#داستان
سلام #نماز را که می دادیم، به سمت کلاس پا تند می کردیم؛ اما من کمی خجالت می کشیدم. به همین دلیل گفتم:
" #راضیه ، ما برای نماز ظهر و عصر خیلی متلک می شنویم که این دوتا از درس پرسیدن فرار می کنن یا می خوان برای #کارت_نماز خودشونو نشون بدن و..."
از پله ها پایین آمدیم.
-من می گم "نمازمون رو بعد از کلاس بخونیم.
به در کلاس رسیدیم. #راضیه دستش را بالا آورد تا به در بکوبد.
-نماز، #اول_وقت باید خونده بشه!
چند ضربه به در زد وارد شدیم. دبیر، اخمی کرد و بهمان خیره شد.
ادامه دارد...
#شهید_راضیه_کشاورز🌹
#دختر_نوجوان
#کتاب_راض_بابا
@rahe_ebrahim
دخترانــ راهـ ـ ابراهیمـ
#داستان سلام #نماز را که می دادیم، به سمت کلاس پا تند می کردیم؛ اما من کمی خجالت می کشیدم. به همین
-کجا بودین؟
#راضیه گفت: رفته بودیم برای #نماز .
_یعنی چی؟ شما هر هفته همین رو دارین میگین!
بایستین اینجا میخوام ازتون درس بپرسم.
صدای پچ پچ و خنده بچه ها بالا گرفت.
من و #راضیه هم مقابل تخته، شانه به شانه هم ایستادیم و تک تک سوالات را جواب دادیم.
ساعت روی دیوار از #نیمه_شب گذشته و وقت قرارمان رسیده بود.
"سحرها همدیگر رو با اس ام اس برای #نماز_شب بیدار کنیم.
اگه هم خسته بودیم، دو رکعت به نیت #نماز_شب بخونیم و بعدش بخوابیم.
اگه هم دیگه از خستگی توان بلند شدن نداشتیم،
چند تا #ذکر بگیم و دوباره بخوابیم.
توی شرایط عادی هم بعد از #نمار تا ساعت شیش، درسای اون روز رو مرور کنیم."
#شهید_راضیه_کشاورز 🌹
#الگو
#نوجوان
#نماز_اول_وقت
#نماز_شب
@rahe_ebrahim