eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
381 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_صد_و_شصت_و_یکم 🎬 انور سریع برگشت طرفم انگار منتظر
─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 انور همینطور که به طرف قفسه‌های آزمایشگاه می‌رفت گفت: وقتی صبح بهم خبر دادند که بیمارستان صحرایی مورد حمله افراد ناشناسی قرار گرفته و تمام بچه‌ها یعنی گنجینه‌ی اسراییل را غارت کردند اصلاً فکر نمی‌کردم که کار تو باشه تا وقتی ساعت تو را همون که توی بی شرف داخلش ردیاب کار گذاشته بودی را با چشم خودم ندیدم باورم نشد که کار کار دختر من است و من مار در آستین پرورش دادم. با این حرف انور مطمئن شدم که بچه‌ها به سلامت نجات پیدا کردند لبخندی روی لبم نشست که با بطری آزمایشگاهی که انور به سمتم پرتاب کرد و به سرم برخورد کرد متوجه انور شدم. انور: اره بخند دخترک جاسوس بخند که نوبت خنده من هم میرسه و دوباره فریاد زد: من الاغ همون دفعه که تو اورشلیم اون پسرک عماد را از دستم درآوردن و اسیرم کردند و تو شدی زورو و نجاتم دادی باید بهت شک می‌کردم.... وای که من اسحاق انور با شصت سال سن از دخترکی عراقی رو دستم خوردم.... اما این راز را هیچ جا برملا نمی‌کنم و خودم میدانم و تو شیشه‌ی بسیار کوچکی را از یخچال آزمایشگاه در آورد و گفت: این را می‌بینی یک ویروس جهش یافته است که به شدت مسری هست قراره رو تو امتحانش کنم تا ببینم عوارض مخربش تا کجاها هست..... و خنده‌ی وحشتناکی کرد و ادامه داد نترس موش کوچلوی من الآن باهات کار دارم این ویروس را یک وقت دیگه روت امتحان میکنم... کل تنم خیس از عرق شده بود و زیر لبم زمزمه میکردم(یا صاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی) انور از داخل یخچال آزمایشگاه دو تا حباب تزریقی بیرون آورد. اولی را بالا گرفت و گفت: این را می‌بینی تزریق یک بار از این ماده باعث عقیم شدن کامل فرد میشه و حباب دومی را بالا آورد و ادامه داد و اما اگر با این ماده مخلوط بشه باعث مرگ جنین نه ماهه هم میشه جنین چند روزه را طی چند ثانیه نابود می‌کند. خدای من این جانی می‌خواست اول حساب بچه یا بچه‌های من را برسد و بعد.... باید کاری کنم اما اگر کوچکترین حرکتی کنم انور را هوشیار می‌کنم و مطمئنا با اسلحه‌ی کمریش کارم را تمام می‌کند پس نمی‌توانم اسلحه‌ام را از جورابم در بیارم اما طبق شناختی که از انور داشتم اگر روی اعصابش راه می‌رفتم تمرکزش را از بین می‌بردم و اینجوری فلجش می‌کردم و نمی‌توانست هیچ کاری انجام دهد و حداقل برای خودم وقت می‌خریدم... شاید صدام را از میکروفن گردنبند می‌شنیدند شاید علی بیاد.... با به یاد آوردن علی اشک از چشمام سرازیر شد انور تا گریه‌ام را دید در حالی که ماده‌ی حباب اولی را داخل سرنگ می‌کشید گفت: چیه مارمولک ترسیدی؟ گریه میکنی؟؟ من با جسارتی در صدام گفتم: ترس؟؟!!اونم از ابلیس شکم گنده‌ای مثل تو؟؟ هی چی فکر کردی؟؟ من شیعه‌ی مولا علی علیه‌السلام هستم همون که در خیبر قلعه‌ی یهودی‌ها و صد البته اجداد تو را با دستان نیرومندش از جا کند و تو که هستی؟ تویی که سروسردار و مرادت شیطان است شما یک مشت غارتگر و ظالمید که حتی سرزمین‌تان غصبی است تو و امثال تو برای سلامتی‌تان احکام دین من را رعایت می‌کنید یعنی حتی از خود دین درست و حسابی ندارید شما یک قوم برگزیده خدا نیستید شما یک مشت انگل هستید که در کثافات خودتان می‌لولید قوم برگزیده من هستم,شوهرم علی است ,قوم برگزیده شیعیان مولا علی علیه السلام هستند که به زودی زود حجت زنده ی خدا امام دوازدهم ما همان که شما سعی به دستگیریش دارید می‌آید و ریشه‌ی شما را از جا خواهد کند و می‌شود آنچه که باید بشود و براستی زمین از آن صالحان است.... به خدا قسم به صدق حرفها و درستی کلام من اطمینان دارید اما چاره‌ای جز جنگ ندارید آخر شما حزب شیطانید و ما حزب الله.... درست حدس زدم انور با شنیدن رجز خوانی من خشکش زده بود حباب دوم دست نخورده بود و سرنگ حاوی مواد حباب اول در دستان لرزان انور بود. ناگهان انور مثل گراز وحشی به سمتم حمله ور شد.... ...💦🌧💦 ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ🥀🕯🖤🕯🥀ঊ═─