+خوابیده بود توی بستر
بینِ جهنمِ دنیا و بهشتِ خدا
انگار دل دل کند برای رفتن،
نگاهش منتظر بود
از ملک الموت مهلت گرفته بود،
برای یکبار دیگر ملاقاتِ فرشتهی وحی
جبرئیل آمد.
خبر آورد از عرش و عرشیان ک صف کشیدهاند،
برای استقبال از محبوبِشان.
فرمود:
هیچ نمیخواهم.
فقط دلآشوبم برای حال امت ..
بعد از من، امتم چ میشود؟
چ کسی نگهدارِ ایشان است؟
جبرئیل پری زد و رفت و ساعتی برگشت
اینبار خبر آورده بود از خودِ خدا :
غمت نباشد محمد! خودم نگهدارِ امتت هستم.
نفسِ راحتی کشید،
انگار ملک الموت را صدا کرده باشد!
دقایقی نگذشته بود،
لابلای هق هقِ زهرا و علی
اسلام یتیم شد ..
#نامه_های_بالدار
🏴🏴🏴🏴🏴
╲\╭┓
╭💔 💚 @Rahe_beheshti 🇮🇷
┗╯\╲