راهچه کم کم سر و شکل خودش رو پیدا می کرد. 🤗
مادرهایی از چمران بودند که هر کدوم تقریبا یک سال یا کمتر کار رو به عهده گرفتند و سعی کردند به کارِ همه ی مشورت دهنده ها و مشورت گیرنده ها نظم بدند.
دستی وقت دادن به همه، کار سختی شده بود، برای همین تصمیم گرفتیم سر و سامون جدی تری به راهچه بدیم و کار رو از حالت دستی تبدیل به سیستمی کنیم. 😎
قسمتی بابت نوبت دهی در سایت راه افتاد و کار سرعت و نظم بیشتری گرفت.
ما مشورت دهنده ها، هفتگی یا دو هفته یکبار دور هم جمع می شدیم راجع به پرونده های چالشی با هم گفت و گو می کردیم و با تجربه تر ها بقیه رو راهنمایی می کردند. 🤩
تو یکی از جلسات نوبت به من رسید که مسئله ی خاصی رو از بین مشورت هایی که داده بودم انتخاب کنم. پس راجع به بچه ای 👦 صحبت کردم که یه شبه دیابت بالایی پیدا کرده بود.
خانواده ش به شدت از لحاظ خورد و خوراک و تحرک فرزندشون به مشکل خورده بودند.
طفل معصوم انقدر به شرایطش و حساسیت بقیه آگاه شده بود که به زور هم شده، تو یه وعده ۵ سیخ جوجه کباب می خورد تا لج بقیه در بیاد. 😟
یا خوراکی های رژیمیِ گرونش رو تو مدرسه با شکلات و شیرینی معمولی بچه ها عوض می کرد و خوشحال و خندان می نشست خوراکی های ممنوعه رو میخورد و وقتی هم خونه بر می گشت اصلا به روی خودش نمیاورد چی کار کرده. 🫠
خلاصه انقدر این مادر بهم زنگ زدند و باهم حرف زدیم که دیدم اینطوری نمیشه؛ مراعات های خانوادگی داره روز به روز بیشتر میشه و قند بچه هم مرتب میره بالاتر. 😣
یه روز به مامانش گفتم خانم شما خیلی تلاش کردی؛ خیلی حرص خوردی، کلی هزینه کردی، از همه مهم تر به خاطر این مریضی، دیگه رابطه ی عاطفی بین تون باقی نمونده شما بیا دو هفته بچه رو ول کن. 🥺
بهش نگو چی بخوره چی نخوره. دیگه از این بدتر نمیشه که این همه چیز مضر رو یواشکی میخوره و دو قدم هم راه نمیره چون شما حساس هستید فعالیت کنه و قندش پایین بیاد. 😖
بالاخره با کلی شک و دودلی قبول کرد. 🫡
یه هفته نشده بود دوباره زنگ زد که خانم ولش کردیم و چشم مون رو روی خورد و خوراکش بستیم ولی قندش اصلا بالا نرفته.
خیلی خیلی خوشحال شدم 🙃از اینکه یه وضعیت بدون راه حل، به یه ثبات نسبی رسیده.
یادمه وقتی برای بقیه ی مشورت دهنده ها تعریف کردم، اون ها هم کلی ایده های جالب برای مامان داشتند. قرار شد دفعه ی بعد که تماس گرفتند بهشون منتقل کنم. 🙂
خلاصه که کوله بار تجربیات راهچه ایِ همه ی ما روز به روز در حال پر شدن بود.....
#کیمیا
#قسمت_پنجم
#تولد_یک_کیمیا
@rahche