eitaa logo
『رهبرم سید علـی』
2.1هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.8هزار ویدیو
90 فایل
شھیدحاج‌قاسم‌سلیمانی؛ ازاصوݪ‌مراقبت‌کنید؛اصوݪ‌یعنۍوݪی‌فقیه، خصوصاًاین‌حکیم،مظݪوم،وارسته‌دردین، فقه،عرفاטּ،معرفت؛ خامنه‌ا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌؎عزیزراعزیزجاטּخودبدانید، حرمت‌اوراحرمت‌مقدسات‌بدانید.. -همسایه‌هاموݩ؛👇 - @Saberine_Motenaem - @Safinatol_Najat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰"نِگاهی به سیرِه وَ سُلوڪِ فَردے و اجتِماعی رَهبر مُعظم‌ انقِلاب بِہ ڪُوشش رِضامُصطَفَوی" 💎رهبر انقلاب در جلسات درس همه بزرگان را با پسوند یا پیشوندهای احترام آمیز خطاب می کنند مثل مرحوم نراقی یا شیخ اعظم (شیخ انصاری)، اما از یک شخصیت با لقب محبت آمیز خاصی یاد می‌کنند و آن امام خمینی رحمة‌الله‌علیه است که رهبری به عنوان «سیدِاستادما» خطاب می کنند. ضمن اینکه از لحاظ فقهی نیز مقام معظم رهبری ارزش خاصی برای نظرات حضرت امام(ره) قائلند و با احترام فراوان آن‌ها را نقد می‌کنند. 📚 ┄┅┅━═⊰✾⊱━═━┅┄┄ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
💎خانواده‌ی آرام،شاد،‌سالم 🔹در سال ۱۳۴۳ با ایشان ازدواج کردم، البته این ازدواج همان طور که در خانواده‌ی مذهبی آن زمان مرسوم بود صورت گرفت. به این ترتیب که مادر ایشان برای خواستگاری به منزل ما آمدند و بعد از مباحثات معمول، مراسم ازدواج انجام شد. ما چهار پسر و دو دختر داریم. همه‌ی پسرانمان قبل از انقلاب و دخترانمان بعد از انقلاب به دنیا آمدند. آن زمان[قبل از انقلاب] دوران مشقت باری بود و امتحان الهی بود و من خودم را برای تمام مشکلات ممکن آماده کرده بودم و هرگز درباره‌ی هیچ چیز لب به شکوه نگشودم. در نخستین ماه‌های پس از ازدواجمان، یک روز همسرم از من پرسید:« اگر من دستگیر شوم تو چه احساسی خواهی داشت؟!» این سؤال غیر منتظره‌ای بود و من....ادامہ دارد.. 📚 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰"نِگاهی به سیرِه وَ سُلوڪِ فَردے و اجتِماعی رَهبر مُعظم‌ انقِلاب بِہ ڪُوشش رِضامُصطَفَوی" 💎 فکر می‌کنم بزرگ‌ترین نقش من حفظ جو آرامش خانه بود. طوری که ایشان بتوانند با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. من سعی داشتم تا ایشان را از نگرانی در مورد خود و فرزندانم دور نگهدارم. گاهی وقت‌ها که برای ملاقات ایشان به زندان می رفتم ازمشکلاتی که داشتیم چیزی به ایشان نمی‌گفتم و در پاسخ به سؤالاتشان درباره‌ی وضعیت خود و فرزندان، صرفاً خبرهای خوب می‌دادم. برای مثال، طی ملاقات‌هایی که با ایشان در زندان داشتم یا در نامه‌هایی که در دوران تبعید برای ایشان می نوشتم، هرگز چیزی در مورد بیماری فرزندان نمی‌گفتم و نمی نوشتم. 👈 مقام‌معظم‌رهبری 📚 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
👈برخورد مقتدرانه با آمریکا 🔻در یکی از مجامع بین‌المللی، نطق پرشوری علیه تسلط قدرت ها و نظام سلطه در دنیا ، ایراد کردم و در حضور بیش از صد هیأت نمایندگی و رؤسای دولت‌ها، آمریکا و شوروی را با بردن نام کوبیدم و محکوم کردم. بعد از آن نطق، عده زیادی آمدند، مرا تحسین و تصدیق کردند و گفتند: سخن شما درست است. یکی از سران کشورها که یک جوان انقلابی بود- و البته بعداً هم او را کشتند- نزد من آمد و گفت: همه حرف‌های شما درست است، منتهی به شما بگویم، به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمی ترسید. همه این‌هایی که در این‌جا نشسته‌اند از آمریکا می ترسند! بعد سرش را نزدیک آورد و گفت: من هم از آمریکا می‌ترسم. 👈به روایت مقام معظم رهبری 📚 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
