eitaa logo
کیمیا
1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
258 ویدیو
1 فایل
قراره با کیمیا والدگری آگاه رو تمرین کنیم. 👨‍👩‍👦 اگر تو این مسیر به کمک احتیاج داشتی، اینجا برای شما والدین مشاوره داریم‼️⬇️ ارتباط با ادمین کانال: @f_sh_1995 بات مشاوره کیمیا: https://ble.ir/kimiya_bot
مشاهده در ایتا
دانلود
هنوزم که هنوزه وقتی اسم احیا میاد، تصویر کتابخونه ی مدرسه شهید مطهری میاد جلوی چشمام.🕌 یک کیسه پر از چیپس و پفک و خوراکی. یه کیف با دفتر و خودکار و وسایل نقاشی و چندتا اسباب بازی. و من هفت هشت ساله و خواهر و دختر عمه ام که از چند روز قبل برنامه ریزی می کردیم تا احیا چی با خودمون ببریم، چه بازی هایی کنیم. و رقابت سر اینکه کی دیر تر خوابش میبره.😏💤 احیا و شب قدر تو ذهن من پر از حس خوبه.📿😊 پارسال هم قسمت شد با برادر زاده ها و خواهر زاده هام رفتیم احیا. ۶ تا بچه از ۲ ساله گرفته تا ۸ ساله.🙄 وسط های سخنرانی بود که علی خوابش برد و من خوشحال از اینکه می تونم با آرامش قرآن سر بگیرم.🤲🏻 ولی خب زهی خیال باطل چون ۴ تا بچه ی دیگه بهم زل زده بودن و انتظار داشتن باهاشون بازی کنم.🙄 دلتون نخواد با قرآن سرگرفتن، اونو هم بازی کردم! @rahche
ما در این پیام های قرآنیِ مادرانه، هر روز می شینیم پای سفره ی پربرکتِ یک سوره 😇 از بین آیه های سوره، فقط اون هایی رو باهم مرور می کنیم که خیلی با حال و هوامون ارتباط داره و امیدواریم خود شما چند دقیقه ای وقت بذارین و بقیه ی آیه ها رو هم بخونید.😊 🌱بسم الله میگیم و میریم سراغ سوره ی قریش🌱 لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ ﴿۱﴾ إِيلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ ﴿۲﴾ *به شکرانه ی امنیت و آرامشی که خدا در سفرهای تجاری زمستانه و تابستانه به قبیله ی قریش داد...* ما خیلی موقع ها خودمون و تربیتمون رو خاص و ویژه می بینیم. خلاصه خیلی به خودمون افتخار می کنیم دیگه میشیم یه چیزی تو مایه های قبیله ی قریش، بعد چون خیلی خودمون رو قبول داریم یه دودوتا چهارتاهایی می کنیم که اگر نخوایم بچه مون سرما بخوره یا مریض بشه یا آسیب های جورواجورِجسمی و روحی ببینه، چه کارایی بکنیم... پس خیلی بهداشت رو رعایت می‌کنیم، از خیلی رفت و آمد ها دوری میکنیم، هرنکته طب سنتی رو میاریم تو برنامه ی زندگیمون، اصلا سعی می‌کنیم تا حد امکان بچه مون یه چیزایی نبینه تا اون چیزی بشه که ما می خوایم... فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ ﴿۳﴾ باید صاحب این خانه یعنی کعبه را عبادت کنند... و یه موقعی همه چیز از دستمون خارج میشه حالا یا بچه میره مدرسه، یا با آدم های عجیبی مواجه میشه، یا بیخودی مریض میشه و یا یکهو یک بلای آسمانی و زمینی به اسم کرونا بر سرمون نازل میشه و دیگه واویلا. هیچی دست ما نیست...هرچیزی رو رعایت می کنیم پس فرداش میگن اون مهم نبوده... حالا بهداشت هیچی اون موبایلی که اون همه ازش می ترسیدیم شبانه روز افتاد دست بچه ها... خدایا ما واقعا بیچاره بودیم و نمی دونستیم و الان یه کمی این بیچارگی رو باور کردیم.... الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ ﴿۴﴾ همان که از رکود به رونق رساندشان و از ترس به امنیت... قبلا خیلی به ما گفته بودی چه کاری کنیم و چه کاری نکنیم، نخواستیم گوش بدیم. خواستیم خودمون رو مسئول سلامت، امنیت و عاقبت بخیری بچه هامون بدونیم. دورشون حصار کشیدیم که بلایی سرشون نیاد و الان بلا همه جا هست. تو خونمون هم دیگه مطمئن نیستیم به سلامت بتونیم روز ها رو بگذرونیم... درسته ما قرن ها بعد از قریش پا به این دنیا گذاشتیم و ظاهرمون باهاشون متفاوته ولی یه جورایی انگار داشتیم همون کارها رو می کردیم، بی توجه به تو... الان که یه کم متوجه شدیم چی به چیه، میشه خودت رو بیشتر بندازی تو دل و عقل ما....؟ میشه کمکمون کنی همه چیز رو بهت بسپاریم به تو که صاحب اصلی هستی و میشه یادمون بدی تشکر کنیم تا بچه هامون هم تشکر کردن رو از ما یاد بگیرن....؟ @rahche
