#شهید_علی_محمودوند🌹
علی چهار، پنج ساله بود. رفته بودیم تولد یکی از اقوام.
زن و مرد قاطی بودند.
خیلی عصبانی شد. اخم هایش را کرده بود توی هم و یک گوشه نشسته بود.
به خانه که برگشتیم، رفت توی اتاق و در را پشت سرش محکم کوبید.
گفت: ”من دیگر مهمانی نمی آیم.”
به همه نشان داده بود از این چیزها خوشش نمی آید. اسمش را گذاشته بودند #امام_فامیل .
📚یادگاران
#سیره_شهدا
@rahe_ebrahim