پول‌های مغازه را در اختیار او می‌گذاشتم. در میان افراد زیادی که پیش من کار کردند هادی خیلی متفاوت بود؛ انسان کاری، با ادب، خوش‌برخورد و از طرفی خیلی شاد و خنده‌رو بود. کسی از همراهی با او خسته نمی‌شد. با اینکه در سنین بلوغ بود، اما ندیدم به دختر و ناموس مردم نگاه کند. باطن پاک او برای همه نمایان بود. من در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده‌ام. در مواقع بیکاری از قرآن و نهج‌البلاغه با او حرف می‌زدم. از مراجع تقلید و علما حرف می‌زدیم. او هم زمینه مذهبی خوبی داشت. در این مسائل با یکدیگر هم‌کلام می‌شدیم. یادم هست به برخی مسائل دینی به خوبی مسلط بود. ایام محرم را در هیات حاج حسین سازور کار می‌کرد. مدتی بعد مدارس باز شد. من فکر کردم که هادی فقط در تابستان می‌خواهد کار کند، اما او کار را ادامه داد! فهمیدم که ترک تحصیل کرده. با او صحبت کردم که درس را هرطور شده ادامه دهد، اما او تجدید آورده بود و اصرار داشت ترک تحصیل کند. کار را در فلافل‌فروشی ادامه داد. هر وقت می‌خواستم به او حقوق بدهم نمی‌گرفت، می‌گفت من آمده‌ام پیش شما کار یاد بگیرم. اما به زور مبلغی را در جیب او می‌گذاشتم. مدتی بعد متوجه شدم که با سیدعلی مصطفوی رفیق شده، گفتم با خوب پسری رفیق شدی. هادی بعد از آن بیشتر مواقع در مسجد بود. بعد هم از پیش ما رفت و در بازار مشغول کار شد. اما مرتب با دوستانش به سراغ ما می‌آمد و خودش مشغول درست کردن فلافل می‌شد. بعدها توصیه‌های من کارساز شد و درسش را از طریق مدرسه بزرگسالان به صورت غیرحضوری ادامه داد. رفاقت ما با هادی ادامه داشت. خوب به یاد دارم که یک روز آمده بود اینجا، بعد از خوردن فلافل در آینه خیره شد می گفت: نمی‌دانم برای این جوش‌های صورتم چه کنم؟ گفتم: پسر خوب، صورت مهم نیست، باطن و سیرت انسان‌ها مهم است که الحمدلله باطن تو بسیار عالی است. هر بار که پیش ما می‌آمد متوجه می‌شدم که تغییرات روحی و درونی او بیشتر از قبل شده. تا اینکه یک روز آمد و گفت وارد حوزه علمیه شده‌ام، بعد هم به نجف رفت. اما هر بار که می‌آمد حداقل یک فلافل را مهمان ما بود. آخرین بار هم از من حلالیت طلبید. با اینکه همیشه خداحافظی می‌کرد، اما آن روز طور دیگری خداحافظی کرد و رفت... ❤️ ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
بچه­ ها! سعي ڪنيد عاشق باشيد عاشق #خدمت_ڪردن! منتظرنباشيدڪہ ڪسے بہ شمابگويد خداقوت، ڪسے ازتان تشڪر ڪند ویاکسے قدرڪاروتلاش ومشقتے راڪہ ڪشیده­ اید بداند #تواضع_فی_سبیل_الله_باش ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
#کلام_شهید 🌹 #شهید_عبدالله_میثمی 🌺 اگر کسی برخوردی ناپسند با ما داشت و بعد طلب بخشش کرد، چه راست بگوید چه دروغ، باید او را عفو کنیم. اگر انتظار داریم گناهانمان عفو شود، باید خودمان هم عفو کنیم. قهر کردن با دیگران، یعنی قطع علاقه قلبی، حالت حقد و بدبینی نسبت به برادران مسلمان را در دل داشتن حرام است و بروز دادن آن حرام دوم. 🌷🇮🇷🌷 🕊https://eitaa.com/rah_shohadaaa
🍃°•🌸|رَهْـرُوٰآݩِ شُـهَـدٰآ|🌸•°🍃
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید.... (پارت ۷۸) 🌷🌷🌷 _ بله ...