👈عزیزانه وارد شدند 🔹در لیبی، خیمه‌ای برپا کرده بودند که ارتفاع در ورودی آن خیمه کوتاه بود و به ناچار هرکس می‌خواست وارد بشود، باید خم می‌شد. از طرفی داخل خیمه، روبروی در، عکس قذافی بود، یعنی هر کس وارد میشد ناخواسته در مقابل عکس قذافی سر خم می کرد. حضرت آیت الله خامنه ای وقتی می‌خواستند وارد خیمه شوند، به قهقرا (پشت) وارد می‌شوند تا در مقابل عکس قذافی سر خم نکنند. 👈راوےآیت الله "خزعلی" 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰همنشین گلوله‌ها 🔹در آغاز جنگ بر حسب مسئولیتی که داشتم در کردستان بودم. مقام معظم رهبری در آن زمان به خاطر حساسیت جبهه‌های جنوب، بیشتر در خوزستان بودند، لذا ما از حضور ایشان در منطقه عملیاتی مان در روزهای اول، محروم بودیم، تا اینکه در اواخر ۵۹ بود که ایشان به کردستان آمدند، من فرمانده منطقه عملیاتی مریوان بودم با برادر عزیزم، حاج آقا متوسلیان که ایشان از سپاه بود و من از ارتش، فرماندهی منطقه عملیاتی مریوان تا حدود نوسود و سقز را برعهده داشتیم. 🔸می‌دانید که سال ۵۹ کردستان وضع مساعدی نداشت، نه تنها به خاطر هجوم عراق مرزها ناامن بود، بلکه بسیاری از نقاط هم همراه با توطئه و خطر مین گذاری و تهاجم ضد انقلاب، ناامنی‌های جاده‌ای، حتی ناامنی های پروازی و هلی‌کوپتری بود؛ به طوری که در چندین مورد از پایین به هلی‌کوپترها تیراندازی می شد، حتی رئیس بانک مریوان هم در هلی‌کوپتر شهید شد، بنابراین حضور یک مقام برجسته ای مثل آقا در سال ۵۹ در آن منطقه که حتی پادگان مریوان هم زیر توپ ۱۳۰ دشمن بود و هم خمپاره ضد انقلاب، برای ما فوق‌العاده مهم و روحیه بخش بود. عراق هم به حضور ایشان در منطقه پی برده بود و چندین بار با اختلاف چند دقیقه موضع و محلی را که ایشان بودند بمباران کرد. به هر جهت اقامت طولانی آقا نشان دهنده این بود که حضور فرمانده اصلی در لحظات بحرانی در کنار رزمندگان بسیار مهم و روحیه بخش است... 👈 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
📌امام فرمودند: این آقای خامنه ای از عظمت اسلام است 🔘حاج احمدآقا روی صندلی نشست چای بخورد. ما نشستیم با ایشان صحبت کردن. احمد آقا گفتند: من توی اتاق امام و جاهایی که امام تردد می‌کرد و آن جایی که سخنرانی می‌کرد، یک میکروفن و یک کلید داشتم که اگر امام حالشان مساعد نبود، هر جا حالشان به هم خورد، یکی از این کلیدها را فشار بدهند تا دکتر طباطبایی و من بدویم توی اتاق. چون این اواخر دیگر امام مشکل قلبی شان خیلی حاد شده بود. من توی اتاق خودمان دراز کشیده بودم. ساعت ۷ غروب، صدای زنگ خطر امام درآمد. من یادم نیست که چیزی پوشیدم یا نه، از اتاقمان تا توی اتاق امام دویدم. وقتی آمدم کنار امام، فکر کردم امام دوباره سکته کرده اند. امام چمباتمه نشسته بود و جفت دست هایش جلوی زانوهایش بود به تلویزیون داشت نگاه می کرد. من با این صحنه که روبرو شدم، با تلویزیون کاری نداشتم؛ همه ذهنم امام بود. گفتم: آقا! تا گفتم آقا، ایشان گفتند: احمد! بشین، بشین. من نشستم. گفتند: نگاه کن. نگاه کردم دیدم اخبار ساعت هفت، دیدار آقای خامنه‌ای و کیم ایل سونگ را نشان می‌دهد. در آن دیدار چند روزه آقای خامنه ای از کره. گفتند: نگاه کنید، نگذارید دیر بشود، چند بار من به شما و آقای هاشمی گفتم مطرح کنید آقای خامنه ای را. این عظمت را آدم می‌بیند کیف می‌کند! این عصایی که آقای خامنه‌ای بلند می کند تو سان نظامی، این است، کیف می کنم من می‌بینم این را. 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
👈ماجرای شگفت انگیز ازدواج فرزند حضرت آقا به روایت دکترغلام‌علی حداد عادل 🔹در سال ۷۷ یک خانمی زنگ زده بود منزل ما که می خواهیم برای خواستگاری بیاییم منزل شما . خانم ما گفته بود که بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستانه و می خواهد کنکور بدهد. اون خانم گفته بود که حالا نمی‌شه ما بیاییم دختر را ببینیم؟ خانم ما گفته بودند نمی‌شه، اصلاً شما خودتان را معرفی کنید، من نمی‌دونم چه کسی می خواهد بیاید. اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبری هستم. خانم ما از هولش دوباره سلام و علیک کرده بود و گفته بود ما تا حالا هر کسی آمده بود رد کردیم، صبر کنید با اقای دکتر صحبت می‌کنم بعد شما را خبر می‌کنم. بعداً تماس گرفتند که ما حرفی نداریم شاید این‌ها آمدند نپسندیدند و برای اینکه دخترهوایی نشود بهتر است هماهنگی کنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند، بچه هم متوجه نشود چه کسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان که خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت بود، ساعتی را خانم هماهنگ کرد و خانم آقا تشریف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود که من با دخترم صحبت می‌کنم، وقتی که صدایش کردند، شما او را ببینید. او را دیدند. دختر هم رفت سر کلاس، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت که من برای کاری خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره کردند خوب نیامده و بعدا گفتم که خدا را شکر که دختر ما نفهمید که به روحیه اش لطمه بخورد..ادامه دارد 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔻درسی برای خواص الگویی برای جوانان 🔹یک سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند که دوباره می خواهیم بیاییم. خانم ما گفته بود خانم چی شده دوباره می خواهید بیایید. (آقا گفته بود که خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و خوب نیامده) خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبی است و نمی توانستیم بگذریم و دختر محجبه و فرهیخته و خوبی است دوباره استخاره کردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیاییم. در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و کنکور شرکت کرده بود. آمدند و وقتی مقدمات کار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا و مادرش با یک قواره پارچه به‌عنوان هدیه که بیایند منزل ما و عروس را ببینند و گفت وگو کنند، آمدند و نشستند صحبت کردند و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست؟ ایشان موافق بودند. به او گفتم، خوب فکرهایت را بکن. 🔸بعد از چند روز رفتم پیش اقا. ایشان فرمودند داریم خویش و قوم می شویم. گفتم ، چه طور! گفتند، این‌ها آمدند و پسندیدند و در گفت وگو به نتیجه رسیده اند. گفتند، نظر شما چیست؟ گفتم، آقا اختیار ما دست شماست. آقا گفتند، نه. بالاخره شما دکتر و استاد دانشگاهید و خانم تان هم همین طور. وضع زندگی شما وضع مناسبی است، ولی ما این جور نیست و اگر بخواهم تمام زندگی ام را بار کنم، غیر از کتاب هایم، یک وانت بار می شود، این جا هم دو تا اتاق اندرون داریم و یک اتاق بیرونی که آقایان و مسئولین می آیند و با من دیدار می کنند. من پول ندارم که خانه بخرم، یک خانه اجاره کرده‌ایم که یک طبقه را مصطفی و یک طبقه مجتبی زندگی می کند. 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔻درسی برای خواص الگویی برای جوانان 🔹شما با دخترت صحبت کن که خیال نکند می خواهد عروس رهبر شود، یک چیزهایی در ذهنش نباشد. ما یک زندگی این جوری داریم. شما این جوری زندگی نکرده اید، نسبتا زندگی خوبی دارید، خانه دارید، زندگی دارید، حالا بخواهد وارد یک زندگی این جوری شود مشکل است. مجتبی معمم هم نیست و می خواهد روحانی شود برود قم درس بخواند، زندگی بکند، همه را بگو تا بداند. من آمدم با دخترم صحبت کردم و ایشان هم قبول کرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدی شدیم. آقایک خانه‌ای قبل از ریاست جمهوری شان داشتند توی جنوب تهران ایشان آن را اجاره داده اند و خرج زندگی شان را از آن در می آورند. ایشان حقوق بابت رهبری نمی گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی کنند. خلاصه برای مراسم عقد، مهریه و این‌ها گفتیم کجا برگزار کنیم؟ 👈آقا فرمودند اولاًسرمهریه وهرچی اختیار با دختر شما باشد. همان را مهریه دختر بگذارید، ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که بیش از چهارده سکه عقد نمی خوانم تا حالا هم نخوانده‌ام، اگه بخواهید می‌توانید بیشتر از چهارده سکه هم بگذارید، ولی من عقد را نمی توانم بخوانم، چون تا حالا برای مردم نخواندم برای عروسم هم نمی خوانم. ببرید یک آقای دیگر عقد را بخواند. اشکالی هم ندارد. از نظر من اشکالی ندارد. ما گفتیم نه آقا این که نمی‌شه ولی باشه حالا من صحبت می کنم با مادرش فکر نمی‌کنم مخالفتی داشته باشد. گفتند می‌توانید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولی من نمی توانم شرکت کنم. گفتم آقا هرجور شما صلاح می‌دانید. 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
