🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر #قسمت_سی_و_یکم آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جل
32.mp3
5M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
خاطرات ژنرال هایزر
#قسمت_سی_و_دوم
آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت.
روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_سی_و_یکم 🎬 کار من تمام شده بود که لیلا آمد و گف
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─
🦋 #پروانهای_در_دام_عنکبوت 🕷
#قسمت_سی_و_دوم 🎬
ناگهان باران مشت و لگد بود که بر سر و رویمان میآمد و از این بدتر اینکه سه دختر ابوعمر و بکیر هم آمدند ببینند چه شده و شاهد حرکات وحشیانهی پدرشان بودند.
بدترین صحنهی حقارتم همین بود، منی که روزگاری با این دختران دوست و هم بازی بودیم و همیشه در همه چیز بر این دختران برتری داشتیم، حالا در این وضعیت...😭
ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند، انگار نیرویی مضاعف گرفته بود و میخواست به آنها ثابت کند که مرد است و مردانگیاش را با ظلم بر دو دختر ضعیف و بیپناه به رخ فرزندانش میکشید.
او ما را مجبور کرد که چهار دست و پا شویم و با دهان لقمه نان را از زمین برداریم..
واقعاً چارهای دیگر نداشتیم ...
با چشمی گریان و بدنی کوفته و دهانی پر از خون وارد زیر زمین شدیم.... چهار چشمی لیلا را میپاییدم که سراغ روبندهاش نرود، شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود و حق هم داشت، آخر ما ظرفیت اینهمه سختی و خواری و حقارت را نداشتیم.
روبندهاش را که صبح ابوعمر در آورده بود و گوشهای انداخته بود پیدا کرد... حرکاتش آرام بود، من هم نگاه میکردم که چه میکند، دیگر توان حرف زدن و نصیحت کردن را نداشتم، بی رمق روی حصیر افتادم.
لیلا هم لنگ لنگان آمد و کنارم نشست و گفت: شاهدی که خیلی تحمل کردم، اما دیگر از حد به در شده، مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ...
#ادامه_دارد...💦⛈💦
─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
سروش: 👇
sapp.ir/raheroshan_khamenei
ایتا: 👇
Eitaa.com/raheroshan_khamenei
روبیکا: 👇
rubika.ir/Raheroshan_khamenei
─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─