🚙 ماشين كولر دار
همراه با آقا اسماعيل از سه راه خرمشهر به سمت خط رد حركت بوديم.
ماشين ما يك استيشن كولردار بود.
چند نفر از بسيجيها به محض ديدن استيشن، دست بلند كردند.
من هم مشتاقانه پا روي ترمز نهادم و آنها را سوار كردم. يكي از آنان، همين كه سوار شد و هواي خنك داخل را احساس كرد، با لحن خاصي گفت: «واي ، شما چه جاي خنكي نشسته ايد!»
#سردار با شنيدن اين جمله در خود فرو رفت و چيزي نگفت ؛ ولي وقتي آنان پياده شدند، به كولر اشاره كرد و گفت: «خاموشش كن!»
وي بعد از آن روز، ديگر سوار ماشين كولردار نشد و به تردد با يك ماشين آمبولانس قناعت كرد.
روزي – در آمبولانس- سر صحبت را باز كرد و گفت: «من چون #فرمانده هستم ماشين كولردار سوار شوم و بچه بسيجيها در هواي گرم بسر ببرند⁉️»
📚مناسبت مرتبط:
#شهید_اسماعیل_دقایقی 🌹
#شهید_دفاع_مقدس
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد 🎈
#04_08
#یادشهداباصلوات🌹
۸ تیـــــر ۱۳۶۶،
#بمــــباران #شیــمیــاییِ
ارتـــش بعـــث #عـــراق،
نفـــس بســــیاری از
مردم غیــر نظـــامی ســـردشت را،
گرفتــــــــــ
دمی عمیـــق، پر از بوی عِطــر تاکستـان
گلی قشنگ، پر از حس زندگی، در دشت
ز دور دسـت صـدایی عـجیـــب میآیـد
صدای گردش زنبورهاسـت آن ورِ دشت
سه چار آتش سرکـش بلنــد شد از شهـر
گمان کنم که کمی صائـقـه زده بـر دشت
مِـهـی غلیـــظ گرفتـه فضــای اینجــا را
خـدا کنـد که ببـارد همیـشه در هر دشت
گـل قشـنگ مـن آن روز، بر زمیـن افتــاد
دلم برای گلـم سوخت، سوختم در دشت
دمی عمیــق، چرا بوی تــاک نیست دگر؟
و بـاز دم که خفـه مانـد، در دلِ سردشت
به قلمــــ : وصـــــالـــــــ✿⃟
📚مناسبت مرتبط:
#بمباران_شیمیایی_سردشت💔
#دفاع_مقدس
#شعر
#عکس
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ بمباران💔
#04_08