👈زندگے ساده سیدعلی 🔹«مقداری زیلو در خانه مقام معظم رهبری بود. آن‌ها را جمع کردیم و فروختیم و یک مقدار هم پول از مال شخصی خودم روی آن‌ها گذاشتم. تا به جای آن زیلوها، برای منزل آقا فرشی تهیه کنیم. وقتی زیلوها را عوض کردیم و فرش‌ها را پهن نمودیم، آقا تشریف آوردند و فرمودند: این‌ها دیگر چیست؟ گفتم: زیلوها را عوض کردیم. فرمودند: اشتباه کردید که عوض نمودید. بروید همان زیلوها را بیاورید. اصرار را بی‌فایده دیدم و با هزار مکافات رفتم و زیلوها را پیدا کردم و توی خانه انداختم. زیلوهایی که واقعاً به آن‌ها نگاه می‌کردی، می‌دیدی که نخ‌شان درآمده و ساییده شده اند.» بہ‌روایت‌سردارشهیدنورعلی‌شوشتری 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
علامت رسته زرهی را از لباسم کندم -مرحوم ، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند که اینها بپوشند، تا از همان شبِ اوّل شروع کنیم. یعنی دوستانی که آنجا در استانداری و لشکر بودند، گفتند:« الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست.» -ایشان گفت:" از همین حالا شروع می کنیم." خلاصه، برای آن‌ها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:«چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟» گفت:«خوب است. بد نیست.» -گفتم: «پس یک دست لباس هم به من بدهید.» یک دست آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمی‌خورد.چند روزی که گذشت، یک دست لباس درجه داری برایم آوردند که اتّفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رسته‌های دیگر، بعد از اینکه چند ماه آنجا ماندم و با من مأنوس شده بودند، گله می‌کردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آن‌ها نباشد. 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
💢 جوان‌ها سی‌وپنج روز مقاومت کردند -آن روزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. در واقع هیچ نیرو؎ مسلّحی نداشت؛ نه که صد و بیست هزار نداشت، بلکه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیر؎ از کار افتاده را مرحوم شهید اقا رب پرست که افسر ارتشی بسیار متعهّد؎ بود از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر کرد. (البته این مال بعد است. در قسمت اصلی خرمشهر که نیرویی نبود.) محمّد جهان‌آرا و دیگر جوانان ما در مقابل نیروها؎ مهاجم عراقی یك لشكر مجهّز زرهی عراقی با یك تیپ نیرو؎ مخصوص و با نود قبضه توپ که شب و روز رو؎ خرمشهر می‌بارید سی‌ و پنج روز مقاومت کردند... خمپاره ها و توپ ها؎ سنگین در خرمشهر رو؎ خانه‌ها؎ مردم مرتّب می باریدند. -با این حال جوانان ما سی‌ و پنج روز مقاومت کردند؛ اما بغداد سه روزه تسلیم شد! ... بعد هم که می‌خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب کمتر از نیرو؎ عراقی رفتند خرمشهر را محاصره کردند و حدود پانزده هزار اسیر در یکی دو روز از عراقی‌ها گرفتند! هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. 📒 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali
🔰"نِگاهی به سیرِه وَ سُلوڪِ فَردے و اجتِماعی رَهبر مُعظم‌ انقِلاب بِہ ڪُوشش رِضامُصطَفَوی" 🔹در سال ۱۳۶۸ وقتی ایشان (مقام معظم رهبری) برای رهبری، انتخاب شدند عده‌ای به آیت ‌الله بهجت گفتند: آقای خامنه ‌ای جوان است برای رهبر شدن! آیت ‌الله بهجت در جواب آن عده فرمودند: همان یکبار که گفتند حضرت علی علیه‌السلام جوان است و ایشان را از خلافت منع کردند برای هفت پشتمان کافی است… 📚 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @rahbaram_seyed_ali