کانون فرهنگی هنری راه آسمان شهرک مدرس
❣️﷽❣️ بسم الله الرحمن الرحیم ✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت 🔷#قسمت_سی_چهار 💠در اينجا بود كه جوان پشت
❣️﷽❣️
بسم الله الرحمن الرحیم
✔️ کتاب سه دقیقه در قیامت
🔷#قسمت_سی_پنج
💠شراکت
از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او مدتي قبل، از دنيا رفت. حالا او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
🔻وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام دهم. لازم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم. گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود.
💫مدتي پس از بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال دارم، از برادرتان راضي هستي؟ نگاهي از سر تعجب به من كرد و گفت: اين چه حرفيه، خدا رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود.
🌀هميشه برايش خيرات ميدهم. گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حقالناس هستم. بايد برادر كوچكترم مرا حلال كند. ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
✨گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني. لبخند تلخي بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعاً درست باشد حلالش ميكنم.
🍃گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند. اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم. آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من ميداد.
⭕️گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه هزار تومان را برادرت برميداشت. او باز هم با تعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟ گفتم: «او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي حلالش كني.»
🔅من اين را گفتم و رفتم. يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر برايم داشت، او را حلالش كردم.
✅همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر، فلان نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طلا داخل آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكهها هديه براي توست. ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم.
🔶حالا آمدهام پيش شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را براي كار خير بدهم تا ثوابش براي برادرم باشد. من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي كردم و الحمدلله پول خوبي به آنها پرداخت شد.
🖋ادامه دارد...
#️⃣#یارمهربان
#️⃣#کانون_فرهنگی_هنری_راه_آسمان
#️⃣#لطفا_به_اشتراک_بگذارید
join⤵️
🆔@rahea3eman