راه قدس 🏴
سلام آقا مصطفی
شهادَتت مبارک
میدانی خیلی وقتها بعد از خواندن دربارهی شما، به تامسنخانم فکر کردم. اینکه اگر من جای او بودم و شوهر دکترم تصمیم میگرفت درس و زندگیاش را رها کند و به کشور دیگری برود تا بجنگد و به مردمش کمک کند، چه میکردم؟ آن هم کشوری که شاید به من و زندگیمان ارتباطی نداشت؛ کیلومترها از ما دور بود؛ حتی همقارهای هم نبود و من اسمش را هم تا بحال نشنیده بودم. در این شرایط تا آخر با همسرم همراهی میکردم؟ یا من هم مانند تامسن، چهار بچهام را زیر بغلم میزدم و به کشورم برمیگشتم؟
به دوستانم و خانوادهام چه میگفتم؟ همسفر زندگیام را چگونه برایشان توصیف میکردم؟ یک آدمِ بیمسئولیت در برابر خانواده و زن و بچه؟ یک مرد بیعاطفه که از چهار بچهی خودش میگذرد و بچههای بقیه را بزرگ میکند؟ یک آدمِ متظاهر به عطوفت و مهربانی که حتی به گلهای کنار جاده محبت میکند ولی همسر خود را رها میکند؟
وای از آن روزی که جمالت در استخر غرق شد. بارها و بارها تصور روزهای بعد فوت فرزند چهارسالهتان را کردهام و روزهایی که بر تامسن گذشته است. مثلا وقتی جایی خوانده تو گفتهای کفشهای کوچکش را هر شب کنار تختت میگذاری، لجش گرفته؟ فحشت داده؟ علت مرگ جمال را، نبودن تو دانسته؟
بچهها که بزرگ شدهاند درباره پدرشان به آنها چه گفته که هیچکدامشان هیچوقت به سرزمین پدریشان نیامدند و از پدر و خانوادهاش سراغی نگرفتهاند؟
پدری که در سرزمینش قهرمان است؛ ابرمرد است.
آه دکتر؛ دکتر مصطفی
زندگیات را از آن طرف و با دید صرفا زنانه خواندن، سخت است؛ ترسناک است. حتی بعضی قسمتهایش گیجکننده است. احساس زنانه به راحتی با آن صاف نمیشود. حق را کامل به تو نمیدهد.
ولی تو، برای من تا همیشه #ابرمرد اعتقاداتم خواهی ماند؛ قهرمان قلب و عقل و دنیایم خواهی ماند. هرچند دلِ زنانهام با بعضی پردهها و قسمتهای زندگیات همچنان صاف نشده و ابهام دارد.
دعا کن برایم؛ دعا کن برایمان. دعا کن اگر روزی "پروانه" شدیم، به "تامسن" شدن برنگردیم.
شاگرد کوچک شما: فاطمه
سیویک خرداد ۹۹
سی و نهمین سالگرد شهادتتان
پن: تامسنهیمن زن آمریکایی شهید چمران بود که بعد از رفتن چمران به بیروت، نتوانست شرایط آنجا را تحمل کند و به همراه چهار فرزندش به کالیفرنیا برگشت. چمران، بعد از ازدواجشان، نام "پروانه" را برای همسرش انتخاب کرده بود.
#شهید_مصطفی_چمران
#دلنوشته_ادمین