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 .... (پارت ۷۹) 🌷🌷🌷 یک مرتبه یادم امد که که تا حالا همچین کاری نکردم از کجا بدونم چه کارهایی لازمه برای رفتن به کربلا ... ذهنم مشغول شد ... ماشین روشن و حرکت کردم ... یک مرتبه یاد محمد و سید افتادم حتما میتونن کمکم کنن ... ؟! گوشیمو برداشتم و شماره محمد و گرفتم ... بعد از چند بوق جواب داد ... ؛ نه بچه ها جاش اونجا درست نیست ...!!! الو سلام امیر جان .. .. _ سلام اقا محمد ... سرت شلوغه هاا .‌. !!! کجایی ...؟؟ ؛ داداش جان حسینیه ام از امشب مراسم ها شروع میشه مشغولیم با بچه هاا ..‌ _ مراسم ها ... چه مراسمی ... ؟؟! ؛ عه امیر فردا روز اول محرمه هااا ... نمیدونی .‌. !! _ محرم ؟؟ .. اره نمیدونی ... ماهی که امام حسین و یارانش به شهادت رسیدن ... _ نمیدونستم من ... !!! ؛ عیب نداره داداش ... میتونی بیای اینجا ... ؟؟!! _ چرا کاری هست .. ؟؟!! اره یکم کمک کنی دست تنهاییم بعد چند تا بنر هم باید بنویسیم برای ایستگاه زحمتش با تو ... _ باشه تو راهم تا چند دقیقه دیگه اونجام ..‌ باشه پس فعلا فعلا ..‌ رفتم سمت حسینیه ... رسیدم از همون جا هم معلوم بود بچه ها چه جنب و جوشی دارن. رفتم داخل و محمد پیدا کردم رفتم پیشش بعد از سلام و احوال پرسی شروع کردم و مشغول پوستر ها شدم .... بعد نصب و بستن پرچم ها ... و سیاه پوش کردن حسینیه نشستیم ... بعد از چند دقیقه ای بچه ها رفتن .. و من و محمد موندیم ... محمد رو کرد بهم و گفت : اهان راستی امیر چکار داشتی زنگ زدی من کشوندمت اینجا ... ؟؟!!! _ خوب شد گفتی داداش !! راستش علی چند روز درگیره بیمارستان بود ..‌ ؛ بیمارستان چرا اتفاقی افتاده .،، _ نه خدا رو شکر خطر رفع شد ..‌ مامان علی قلبش مریض بود امروز هم عمل شد ... دکترا راضی ان خدا رو شکر ؛ خب خدا رو شکر ... حانم کمکی از من بر میاد ..‌ _ راستش چجوری بگم داداش .... قبل عمل با خاله صحبت کردم گفت : میخوام یه بار دیگه برم کربلا حقیقتش منم نمیدونم چه کارهایی باید انجام بدم گفتم ازت کمک بگیرم. چه خوب ولی مگه نمیگی که امروز عمل کردن چحوری میخوان برن کربلا ... ؟؟! مشکلی نیست با دکترش صحبت کردم ... تا یکی دو ماه اینده با رعاین بعضی مسائل میتونه بره ..‌ خب خوبه میشه باسید حرف زد نام نویسی کرد برای کاروان ... عه راستی کی میتونن برن ؟؟!! _ دکتر گفت یک تا دو ماه اینده احتمالا میتونه سفر کنه ... !! چرا میپرسی .. ؟؟! اخه برای اربعین میتونین با کاروان ما بیاین ‌‌‌.. _ واقعا ... باشه پس .. کلافه دستی داخل موهام کشیدن و گفتم .. فقط محمد ... ! من نمیدونم مقدماتش چیه باید چکار کنم ... ؟؟!! محمد دستی به شونم زد و گفت : ؛ با هم میریم دنبالش ... ... ... 💫💫💫💫💫💫 ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدااااا.....!!!! شنیـــــدم شبـــــاے جمعه که میشه مهـــــمون ارباب هستین با لبــــاساے خــــــــــاکیتون .... آقــــــــــا از عـــــاشورا میگــــــــــن و شما از شلمچـه.... چزابــــــــــه.... فکــــــــــه و..... ده ها جای دیگه .... میشــــــــــه منو هم یــــــــــاد کنید پیش اربــــــــــاب !!!! نوکــــــــــرے در به در و دل خستــــــــــه و گنهـــــکارم ..... آے شهــــــــــدااااا ..... چشــــــــــم و امیــــــــــدم به لطف شماست ..... دلــــــــــم تنفــــــــــس هواااے خاکیــــــــــتون رو میخواد... شلمچه ، فکه ، طلائیه میشــــــــــه امشب منو هم یاد کنید!!!! میشه !!!!! میشه امضــــــــــاے شهــــــــــادتم رو از آقـــــا بگیرین!!! * مادرم نشون نداره منم نشون نمیخوام از خدا خواستم که بشم منم شهید گمنام ┄┅─✵💝✵─┅┄ https://eitaa.com/rah_shohadaaa ┄┅─✵💝✵─┅┄