ما در این پیام های قرآنیِ مادرانه، هر روز می شینیم پای سفره ی پربرکتِ یک سوره 😇 از بین آیه های سوره، فقط اون هایی رو باهم مرور می کنیم که خیلی با حال و هوامون ارتباط داره و امیدواریم خود شما چند دقیقه ای وقت بذارین و بقیه ی آیه ها رو هم بخونید.😊 🌱بسم الله میگیم و میریم سراغ سوره ی تکاثر🌱 أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ﴿۱﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿۲﴾ زیاده خواهی در مال دنیا سرگرمتان کرد؛ تا آنجا که پایتان به لب گور رسید.... خدایا ما امشب سرمون یه کمی پایینه، یه کمی که چه عرض کنم...؟ آخه رسیدیم به یه موضوعی که عجیب مارو مشغولِ خودش کرده... ما نمی خواستیم اینطور بشه، خیلی هم روی خودمون کار کردیم ولی انگار وقتی بچه دار شدیم همه چیز از دستمون در رفت...!!! درگیر لباس و غذای بچه های دیگه شدیم و افتادیم تو یه رقابت تموم نشدنی... خیلی که خواستیم فرهیخته باشیم رفتیم سراغِ چشم و هم چشمیِ دوره ی کودک باهوش و کودک نابغه و از این جور چیزا! خواستیم خودمون رو یه کمی جمع و جور کنیم که اینستاگرام اومد وسطِ مادریمون و دیگه واویلا.... كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ﴿۵﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ﴿۶﴾ اگر به یقین کامل می رسیدید،همین الان جهنم را با چشم دل می دیدید... خدایا ما که هیچ وقت عقلمون به عمق فاجعه ی کارامون نمیرسه ... ولی این رقابت و چشم داشتن به بقیه، جزء چیزاییه که به اندازه ی همین فهم کم مون به بدیش رسیدیم. همین الانم درست و حسابی آرامش نداریم، مطمئن نیستیم کاری که برای بچه مون می کنیم موثر باشه چون همش داریم رفتار و کار ها و خریدهامون رو با مادر های دیگه مقایسه می کنیم. اگر یک شب استوری و پست های مادرای دیگه رو از دست بدیم نمی تونیم راحت بخوابیم و البته وقتی هم نگاه می کنیم پریشونیم... به نظرت می تونیم این جهنمی رو که برای خودمون ساختیم نابود کنیم؟ و مثل مادرهای قدیمی با آرامش و با توکل مادری کنیم؟ :) @rahche
امسال هم مثل هر شروع نویی یه سری تصمیم ها گرفتم💪🏻 ولی چون دوست داشتم بهشون پایند باشم سعی کردم یکی یکی اجراشون کنم. ✍🏻 اولیش صبوری بود، اینکه قبل از هر عصبانیت اول ۳۰ ثانیه فکر کنم🧠 سه چهار هفته ای از شروع سال جدید گذشته و خداروشکر من پای تصمیم هام هستم بودم اما امروز فهمیدم علتش این بوده که چالش خاصی سر راهم قرار نگرفته بوده... 🤦🏻‍♀️ برای افطار مهمان داشتم، خاکشیر ها رو برای شربت شستم و رفتم کمی استراحت کنم، وقتی برگشتم چشمتون روز بد نبینه😯 پرده، دیوار آشپزخانه، روی اپن و... کلی خاکشیر چسبیده بود. خدا کمک کرد و سر قرارِ صبوری موندم💪🏻 ماجرا تموم نشد، اون روز حسنا خانم یه تنه قابلیت اینو پیدا کرده بود قرارم رو بشکنم و هر واکنشی نشون بدم🤦🏻‍♀️😅 سفره رو چیده بودم و منتظر مهمان ها بودیم که گفت آش می خوام 🥣 قبول نکرد براش از قابلمه بکشم و اصرار داشت از سر سفره بکشم😐 قطعا دلم نمی خواست قبل از اومدن مهمان ها این اتفاق بیفته ولی خوب ایشون کوتاه نیومدن و ما از سر سفره براشون آش کشیدیم. اماااااا اگر شما از اون آش میل کردید، ایشون هم خورد😯 یه وقتا آزادی دادن به بچه ها خیلی سخت تر از اون چیزیه که به نظر میاد. از اون سخت تر، پذیرفتن عواقب این آزادی و صبور و همراه موندنه...
