eitaa logo
🦋 "راه روشن" 🦋
376 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
119 فایل
اگر جهاد تبیین بدرستی صورت نگیرد، دنیامداران حتّی دین را هم وسیله‌ی هوسرانی خودشان قرار خواهند داد. کانال #راه_روشن را به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین: 09210876421 @V_sh655
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 #قسمت_چهل_و_ششم 🎬 این نامردا چه به روزت آوردند و ادامه داد، می‌تونی پ
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 😈 دام شیطانی 😈 🎬 آخر شب بود، خیابان‌ها خلوت و ساکت، گویی مردم بعد از روزی سرشار از نوشیدن می به خواب مرگ رفته اند، آهسته، خیابان‌های شهر را رد میکردیم، ساختمان‌های بزرگ و نوساز و شیک.. کم کم به جایی رسیدیم که بیشتر شبیه خرابه‌هایی از شهر بود، ساختمان‌های نیمه مخروبه، کاملاً مشهود بود که اهالی اینجا در فقر مطلقند، مهرابیان اشاره کرد به خانه‌ها و گفت: اینجا قسمت مسلمان‌نشین شهر است، بی شک اگر صهیونیست‌ها از فرار ما آگاه شوند، اولین جایی که سراغش می‌آیند اینجاست. یکی از فلسطینی‌ها جلوی در خانه‌ای توقف کرد و با اشاره به ما فهماند که برای تعویض لباس و زدن ابی به سر و رویمان داخل می‌شویم. به سرعت لباس‌هایمان را با لباس‌های عربی تعویض کردیم و ابی به دست و صورتمان زدیم، حتی غذایی را که برایمان مهیا کرده بودند را همراهمان برداشتیم، آخه سپیده سر می‌زد و ماندنمان خطرناک بود. همراه دو جوان فلسطینی، سوار بر موتوری که اتاقکی رویش نصب شده بود، حرکت کردیم. از شهر خارج شدیم و بعد از طی مسافتی، موتور را زیر سایه‌ی درختی پارک کردند و دوباره پیاده حرکت کردیم. بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی با اشاره‌ی عرب‌ها، ایستادیم، دو جوان عرب مشغول کنار زدن خاکها شدند، ناگهان دری مخفی از زیر خاک نمایان شد. از در وارد تونلی تاریک شدیم، دو چراغ قوه روشن کردند و حرکت کردیم. در طول مسیر هر چند کیلومتر یک جا، دریچه‌هایی برای ورود هوا به داخل تونل تعبیه شده بود به طوریکه از بیرون کاملاً استتار بود و قابل رؤیت نبود. مهرابیان که متوجه‌ی تعجبم شده بود گفت: تعجب نکنید خانم سعادت، از این تونل‌های مخفی در سرتاسر فلسطین اشغالی وجود دارد که به همت مجاهدین فلسطینی ساخته شده تا در مواقع لزوم و خطر و گاهی برای عملیات‌های سری از آنها استفاده می‌شود، این تونل‌ها گاهی صدها کیلومتر طول دارد، اسرائیل کلی هزینه کرده تا این راه‌های مخفی را کشف کند، منتها هنوز به هدفش نرسیده و ان‌شاءالله دیگر هم نمی رسد. چند ساعتی می‌شد که پیاده می‌رفتیم، من که خسته شده بودم، عقیل این پسرک مظلوم هم، مشخص بود خسته است اما اینقد سختی کشیده بود که این خستگی‌ها به چشمش نمیامد، کنار یکی از دریچه‌های تهویه نشستیم، مقداری نان ودخرما خوردیم، برای لحظاتی چشمانم را بستم. خواب شیرینی بر من مستولی شد ..... نمی‌دونم چند ساعت و یا چند روز داخل تونل در حرکت بودیم، فقط هر از چندگاهی به اشاره‌ی دو جوان عرب با تیمم، نماز می‌خوندیم و غذایمان هم که محدود می‌شد به نان و خرما، می‌خوردیم و راه می‌افتادیم. بالاخره کور سو نوری از انتهای تونل به چشم می‌خورد به منبع نور رسیدیم دالانی بود که از چوب و خاشاک و برگ پوشیده شده بود، چوب‌ها را کناری زدیم و یکی یکی، بیرون آمدیم، دورنمایی از یک روستا دیده می‌شد، یکی از جوان‌های عرب با مهرابیان صحبت کرد و گفت: اینجا دیگه کارما تمام است، بعد از این روستا شما به مرز لبنان می‌رسید و با موبایلش، تماسی گرفت، بعد از نیم ساعت یک سواری که به نظر می‌رسید قدیمی باشد از راه رسید من و مهرابیان و عقیل سوار شدیم از دو جوان فلسطینی خداحافظی