eitaa logo
🍃ࢪآه دِ💗ݪ
186 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
301 ویدیو
12 فایل
. «و قلبي لايميل إلا اليك» وقلبمـ‌بھ‌هیچ‌کس‌جزتوراغب‌نیستـ(:° در گوشی ✉📞↯ https://harfeto.timefriend.net/16315360305035 بخوان از شڔوط ツ ⇦ @sharayetrahdel
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋❄️ میگفت: میدونی چیه؟؟ حس میکنم زن ها قبل از اسلام ارزش بیشتری داشتن... گفتم : از چه لحاظ؟🤔 گفت: خب اون موقع مثل الان انقدر قوانین دست و پاگیر واسه ماها نبوده دیگه؛ استقلال⛓ بیشتری داشتیم..😩 گفتم: اوهوم!... 🙄راستی میدونستی زنان ایرانی قبل از ورود اسلام در حکم یه شئ بودن؟! گفت: یعنی چی؟! 😶 گفتم: خب تو اون زمان زنان شخصیت حقوقی نداشتن!🤷🏼‍♀ در حکم یه کالا بوده! حق فروشش رو داشتن! ارثی بهش نمیرسیده ... گفت: جدی؟؟ یعنی همین نیم ارث الانو هم نداشتن؟😶 اینا رو از کجا میگی؟! 😐 گفتم: من نمیگم که! پروفسور کریستیان بارتلمه میگه😬😅 پرسید: ایشون کی باشن؟ 🧐 گفتم: همون خاور شناس مشهور آلمانی دیگه! 😄 _کدوم؟ 🙄 +همونی که اکثر عمرشو روی مطالعه متون پهلوی و سریانی گذاشته بود دیگه! _ هعی خب..🙂🤦🏻‍♀ +همونی که کریستن سن کاتب اثر «ایران در زمان ساسانیان» میگه توصیفی که از حیات حقوقی زنان در عصر ساسانیان داده همه رو مدیون تحقیقات ایشونه دیگه... 😁 _هووو! چقدر حرف میزنی خو گفتم که بقیش رو بگو😐😂 +باشه😅 در خطابه معروف شون میفرمایند که!🤨 [ در امپراتوری ، بنا بر قوانین متداول از قدیم ، زن نداشت.یعنی زن فرض نمی شد بلکه ⛓پنداشته می گردید❗️ 💢به عبارت دیگر وی شخصی که صاحب حقی باشد به شمار نمی رفت! بلکه چیزی که می توانست از آنِ کسی ، شناخته شود ، به شمار می رفت.به طور خلاصه زن دارای حقوقی نبود..] بارتلمه، کریستیان، زن در حقوق ساسانی ، ص 40 گفت: عههه! 😳 گفتم: بلهههه... 🙄💔 پروفسور کریستین سن هم از کتب دینی اونموقع اذعان داشتن که : درایران باستان زن موظف بود روزی سه بار در مقابل مرد بایستد وبگوید چگونه بایدفکر کنم؟ چه بایدبکنم؟ چه باید بگویم؟🙄 _خیلی خب بسه بسه😐 همه تصوراتمان را بر فنا دادی😂✋🏼 گفتم: بر فنا نرو من! 😄 صبر کن از اون طرف هم دیدن کنیم... 😎 گفت: چی میگی تو؟ 😐😂 شکوفه بهاری دیگه چیه؟ کدوم طرف؟! گفتم:... ... 🤪❌ هر هفته با هشتگ 🍃🌸 مارو پیرامون مباحث دخترخانوم هامون دنبال کنین😁🌹 🌴
📍🔮 بعضی جمله ها👆 اندازه یک کتاب حرف دارن..... 🍎🍊 @rahdel
صبحی دیگر فرا رسیده🌤 دعا می کنم خداوند🤲 امروز📌 در هر کاری که انجام می دهید🖇️ و هر جایی که قدم می گذارید🚶 حضور داشته باشد و به زندگی شما برکت ببخشد•••♥️ سلام صبح بخیر دوستان!✋🏻 🌴
آخرین بار چهارشنبه روز قبل از شهادتش با او صحبت کردیم. این بار که داشت می رفت حس کردم حالش جور دیگری است😔. می گفت دارم می روم بچه ها را آموزش دهم چون دستش بالا نمی رفت و در کمرش هم ترکش بود. وقتی این حرف را زد خیالم راحت بود که جلو نمی رود اما با این حال نگران هم بودم چون وصیت می کرد، بی خودی خوشحال بود و انگار داشت پرواز می کرد.☺️♥️ برایم سخت بود⛓️ رفتنش اما اگر بچه های ما نمی رفتند پس چه کسی باید می رفت؟ یک عمر همیشه در عزاداری ها می گفتیم کاش زمان امام حسین(ع) بودیم و ایشان را یاری می کردیم حالا که وقت عمل است بگوییم نه بچه هایمان را نگه داریم در خانه خطرناک است؟ الان هم که علی به شهادت رسیده همسرم و دو پسر دیگرم بخواهند بروند مخالف نیستم.🖇️📌 🌴