ما در این پیام های قرآنیِ مادرانه، هر روز می شینیم پای سفره ی پربرکتِ یک سوره 😇 از بین آیه های سوره، فقط اون هایی رو باهم مرور می کنیم که خیلی با حال و هوامون ارتباط داره و امیدواریم خود شما چند دقیقه ای وقت بذارین و بقیه ی آیه ها رو هم بخونید. 😊 🌱بسم الله میگیم و میریم سراغ سوره ی بروج 🌱 وَهُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ ﴿۷﴾ وخود بر آنچه بر سر مومنان می آوردند گواه بودند... خدایا اینجا و امشب میخوام یک اعتراف مهم بکنم. خیلی موقع ها یادم میره که هستی و می بینی، انگار قبول ندارم شاهدِمن و کارام هستی. در نتیجه نمیتونم آرامش داشته باشم. پس آدمِ آروم و بدون تلاطمی نیستم و خب طبیعتا نمیتونم در رابطه با بچه هام هم بدونِ غوغای درونی باشم؛ چون تو رو ناظر نمی بینم درست و حسابی نمیتونم ناظر بچه ها باشم و تبدیل شدم به ناظمِ اون ها.... نمیتونم دخالت نکنم، نمیتونم یه چیزهایی رو ببینم و به روشون نیارم، نمیتونم یک جاهایی صبر کنم اشتباه کنن و نتیجه شو ببینن. خلاصه من وسط بچگی و نوجوانی و جوانی اون هام ولی میدونم که کارم فایده ای نداره..... وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِيطٌ ﴿۲۰﴾ خدا از هر طرف به آنان مسلط است.... همش دنبال نتیجه ی تربیتم هستم، دنبال اینکه بچه ی تر و تمیز و مرتبی داشته باشم. بچه ای که مودب باشه، درسش خوب باشه، مایه ی افتخارم باشه و خلاصه همه چی تموم باشه، این وسط هیچ کس یادم نمیندازه که تلاش های من مهمه، زمانی که میذارم و نیتی که برای مادر شدن دارم... هیچ کس بهم تلنگر نمیزنه خدایی هست که همه ی این فرآیند ها رو درون من و بچه هام می بینه، براش کاری نداره بیاد وسط من و تربیتم و گوشم رو بپیچونه. اگر این کار رو نمیکنه به این معنی نیست که نمیتونه، نمیخواد منو اینطوری ادب کنه. ولی من اصلا گوشم بدهکار این حرف ها نیست، وقتی بچه ام بی ادبی میکنه، پای درس نمیشینه، با بچه های متفاوت دوست میشه و.... دودستی میزنم توی سرم که عمرم برباد رفت. در حالیکه؛ خدایا تو شاهد تمام دقایق مادری من بودی و حواست بهم بوده.... کاش امشب بهم یه هدیه بدی، اینکه ببینمت و باورت کنم و بتونم مثل تو شاهد و ناظر باشم.... @rahche
تا چهار پنج سالگی علی، یکی از روزهای ماه شعبان پارکینگ خونمون رو فرش می‌کردیم و هیئت به پا میشد، با وسواس لیست همه ی کارها رو می‌نوشتم، از یخ داخل شربت تا گل طبیعی و ...😍 یادم نیست چی شد که کم کم چراغ اون هیئت خاموش شد، چند مرتبه نیت کردیم و نشد. 🤦🏻‍♀️ تا رسیدیم به خونه ی جدید و پیشنهادی که برای علی و دوستای هم کلاسیش داده شده بود. هیئت خونگی پدر و پسری👨‍👦‍👦 بی درنگ اولین داوطلب شدم. 🤚🏻😊 بدون فکر کردن به جزئیات همیشگی. بیخیال خونه ی تازه اسباب کشی شده شدم. یه سفره رو چیدم و خونه رو تحویل تیم پدر و پسرها دادم. 🙂 پ ن :مامان دو پسر بودن اینجور وقت ها خیلی جذاب میشه، وقتی جمع مردونه میشه و چندساعت مغزت نفس میکشه 😉 @rahche