کردیم. مهرابیان صندلی جلو نشست و من و عقیل عقب ماشین، به محض سوار شدن، در آیینه ماشین، چشمم به زنی عرب خورد که چشم‌هایش به گودی نشسته بود و دهانش ورم داشت، این زن اصلأ شباهتی به همای سعادت نداشت، سرم را تکان دادم و با خود گفتم: خدا را شکر زنده ماندم، و با خودم زمزمه کردم: کسی که از دست ابلیسان اجنه سالم بیرون آید، ابلیسان اسرائیلی که برایش چیزی نیستند خخخخ😊 لبخند به لب نگاهم به عقیل افتاد، پاک و معصوم سرش را روی زانوام گذاشته بود در خوابی شیرین سیر می‌کرد. کم کم چشم‌های من هم گرم شد و هیچ چیز از پیرامونم نفهمیدم.... ^^^^^^^^^^ با صدای راننده همزمان با مهرابیان از خواب پریدم، خداییش نمی دونستم چقد خوابیدم ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر #قسمت_چهل_و_ششم آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جل
47.mp3
2.76M
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ خاطرات ژنرال هایزر آخرین اقدامات آمریکا در دی و بهمن سال ۱۳۵۷ برای جلوگیری از سقوط محمدرضا پهلوی و رژیم طاغوت. روایت دو ماه حضور ژنرال هایزر افسر آمریکایی در ایران برای نجات شاه از سقوط را در کتاب صوتی خاطرات ژنرال هایزر در ۵۰ قسمت ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─
🦋 "راه روشن" 🦋
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 #پروانه‌ای_در_دام_عنکبوت 🕷 #قسمت_چهل_و_ششم 🎬 به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتی‌هایی
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ 🦋 🕷 🎬 با توکل بر خدا راه افتادم مدام صلوات می‌فرستادم و سوره‌های کوچک قرآن را که توانسته بودم حفظ کنم می‌خواندم، آخه همه می‌دانستند که حکومت غارتگر داعش حکم کرده اگر داعشی‌ها زنی را بدون مردی از محارمش در خیابان و انظارعمومی تنها ببینند، بدون هیچ سوال و پرسشی راحت همانجا تیرباران میشود. برای همین باید نهایت احتیاط را بکنم. سعی میکردم از گوشه و کنار کوچه حرکت کنم که اگر شخصی را دیدم بتوانم خودم را پنهان کنم. کوچه ما خلوت بود، اصلأ انگار محله‌ی ایزدی‌ها خالی از سکنه بود. کم کم به خیابان اصلی رسیدم که ناگهان صدای انفجاری مهیبی در و دیوار را لرزاند. تا زمانی که داخل خانه ابوعمر بودیم، از بس که رنج و محنت می‌بردیم هیچ توجهی به صداهای تیر و تفنگ و بمب و... نداشتیم و این چند روز اسیری در سوله‌ها هم باعث شده بود این صداها برایمان عادی شود. می‌دانستم که عمده‌ی، شهر دست داعشی‌ها است اما من باید به قلب داعش بروم تا شاید بتوانم خبری از برادرم کسب کنم، با این وجود اگر به سمت شمال حرکت می‌کردم، تجمع داعشی‌ها بیشتر بود... با احتیاط حرکت کردم. چند متر جلوتر مسجدی بود چون می‌دانستم الآن احتمالأ آن اطراف داعشی‌هایی که برای نماز صبح آمده بودند، وجود دارند، مجبور شدم داخل کوچه شوم و راه دور بزنم به طوریکه از چند کوچه بالای مسجد سر در آوردم، احتمال می‌دادم اگر از خیابان اصلی بروم زودتر به هدفم میرسم... شکر خدا تا حالا مشکلی برایم پیش نیامده بود.... رفتم و رفتم که یک‌دفعه احساس کردم صدای گریه‌ی بچه‌ای را شنیدم، کمی مکث کردم و گوش‌هایم را تیز کردم.... اخی درست می‌دیدم، چند متر جلوتر پسرک کوچک هم قد و بالای عماد روی سکویی نشسته بود و مادرش را صدا میزد... تعجب کردم این بچه این موقع صبح اینجا چه می‌کند؟؟ نکند پدر و مادرش را کشته‌اند؟ نکند از اسارت فرار کرده... با این فکر خودم را بدو به پسرک رساندم.... ...💦⛈💦 ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─ سروش: 👇 sapp.ir/raheroshan_khamenei ایتا: 👇 Eitaa.com/raheroshan_khamenei روبیکا: 👇 rubika.ir/Raheroshan_khamenei ─═ঊ 🔮🍃🌺🍃🔮ঊ═─