🦆🐚 یڪ کلمہ حرف حساب اگہ بدونےاین سرنگ آلوده هست حتے یکبار هم امتحان نمے کنے.. برای یکبار هم کہ شدہ سرنگ گناہ رو امتحان نکن... شاید براے همیشہ آلوده شدے.... 🐌🐞 @rahdel
ایام رجب بود و هر روز دعاۍ«یا من ارجوه »را میخواندیم. حاج آقا قبل از مراسم براۍ آن دستہ از دوستان کہ توجیہ نبودند، توضیح مےداد کہ وقتے بہ“حرّم شیبتے علے النار ” رسیدید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابہ دست دیگر را بہ چپ و راست تکان دهید. هنوز حرف حاجے تمام نشده ، یکےاز بچہ هاۍ تخس بسیجے از انتهاۍ مجلس برخاست و گفت: اگر کسے محاسن نداشت ،چہ کند؟ برادر روحانے هم کہ در جواب نمےماند گفت: محاسن بغل دستے اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایے استفاده کنند تا بعد !!🧔🏻😐😂😂 🌴
💥 فرزندم نماز نمی‌خواند... درحالیکه من و همسرم، اهل نماز و عبادتیم! - کمی به عقب برگردیم... به همان سالهایی که هنوز باورهای کودکتان شکل نگرفته بود؛ شما به نماز می‌ایستادید و او لابلای بازیهای کودکانه‌اش، رفتارهای بعد از هر نمازتان را ضبط می‌کرد.. ذهن او پر شده از تصاویری از بدخلقی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها و عصبانیت‌‌هایی که بعد از نماز و عبادت هم ادامه داشت ... و امروز تصویر شما بعد از نماز ، در ذهن او، با تصویر شما قبل از نماز تفاوتی نمی‌کند! ✧ خانم جان، آقاجان ؛ فرزند شما باید ببیند که شما نماز نخوانده‌اید، بلکه آن را خورده‌اید، زیرا بعد از هر نماز آرام‌تر، نرم‌تر و مهربان‌تر شده‌اید... ✓ تا فرزندتان، آثار ملاقات شما با خدا را در رفتارتان نبیند و لمس نکند: نیاز به نماز را در خود احساس نخواهد کرد... 🌴
✾͜͡﷽⚘ هࢪ صبــح سـلام بہ آقـــــا🌤 السلام علیڪ یا بقیة الله فی اࢪضه✋🏻 السلام علیڪ یا حجة الله فی اࢪضه✋🏻 السلام علیڪ یا الحجة الله الثانی عشࢪ✋🏻 السلام علیڪ یا نوࢪ الله في الظلمات الاࢪض✋🏻 السلام علیڪ یا مولاي یا صاحب الزمان✋🏻 السلام علیڪ یا فاࢪس الحجاز✋🏻 السلام علیڪ یا خلیفة الࢪحمن و یا شࢪیڪ القࢪآن و یا امام الإنس و الجان✋🏻 صبحت بخیࢪ آقـــــای من 🌤♥️ 🌴
• ° یہ‌روز‌فرمانده‌گردانمون‌بہ‌بهانه دادن‌پتو همہ‌بچهارو جمع كردو با‌صداےبلند گفت:«كےخستہ‌است؟» گفتیم:«دشمن✌️🏼» صدا زد:«كےناراضیہ؟» بلند گفتیم:«دشمن✌️🏼» دوباره‌با‌صداےبلند صدا زد:«كےسردشہ؟» ما‌هم‌با صداےبلندتر‌گفتیم:«دشمن✌️🏼» بعدش‌فرماندمون گفت: «خوب دمتون گرم✋🏼😂، حالا كہ‌سردتون‌نیست مےخواستم‌بگم‌ڪہ پتوبه گردان مانرسیده!😌😂» 🌱 🌸 🌴
قبل از پاسخ دادن به سوال های دیگران مدتی سکوت کنیم تا پاسخ بهتری بیابیم. سکوت مان در خاطر هیچکس نخواهد ماند اما پاسخ ما را همیشه به خاطر خواهند سپرد 🌴
شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد 💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم. 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری.. وسط بازار ازحال رفتم. 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
✨🏴. . . . . . ..📞✨ ‏از نیروهاے حشدالشعبے بود، از او پرسیدم: حاج قاسم را در یڪ جملہ تعریف ڪن..! با صداے بلند فریاد زد: حاج قاسم، "عباس العراق" ...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