ما در این پیام های قرآنیِ مادرانه، هر روز می شینیم پای سفره ی پربرکتِ یک سوره😇 از بین آیه های سوره، فقط اون هایی رو باهم مرور می کنیم که خیلی با حال و هوامون ارتباط داره و امیدواریم خود شما چند دقیقه ای وقت بذارین و بقیه ی آیه ها رو هم بخونید.😊 🌱بسم الله میگیم و میریم سراغ سوره ی فلق 🌱 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿۱﴾ حرفت در زندگی این باشد:"پناه میبرم به صاحب بامداد!" خدایا باورم نمیشه که به مهمون کوچولو توی بغلمه. یه پارچه نور.... انگاری زندگیم تا به حال تاریک تاریک بوده و از زمانی که این بچه به دنیا اومده پرده ها کنار رفته و همه جا پر از نور و نشاط شده. نور کوچولو به هر چهره ای می تابه خوشحالش میکنه و تاریکی رو از چهره ها و دل ها می بره .... یه بزرگی می گفت بچه ها به ملکوت نزدیک ترند... واسه همینه که اینقدر نورانی هستند... مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿۲﴾ از شر آنچه آفریده... وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿۳﴾ و از شر شب وقتی همه جا را پوشاند... وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ﴿۴﴾ و از شر هرجادوگری که در گره ها بدمد... خدایا از تاریکی ها می ترسم... کمکم کن با همین نور کوچولو مسیرم رو پیدا کنم و در امان باشم... احساس می کنم گاهی با نمایش دادن زیبایی های نور کوچولوم دارم دل بقیه رو آب می کنم و دستی دستی همه چیز رو خراب می کنم. اون قدر خودخواهانه برخورد میکنم که حتی سهم کوچولویی از این نور رو به پدربزرگ و مادربزرگم تحویل نمی دم.... خدای فلق، با یک دامن از نور همه ی مامان ها رو پناه بده.... :) پ.ن: عکس از فیلم شیار ۱۴۳ @rahche
روز قدس جالبی داشتیم. 😉 شب قبل تا دیروقت احیا بودیم. 📿🤲🏻 برای افطار هم مهمان داشتیم. 😅 دو دل که نه ولی فکر کردم راهپیمایی رو بریم ولی نماز رو نمونیم تا برای افطار و کارهاش زنده بمونیم. 🤦🏻‍♀️ سر چهارراه وصال تصمیم عوض شد. دلم نیومد. چیزی که دلم رو قرص کرد حضور همین آقای پیرمرد مهربون بود که حتی به سختی راه می رفت. 🥹 پسرک ما رو صدا زد. دست کرد جیبش و یه شکلات شبیه تافی های قدیمی 🍬 گذاشت کف دست مصطفی و بهش گفت: همیشه بیا.💪🏻✊🏻 بعد پشیمون شد. دو تای دیگه هم بهش داد و گفت: اینم برای مامان و بابات که آوردنت.😁 چند قدم جلوتر دوباره بچه ی بعدی رو صدا کرد و دست به جیب شد...🍬 کاش به اندازه ی این آقا؛ تاثیرگذار باشیم.🌱 @rahche